سردار فتح محمد خان پس از گرفتن كشمير از عطا محمد، اين ولايت را به برادر بزرگ خود عظيم خان سپرد و خود به سوى كابل شتافت. خارج شدن سپاه بزرگ او از كشمير براى فرصت طلبهاى فريبكار، موقع مناسبى ايجاد كرد تا به شاه شجاع توصيه كنند كه براى گرفتن كشمير از دست عظيم خان كمر بندد و براى پيروز شدن، تمام كسانى كه پيشتر
براى عطا محمد خدمت مىكردند، پيمان بستند كه در صف شجاع باشند. اما شجاع نه پذيرفت و به اين گروه گفت كه: نشايد در برابر نيكى بدى كرد.
سرانجام پس از مسافرت طولانى شاه شجاع به لاهور رسيد و رنجيت سينگ، در گام نخست، فرزند ارشد خود "كرنگ سينگ" و ديگر بزرگهاى سيك را به استقبال شجاع فرستاد و او را به لاهور خوش آمد گفت. رنجيت سينگ، شاه شجاع را در يك حويلى و حرم او را دور از او در حويلى ديگر جا داد و او را مدت يك ماه به حال خودش گذاشت، اما پس از يك ماه به تكرار كسانى را پيش شجاع فرستاد و از او الماس كوه نور را خواست. شاه شجاع كه حالا دانسته بود، مقصود رنجيت سينگ از خواستن او به لاهور، گرفتن الماس كوه نور بود، از دادن اين الماس خوددارى مى كرد. رنجيت سينگ
براى اين كه شجاع را ناگزير ساخته باشد، از رفتن او به حويلى حرم اش خوددارى كرد و حتا نگذاشت كسى به او و درباريان اش غذا برساند. شجاع همهى اين دشوارىها را پذيرفت اما به دادن الماس كوه نور تن درنداد. رنجيت پس از آن كه نتوانست با زور شجاع را راضى به دادن الماس كوه نور كند، نيرنگ ديگرى به كار برد و به شجاع پول فرستاد تا شجاع چنين گمان كند كه رنجيت از ناروايى هاى خود شرمگين است و مى خواهد از در دوستى وارد شود، و
بى گمان كه اين نيرنگ كارگر افتاد، چون پس از مدتى خود رنجيت به بهانهى ديدار، پيش شجاع آمد و به او وعده داد كه مى خواهد ختك، سيال و كلامور را به شاه شجاع بسپارد و حتا انگشت خود را در آب زعفران فرو برد و در پايان نامهاى كه دادن اين جا ها را به شاه شجاع تصديق مىكرد
فشرد، تا امضاى او باشد. پس از اين همه دلقك بازى ها، رنجيت دستار خود را از سر كشيد و به سر شجاع گذاشت و شجاع هم دستار خود را به سر رنجيت نهاد. رنجيت از جاسوس هاى خود دريافته بود كه شجاع الماس كوه نور را در شف دستار خود مىگذارد. روباه لاهور با اين نيرنگ توانست به الماس كوه نور برسد.
بارى پيمان شكنى رنجيت ادامه يافت و هنگامى كه ملازم هاى شجاع براى دريافت ملكهايى كه رنجيت آن را در ظاهر به شجاع سپرد، رفتند، خدمتگذاران رنجيت به آنها گفتند كه تا سال ديگر صبر كنند. اين سال ديگر هرگز نيامد. رنجيت پس از دريافت الماس كوه نور بار ديگر از آمد و رفت شجاع به حريم جلوگيرى كرد و در فرستادن غذا به او و نزديكان
اش ابا ورزيد. كسى نمىداند كه رنجيت با حرم شاه افغان چه كرد اما از آنچه رنجيت بر شجاع روا داشت بر مىآيد كه او پابند هيچ حرمتى به شجاع نبود و شايد كه همهى اين بىمروتى
ها از انتقام گرفتن ناشى مىشد. شاه شجاع نوادهى شهنشاه بزرگ يعنى احمدشاه ابدالى بود – كسى كه بر "امرتسر" تاخت و نيايشگاه مهم سيك ها را ويران كرد. سيكها هرگز نمىتوانستند
چنين بىحرمتى را فراموش كنند.
شاه شجاع فريب نيرنگ رنجيت را خورد و با او به لاهور رفت، اما به زودى اين مهمانى به اسارت انجاميد. اسارت شاه شجاع الملك به دست روباه پنجاب يكى از شرم بارترين گوشهى تاريخ افغانستان، به ويژه تاريخ پادشاهان سدوزايى و باركزايىست. شاه شجاع با اين هراس كه پس از افتادن به چنگال شاه محمود، شاه محمود همان كارى را با او خواهد كرد كه با شاه زمان رواداشت، دعوت رنجيت سينگ به لاهور را پذيرفت و در گام نخست و در ظاهر، رنجيت سينگ از او به عنوان مهمان پذيرايى كرد اما به زودى اين مهمانى جايش را به پيوند ميان زندانى و زندانبان، عوض
كرد.
خاستگاه:
١- شجاع الملك، شاه شجاع، واقعات شاه شجاع الملك درانى، ميوند، سال ١٣٨٢ خورشيدى
٢- والر، جان، پس از عبورگاه خيبر، رندم هاوس، نيويارك، سال ٢٠٠٢ ميلادى
ادامه دارد..... |