کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱

 
 

   

 

    

 
حکایات و روایات
مؤلف:
داکتر عنایت الله شهرانی

 

از دانشمند گران‌ارج جناب فضل الرحمن فاضل،
سپاسگزارم که این اثر پوهاند شهرانی را در گرامیداشت آغاز چهاردهمین سال نشرات کابل ناتهـ
 به اخیتارم گذاشت. البته پاره‌وار خدمت شما پیشکش می‌گردد. ایشور داس


کابلی دختر


کابلستان از دوهزار سال به این طرف جلوه گاه شهنشاهان، شهریاران، پادشاهان، امرا و عیاران بوده است .
درکابل که صاحب چهار فصل می باشد، هوای آن مرغوب، مناظرآن دلفریب، کوه ها و دشت های آن دلکش و یک منطقۀ باغداری و زراعتی خوب می باشد .


بخور در ارگ کابل می              بگردان کاسه پی درپی
که هم کوه است و هم دریا        و هم شهراست وهم صحرا
« معمایی »


افسانۀ آمدن آچیل خان و فرزندان او به نام های قابول خان، جابول خان و غزنه جان از خاک تورکستان چین هنوز ورد زبانها است . کابلستان پر از افسانه ها است و از آن است که نویسندگان مقالات زیادی را در فولکلور کابل انشاء کرده اند .
ما تنها در تواریخ از دورۀ کوشانیان و یفتلیان وقایع نیمه حقیقی را به دست داریم، زیرا بگرام و نواحی آن مرکز تابستانی امپراتوران و شهنشاهان کوشانیان بود و مرکز زمستانی این شهر یاران کابل در تکسیلای پاکستان امروزی قرار داشت .
داستان کنونی ما دربارۀ یکی از شاهان کوشانی است که وی مردظالم و خونخواری بوده که برمردم کابل جبر و ظلم میکرده است.
مرحوم محمدعثمان صدقی دربارۀ این داستان شعرزیبا سروده که بعضاَ اشعار او دراین افسانه آورده می شود :
درعهد کهن به کابلستان          بد پادشهی ز نسل کوشان
داستان کابلی دختر چنین است که در گوشه ای ازشهرکابل، دهقانی با وقاری حیات به سرمی برد که وی در زندگی خود تنها یک دختر داشت . این دختر پری روی، مهوش و ماهرخ در زیبایی و صورت و اندام خوب درتمام کابلستان مانند نداشت، معلوم نیست که خانوادهء دهقان به کدام دین و مذهب بود ولی همینقدر میتوان گفت که دختر پاکدامن و عفیفۀ زمان بود، و به خاطراینکه به جز ازپدر سپیدریش وی ، مردانه کسی دیگری نبود، با پدر در امور دهقانی و زراعت همکاری میکرد .
چون دخترجوان شد طلبگاران از هر سو می آمدند و آرزو میکردند که وی را عروس خود سازند؛ ولی دختر به جوانی دلباخته بود که آن جوان فقیر بچه بود که ازنگاه اقتصاد ضعیف ولی چهرۀ اوقشنگ و اندام او پیلتن بود، گاه گاهی درمیله ها و جشن های نوروزی پهلوانی میکرد و کسی نبود که پشت اورا به زمین بزند .
