کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

۱

 

 

 

۲

 

 

 

۳

 

 

 

 

۴

 

 

 

 

۵

 

 

 

۶

 
 

   

 

    

 
حکایات و روایات
مؤلف:
داکتر عنایت الله شهرانی

 

از دانشمند گران‌ارج جناب فضل الرحمن فاضل،
سپاسگزارم که این اثر پوهاند شهرانی را در گرامیداشت آغاز چهاردهمین سال نشرات کابل ناتهـ
 به اخیتارم گذاشت. البته پاره‌وار خدمت شما پیشکش می‌گردد. ایشور داس

 


صائب و تباف دهلوی

صائب تبریزی در ختم سفر به کابل روی به هندوستان می نهد، و زیبایی های کابل، مهمان نوازی های کابلیان و غیره خاطرات خوش کابل را باخود به دهلی می برد .
روزی از روزها صائب سخنور و ادیب بزرگ به رسته های بازار شهردهلی به گشت و گذار می پردازد تا از هرشاخه گلی و از هرچمن سمنی بچیند، در بازار مزدحم دهلی با کنجکاوی زیاد هرموضوع را که خوشش می آید یاد داشت می گیرد، و اگر فرصت دست نمی داد موضوع را به حافظه می سپرد . درضمن گشت و گذار و مشاهدات در بازار گرم دهلی، نظر صائب را تبافی در قلب شهر دهلی جلب نمود که قاش های تربوز و خربوزه را به روی سینی به گونه زیبا چیده بود و قاش ها چنان می نمود که هرقاش به زبان بی زبانی فریاد برمیداشت و می گفت، کجائید ای صاحبان اشتها که من لذیذم . تباف میانه سال آن چنان که تبنگش را با چیدن قاشهای زیبا مزین ساخته بود، مصرعی را نیز بر زبان می آورد و با لحن خوش چنین می گفت : « من قاش فروش دل صدپارۀ خویشم » . با شنیدن مصرع بالا شاعر نازک خیال به هیجان می آید و یکباره تغییر حالت مینماید . چه عجایب صحنه ای که شاعر پر آوازه، موشگاف و نکته دان و نکته سنج از بس که زیر تاثیر مصرع مذکور قرار گرفته، حاضر است کلیات یک هزار بیتی اش که عمری به تهیۀ آن سپری نموده به آن مصرع معاوضه نماید . صائب که سیاحت ها کرده و کابل را پیش از آمدن دهلی، دیده چنان عاشق مصرع شده که ذوق زده شده و سر را از پانمی شناسد و در کنار تباف با یک حالت هیجان زده و احساسات ایستاده و تباف از احساسات او خبری ندارد و مصروف مشتریان و خواندن مصرع خود است و آخرین آرزوی وی آن است که با فروش قاش ها، چیزی را به نام قوت لایموت به خانوادهء مستمندش تهیه بدارد .
بعضی از مردمان بازار و یا بازار هایی که تحت تاثیر آواز خوش و معنی مصرع زیبا آمدند، از قاش ها می خریدند و درمقابل چشم تبنگ والا تناول می کردند و به گشنگان و تشنگان اثر می انداختند . برخی هم به خاطر معاونت به تبنگ والا از قاش ها خریداری می نمود . کسانی هم بودند که صدای آن شخص را خوش داشتند و گرد وی حلقه میزدند ولی پولی در کیسه نداشتند و تنها گوش فرا میدادند و از آن کیفیتی می برداشتند . درکابل قدیم، کابلیان می گفتند که : « پولداره کباب، بی پوله دود کباب » . صائب که شاهد همه اوضاع بود اشخاص را هم مشاهده می کرد که از آواز تباف بد می برند، و سویش خیره خیره نگریسته و از نزدش با عجله دور می شدند، مخصوصاَ کسانی که به فارسی دری نمی دانستند . چه تاریخی که تکرار میشود و چه عجب دنیایی که سالها قبل سلطان محمود غزنوی شهنشای بزرگ اسلام صدای اسلام را در سومنات بلند کرد و درکشور پهناور و سحرآمیز هندوستان دین اسلام و زبان فارسی را مروج گردانید و شاعران بزرگ فارسی چون ابوالفرج رونی و غیره را پرورش داد و این بار یک مردعادی کابلی در قلب هندوستان یعنی شهر دهلی صدای فارسی را بلند می سازد .
