اهانت ها و شكست هاى پيهم، شاه شجاع را مردى ساخت كه مىخواست با هر قيمتى شده يك بار ديگر به اورنگ شاهى برسد - تا اين همه حقارت را فراموش كند - تا به جهان ثابت كند كه او در خور پادشاهى ست. براى همين، هنگامى كه كپتان ويد افسر سياسى بريتانيا در هندوستان (سال ١٨٣١ ميلادى) براى ديدن او به لودهيانه آمد، او را سخت مشتاق رسيدن به تخت شاهى يافت و شجاع به اين مرد
بريتانيايى فهماند كه براى رسيدن به تخت شاهى شرايط بريتانيايى ها و حتا رنجيت سينگ را مى پذيرد. رنجيت سينگ از او مىخواست كه تا از گرفتن پيشاور دست بكشد و بريتانيايى ها از او مىخواستند تا پادشاه زير فرمان آن ها باشد. شاه شجاع براى رسيدن به تخت شاهى هر دوى اين پيش شرط را پذيرفت.
نخستين بارى كه بريتانيايى ها خطرى از سوى كشور هاى اروپايى براى گرفتن هندوستان را حس كردند، يورش سپاه ناپليون به كشور فارس و درهم شكستن اين كشور بود. بريتانيايى ها گمان مى كردند كه هدف نهايى از هجوم به فارس، رسيدن به هندوستان است چون ثروت هندوستان معروف بود و هر مهاجم اروپايى مى خواست كه دستش به اين ثروت برسد. اما از بخت خوش بريتانيايى ها سپاه ناپليون در اروپا شكست خود كه در فرجام برنامهى ناپليون را براى رسيدن به هندوستان مختل كرد (سال ١٨١٥ ميلادى). شكست ناپليون تنها توانست كه خطر هجوم فرانسوى ها را به هندوستان از بين ببرد و بارى اين خطر با خطر ديگرى يعنى امكان هجوم روس ها به هندوستان، تعويض يافت و به همين انگيزه دولت بريتانيا نياز به پيوند دوستى با شاه فارس پيدا كرد تا شاه فارس را در صورت هجوم روس ها به
كشورش با دادن پول معادل دو صد هزار تومان مدد كند. دولت بريتانيا اگر از سويى توانست كه دوستى فارس را به خود كسب كند، از سوى ديگر باور نداشت كه اين پيوند مىتواند آرامش نهايى به دولت بريتانيا بدهد و خطر روس را از بين ببرد. در ميان كسانى كه در حفظ دولت هندوستان نقش اساسى داشتند: يكى لورد آكلند Aukland و ديگرى ويليام بنيدكت Benedict بود. لورد آكلند ادعا مىكرد كه براى حفظ هندوستان بايد كه
افغانستان و حتا ديگر كشور هاى آسياى ميانه زير فرمان بريتانيا درآورده شوند، در حالى كه بنيدكت مى گفت: دولت بريتانيا در مستعمارتش خود را تا حد آخر گسترده ساخته است و ديگر گنجايش آن را ندارد كه به مستعمره كردن بيشتر بپردازد و اگر بريتانيا بخواهد كه به بيشتر كردن مستعمراتش ادامه بدهد، امكان آن وجود دارد كه كشور هايى مانند هندوستان را هم از دست بدهد. بى گمان كه بنيدكت به آگاهى بيشتر رسيده بود و مىدانست كه توسعهى بيشتر قمارى ست كه ممكن بريتانيا را به بازندهى ناتوانى مبدل كند. اما لورد آكلند كه سخت تشنهى بزرگ ساختن امپراتورى بريتانيا بود، با اين روش فكرى بنيدكت مخالفت داشت. اين دو مرد مهم كه در بازى سياسى هندوستان نقش برجسته اجرا مى كردند از خود هوادارانى هم داشتند: ويليام هى مكناتن از روش فكرى لورد آكلند پشتيبانى مى كرد و سر الكساندر برنس با بنيدكت موافق بود.