روزی از روزها پدر به دختر گفت که عزیزم اکنون پیر و ضعیف شده ام و توهم جوان شده ای بهترآن است که به یکی از خواستگارها جواب مثبت بدهم و تورا پشت بختت بفرستم، دختر سخت غمگین و متاثرشد و درهمان روز به پدر چیزی نگفت، چون فردا شد، پدرش برسر دسترخوان خواهش دیروزی اش را تکرار کرد، باز دختر خاموشی اختیار کرد و چیزی نگفت .
به روز سوم پدر عرض خودرا تکرار کرد و دختر امروز آمادگی داشت تا جواب پدر را بدهد و گفت پدر اگرمن پشت بخت خود بروم تو و مادر و خواهران کوچکم را کی خدمت خواهد کرد، بهتراست من کسی را شوهرکنم که او به خانۀ ما حیات به سر ببرد تا به داد تو پدر پیر و مادر پیر برسم و کسانی که هر روزه به خواستگاری می آیند هرگز مرا در خانۀ مان نمی گذارند و با خود خواهند برد، پدر از نظر نیک فرزند دلبندش، شاد و خرم شد و دعای خیرنمود .
آوازه درافتاد که کابلی دختر ماهرو کسی را به شوهری می گیرد که وی درخانه اش زندگی کند درآن وقت ها به خانۀ خسر و خٌشو زندگی کردن، برای دامادها عکس العمل بدی داشت . ولی از آنجایی که گفته اند دل ها با دل ها ارتباط دارد، ازسالها به این طرف، غریب بچۀ بینوا در دل خود عاشق دلباختۀ کابلی دخترشده بود و از ترس اینکه او دارایی ندارد جرئت خواستگاری را نداشت، خصوصاَ که یک سال پیش پدر و مادرش هردو وفات کرده بودند .
جوان بالآخره درعالم بی کسی روزی به حضور بابه ریش سفید پدر کابلی دختر رفت و عرض حال کرد و گفت پدر ! من پدر و مادر ندارم، اگرزن هم بگیرم، نمی خواهم خانم من تنها به خانه باشه، بلکه باید یکی دو نفر باما باشد که در وقت کاروبار زندگی به بیرون خانه، خانمم تنها نباشد . روی این منظور با آنکه از نگاه مردم به خانۀ خسر زندگی کردن خوب نیست؛ ولی من می خواهم در صورتی که شما و دختر تان رضائیت داشته باشد، داماد شما شوم و باشما یکجا حیات به سر برده و به خانواده، به مانند یک فرزند تان خدمت نمایم .
دختر بابه دهقان که ازخداوند موضوع را درآسمان طلب میکرد، یکدم به روی زمین به دست آورد و آوازه درافتاد که کابلی دختر، جوان غریب و بیچاره را به شوهری پذیرفت و نامزد شد .
از قضا چند روز بعد از مراسم نامزدی بابه دهقان کابلی وفات مییابد و نامزد کابلی دختر به سرپرستی خانۀ بابه دهقان مصروف میگردد .
دراین وقت یکی از شاهان کابل که زیاده تر امکان دارد که ازجمله کوشان شاهان باشد از ترس اینکه مبادا برکابل، شاهان همسایه بر او حمله کرده و ملک اورا بستانند، به فکرآن شد که اطراف کابل را باید دیوارکند تا دشمن نتواند که به آسانی حمله نماید .