صائب همچنان مشاهده می نمود که تبافان دیگر که در جوار تباف کابلی قرار داشتند اورا بسیار دوست داشتند، زیرا او وسیلۀ خوبی بود که مشتریان را با کشیدن صدای مرغوب جلب می کرد و از آن میان یک تعداد شان ازهم جوارانش چیزهای می خریدند . اما صائب :
صائب به مجردی که دراین صحنه قرار گرفت و آنهمه حرکات و جوش و خروش را به چشم سر مشاهده میکرد، یکباره احساساتش به جوش آمد و نزد تباف کابلی با شانه زدن به دیگران خودرا نزدیک ساخت و فوراَ از او پرسید که ای برادر از کجاستی ؟ تباف در جواب گفت که من اصلاَ ازکابل می باشم و منظور شما از این پرسش چیست ؟ صائب گفت، فقط می خواستم بپرسم . و من هم فکر می کردم که این قسم الفاظ زیبا از زبان کابلی ها بالا می شود، زیرا صائب با ظرافت کابلیها قبلاَ آشنایی داشت . بعد از تبادل افکار تباف به صائب گفت که این یگانه راه عایداتم به خاطر تقویت خانواده ام ، یعنی اباته و اعاشه می باشد و بس . از جواب فوق در دل صائب گواهی پیداشد و فکرکرد که شاید معامله با آن مرد تباف صورت بگیرد و گفت ای مرد خوش الحان که صدای دل انگیزی داری من می خواهم از قاش های خربوزه ات خریداری کنم، زیرا هنگام اقامتم درکابل ازآن زیاد خورده و چشیده ام و لذت آن هنوز دردهنم احساس میشود و خاطرۀ زیبایی با دهقان کابلی و خربوزه دارم که برایت بعداَ خواهم گفت . اما در کنار آن همه آرزومندم که مصرعی را که به خاطر جلب مشتریان به زبان می آوری خریداری نمایم . تباف در اول حیرت زده به سوی صائب خیره شد و لحظه ای خاموش بماند و بعداَ به فکر فرو رفت که این شخص، عجب انسان پاک و بی آلایش است، زیرا این خود یک موضوع آسان است . فرضاَ اگر من این مصرع را نفروشم، اکثر مردمان دهلی این مصرع را شنیده اند و می دانند و او میتواند از دیگران بخرد، حتی از همسایه ها و همجوارانم میتواند خریداری نماید . و درحالی که این شخص ضرورت به خریداری این مصرع ندارد میتواند راساَ به حافظه اش بسپارد و از خود بداند، خریدن شعر یعنی چه ؟ چون صائب دانشمند است، موضوع را برایش فهماند و ارزش مصرع را نیز صادقانه برایش توضیح کرد، زیرا صائب شخصیت شناخته شده درعلم و دانش و شعر و ادیب مقتدر بود و به قیمت سخن به خوبی میدانست و به دقایق سخن به وجه احسن میرسید و نمی خواهد کسی را فریب بدهد .
تباف چون به کنه موضوع پی برد، سوالی نمود که ای برادر ازاین موضوع چه می خواهی بسازی ؟ صائب گفت فقط می خواهم این مصرع را به من بفروشی و بعد از خریدن هرچه درباره اش کردم « مصرع » از آن من است میکنم، و حالا یگانه آرزویم این است که این « مصرع » را به من بفروشی . تباف که موضوع را جدی یافت با فروختن « مصرع » راضی نشد و فروختن آنرا دلالت به کسادی عایدش دانست و از صائب خواست که موضوع خریدن « مصرع » را فراموش کند . صائب سخت پریشان شد و گفت ای برادر همین مصرع ات را در برابر دیوان اشعارم می خرم و تمام دیوانم را به تو می دهم، اگر لطفی کنی و « مصرع » ات را به من بفروشی . چه صحنۀ جالبی، ازیک طرف شخص عالم و شاعر بزرگ که نامش از ایران و خراسان تا اقصای هند رفته و طرف دیگر مرد بی سواد است، سابقۀ علمی ندارد ولی فقط به شعر و شاعری علاقه دارد و بس و نمی داند با صائب چه معامله ای را انجام دهد .