بنيدكت مىخواست كه تا به دولت امير دوست محمد خان مدد شود و بريتانيا اين امير را در تشكيل يك كشور واحد كمك كند چون كه افغانستان در آن روز كشور يك پارچه نبود: به طور نمونه برادران خود امير كه از دشمنان او هم به شما مىرفتند پيشاور و قندهار را در دست داشتند. شهزاده كامران سدوزايى فرمانرواى هرات بود و كندز هم فرمانروايى داشت كه به امير كابل اطاعت نمىكرد. پس جاى شگفت نيست كه الكساندر برنس در كتاب "سفر بخارا" هنگامى كه به كابل مىآيد، دوست محمد را امير كابل خطاب مىكند، نه پادشاه افغانستان. بنيدكت مىخواست كه هرات، قندهار، كندز زير فرمان دوست محمد بيايد، به امير در استحكام قدرتش پول و اسلحه پرداخته شود كه سرانجام امير بتواند افغانستان را از هجوم روس ها حفظ كند و هنگامى كه افغانستان از هجوم روس ها در امان است و
پيوند دوستى با انگليس ها دارد، خطر از دست دادن هندوستان ناپديد خواهد شد. در عوض لورد آكلند به اين گمان كه افغان ها هنوز هم خيال گرفتن هنوستان را در سر دارند و آن كشور را بخشى از امپراتورى احمدشاه درانى مىخوانند، با مدد رساندن به دوست محمد مخالفت داشت به ويژه كه دوست محمد هرگز خيال گرفتن پيشاور از چنگ رنجيت سينگ را از سر دور نكرد. رنجيت سينگ پيشاور را گرفته بود و براى اين كه به دوست محمد توهين كرده باشد، يكى از برادر اندرانش را كه سلطان محمد نام داشت والى پيشاور مقرر كرده بود تا زير فرمان رنجيت باشد و از مردم پيشاور براى دولت رنجيت ماليه ستاند.
طرح لورد آكلند در انگلستان هم هوادارانى داشت، اما يكى از چيز هايى كه سبب مى شد اين طرح نتواند در عمل پياده شود، نداشتن هزينه بود. لورد آكلند كه سياستمدار ماهرى بود ضعف اين طرح را از بين برد و چنين ادعا كرد كه در حال حاضر شاه شجاع و خانوادهى در حال گسترش او دولت بريتانيا را با گرفتن معاش سالانهى ٥٠٠٠ پوند خساره مىرساند، در حالى كه اگر شاه شجاع به پادشاهى كابل برسد، نه تنها دولت بريتانيا از دادن اين پول به شاه شجاع بى نياز خواهد شد، كه از شاه شجاع تعهد هم مىگيرند تا او به دولت بريتانيا در آينده مدد كند. البته طرح اصلى لورد آكلند اين بود كه افغانستان را توسط شاه شجاع و با هزينهى نا چيز براى بريتانيا بگيرد، كارى كه بريتانيايى ها در آن مهارت داشتند و هندوستان را با همين سياست در زير فرمان شان آرورده
بودند، يعنى در آغاز از كسى پشتيبانى مىكردند اما همين كه موقع مساعد مىشد از آن كس مىبريدند و سرانجام فرمانروايى او را از بين مىبردند.
ادامه دارد
References:
1- Eyre Lieut. Vincent Eyre, Retreat and Destruction of the British Army, January 1842.
2- Allen Charles, Soldier Sahib, Abacus, 2001.
3- Sale Lady, Disaster in Afghanistan, London 1843.
4- Lal Mohan, Life of The Amir Dost Mohammad Khan of Kabul, London, 1846.
5- Waller John H, Beyond the Khayber Pass, Random House, Ney York, 2002
6- Haughton John, With Ghurkas in Afghanistan, 1877, London
7- Forbes Archibald, Britain in Afghanistan, London, 2007
|