ازبهرنجات شهرکابل                کردند بسی بسی تأمل
ارباب امور برنشستند                 طرح دگری بکاربستند
گفتند که کارمی توان کرد       کابل به حصار می توان کرد


شاه کابل چنان برسرمردم کابل فشار آورد که شب ها و روزها مردم را جمع نموده با صد ظلم و جبر گلکاری می کرد و اگر از دست کارگرها، کدام کلوخ گل یا سنگ می افتاد، آن شخص را زنده به دیوار میگذاشتند تا دیوار بلندتر شده و کار پیش برود .


امرآمدو سخت از سوی شاه        تا کارکنند گاه و بیگاه
تاکارحصاربه سرآید                     باضربه و زور کارباید
هرکس که نمود سستی درکار      بگذاریدش به لای دیوار
دیوار به فرق که کشاندند             خون ازدل شهریان چکانند
صدهاش بخون تپیده مردند           صدهاش بظلم جان سپردند


مردم کابل از دست این شاه ظالم چنان داد و آه و ناله می کردند که دود آه و نالۀ شان به آسمانها بالاشد ولی کسی قدرت نداشت که به پادشاه بگوید که این قدر ظلم و جبر چرا ؟ روزی محاصل به خانۀ کابلی دختر آمد و فرمود که باید مردخانۀ شان به گلکاری برود و امر پادشاه است . دخترکابلی به نامزدش گفت که بگذار امروز به عوض تو من بروم و اگر نتوانستم روزهای دیگر تو برو، با آنکه برجوان و غرورش این فعل صدمه می آورد، بازهم به اثر اصرار زیاد کابلی دختر، نامزدش موضوع را موقتاَ پذیرفت .
کابلی دختر فوراَ به خانه رفت و لباس های مردانه را به برکرد، فوتۀ پدرش را که یادگاری به خانه نگاه داشته بود به کمر بست و دستمال سرش را لنگی ساخت، با بیل و کلنگ، آهنگ کوه شیر دروازه نمود، و درجملۀ کارگران به کارکردن آغاز کرد .
پادشاه که هر روزه از پیشرفت کار خبرمی گرفت، امروز نیز با خیل و حشم خود کارگرها را زیرمعاینه قرار داد .
یکدم شاه نظرش را به کسی معطوف ساخت که از دستش سنگی، خطا شد و پادشاه گفت بگیرید آنرا که سنگش به خطا رفت و جسدش را به دیوار برابر کنید .
ناگاه آن شخص فوته را باز کرد و لنگی را به دور انداخت، چون نظرشاه بر او افتاد دیدکه دختری است زیبا و خوش اندام چون پادشاه در پرس و پال شد دخترجواب داد که این مردانی که به تو کارمیکنند نه غیرت دارند و نه همت :


نی مردی و همتی درایشان           نی عزم ونه غیرتی درایشان
تابارکش ستمگرانند                    مستوجب ظلم بی کرانند
اینان به شمارخاک وگردند         درحکم زن و به نام مردند
باجبرو ستم به کارشان دار           خوارند همیشه خوارشان دار
هرلحظه بیا حقیرشان کن              درمانده کن و فقیرشان کن
زینان نبود امید هرگز                   زنگی نشود سفید هرگز


کابلی دختر که این کلمات بالا را به مقابل شاه کابل بایک جذبۀ تمام میگفت برمردان و یا کارگران سخت برآشفته شده بود و سعی میکرد که احساسات مردان با گفتارش زیاد شود و برشاه بشورند بالآخره گفت :
این گفت و تفی فگند برخاک              گویی که زد آتشی به خاشاک
خون در دل کارگر بجوشید                   طوفان شد و بحر وش خروشید
این چه روزی است که یک مرد می آید و این همه ظلم و جبر را به هموطنان خود روا می دارد، آخر ای کارگران شماهم مرد هستید و غیرت دارید، بردارید خود شاه را بردیوارکنید، دراین حال بود که :


یک موج فتاد برسرشاه             سررشتۀ ظلم گشت کوتاه
درشهرفتاد انقلابی                     از ابر برون شد آفتابی
ازحلقۀ بندگی رهیدند                آزادی و زندگی گزیدند
حرفی که ز سوز دل برآید            داغ ستم از جهان زداید


پادشاه راجوانان کابل به طرفه العین به یاسا رسانیدند و آنچنان که پادشاه دیگران را به دیوار میگذاشت جسد پارچه پارچه اش را جوانان کابل به دیوار گذاشته بر وی آن گل و سنگ گذاشتند و این چند توته گل وسنگ آخرین کاری بود بر سر دیوار کوه شیر دروازه چون پیش از این دیوار، دیوار کوه آسسه ماهی تکمیل شده بود، حالا کابلی دختر درمیان مردم شکل یک قومندان قهرمان معرفی شده بود، مردم به او محترمانه رفتارمی کردند و روزی که کابلی دختر باجوان دلخواه خود عروسی می نمود، هزاران نفر باتحفه های گران قیمت درجشن خوشی شان اشتراک کردند . و جوان نیز از طعنه مردم به خاطر اینکه به خانۀ خسرخود رفته و حیات به سرمی برد خلاص گردید .
دراین داستان بعضی ها می گویند که کابلی دختر به عوض برادرخود رفته بود، چونکه برادرش نو نامزد شده بود و دختر نمی خواست برادرش به خاطر تکمیل دیوار به کوه شیردروازه حیات خودرا از دست بدهد .
 

 

بی بی ماهروی کابلی در شماره‌ی آینده
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۰۷              سال  چهــــــــــــــــــاردهم                    حوت/حمل   /۱۳۹۷۱۳۹۶                       هجری  خورشیدی   شانزدهم مارچ ۲۰۱۸