درمرحلۀ اول تباف از گرفتن دیوان و معاوضه اش در مقابل «مصرع » ذکرشده ابا ورزید، صائب به مجرد شنیدن این موضوع، بدون فوت وقت پیشنهاد نمود که اگر آن را ننمودی می خواهم در بدل پول خریداری نمایم وبالاخره هردو بدین موضوع توافق حاصل نمودند که درمقابل پول هنگفت « مصرع » از آن صائب باشد . صائب که این « مصرع » را از خدا می خواست، اکنون به دست آورده است فی البداهه چنین گفت :
لختی برد از دل گذرد هرکه زپیشم ( مصرع اول توسط صائب ) .
« من قاش فروش دل صدپارۀ خویشم»( مصرع دوم توسط تباف) .
از آن تاریخ به بعد بیت فوق تعلق می گیرد به صائب تبریزی، که داستان آن در چاپ صفدری دیوان صائب ذکرشده و درمجموعهء شعری « گلستان مسرت » چاپ بمبئی نیز موجود است . لازم به یاد آوری است که چون خربوزه زیاد تر قاش میگردد و تربوز به سختی قطع می شود و رنگش سرخ گونه است و امکان قاش ساختن هم دارد از آن سبب دراین داستان بعضی حدس میزنند که تباف در سینی خود اصلاَ تربوز میفروخته که قابل قبول می باشد . برخی برآنند که ولی طواف کابلی بیت مذکور را سروده است که درست نیست و این بیت سالها قبل از او سروده شده است . و می توان گفت که ولی طواف شاعر بدیهه گوی کابل که از ظریفان و خوش طبعان کابل به مانند اسلاف و اخلاف خود است، این شعر را از کسی شنیده باشد و آنرا با سوز و گدازی به خاطر عشق او با شهزادۀ زیباروی، در بازار زمزمه میکرده است.
پس صائب دو خاطره ازمعاملات شعری دارد که ما آن اسناد را به دست داریم یکی با دهقان کابلی در کابل که به نام هردو ختم می گردد و دوم اینکه با تباف دهلی در شهر دهلی « مصرع » ذکرشده را خریداری می نماید . خریداری سخن درآن عهد یک عنعنه ادبی بوده، چنان چه عبدالرحیم خان خانان، که مرجع شعرا و ادبای عصر خود بود، یک غزل آتشی قندهاری را به پول هنگفت خریداری نموده به نام خویش نموده است .
یادداشت : خان خانان لقب صدر اعظمان امپراتوری بابریان در هندوستان می باشد و یا به عبارت دیگر خان خانان به معنی نخست وزیر و یا صدر اعظم بود . کلمه اصلی « قاش » قیچ و یا قیش می باشد که در ترکی عیناَ به شکل « قیچ » تلفظ میشود و بعداَ به مرور زمان شکل « قاش » را گرفته است، کلمه قاش در ترکی به معنی « ابرو » است و از نگاه شکل و ساختمان قاش خربوزه به مثل ابرو بریده میشود . شده می تواند این هم به وجه تسمیه آن ارتباط داشته باشد .
ولی طواف کابلی به شهزادۀ مورد نظر خویش این بیت را سروده بود :
گرخدا این طفل مهوش را بمن راضی کند
استخوان خود بجل سازم که او بازی کند
چون وی شخص بی سواد بود، در خصوص کلمات « بازی » و «راضی » به مانندی که ادبا توجه می نمایند، متوجه نشده است .
 


در شماره‌ی آینده می‌خوانید: توره، مرد افسانوی
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۱۳         سال  چهــــــــــــــــــاردهم                   جوزا ۱۳۹۷          هجری  خورشیدی         اول جون    ۲۰۱۸