سیاه موی و جلالی
داستان سیاه موی و جلالی بسیارقدیم نیست، و درحدود صدسال به این طرف آوازه
عشق جلال الدین نام به سیاه موی هم وطنش درافغانستان به گوش همگان رسیده
است .
سال هاپیش جناب استاد عبدالوهاب مددی، آوازخوان شهیر هرات، داستان سیاه موی
و جلالی را در رادیو با همراهانش به گوشها رسانیده بود. هم چنان به یاد می
آید که داستان سیاه موی و جلالی را در روزنامه « انیس » و یا « اصلاح » به
نوشته شخصی به چاپ رسانیده بودند و این نگارنده عکس و صورت اصلی سیاه موی
را از آن روزنامه قطع و باخود نگه داشته بودم، و تاکنون آنرا به دست دارم و
دراین جا درج داستانش می سازم، درآن زمان که شاید دهۀ اخیر شصت (1960م)
بود، سیاه موی یک خانم مسن معلوم می شد .
دانشمندی از دیار غور باستان به اسم استاد غلام حیدر یگانه و مرحوم مایل
هروی دراوقات مختلف به شکل آزاد بدون مآخذ، داستان هردو دلداده سیاه و
جلالی را تحریر و به چاپ رسانیده بودند. ولی ای کاش همه این نویسندگان به
صورت مفصل به گونه عشق واقعی ازحیات و ممات و صورت پیدایش عشق هردو، قدم به
قدم به شکل بسیارساده می نوشتند و درپهلوی داستان عشقی یک داستان و یا
واقعه تاریخی این دو هموطن دلداده را می نوشتند. و حرکات روحی و روانی شان
با عنعنه مردم غور که از بقایای شهنشاهان غورستان باشد شرح میدادند .
من نگارنده دربارۀ این عاشق آتشین جلالی با سیاه موی هم چیزی دربساط ندارم،
دراین جا فقط خواسته ام چیزی به تقلید از دیگران بنویسم، چونکه به داستان
ها، عشق آتشین دارم و می خواهم، هم بشنوم و هم بخوانم .
نوشته ای که درکابل به چاپ رسیده بود، آنرا به یاد ندارم که درمتن چه داشت،
ولی نوشته جناب استاد یگانه از زبان یک شاهد عینی بوده است، و جناب یگانه
چه چانس بهتری را به دست داشته که ازهمه جزئیات ازآن شاهد به دست بیاورد،
معلومات جناب یگانه را دوست ارجمندم استاد سراج الدین سراج برایم فرستاده
اند .
داستانها اگرچه منشأ و شان نزول و وجه تسمیه را گاهی داشته می باشند، ولی
به اثرگذشت زمان از زبان اشخاص مختلف شکل و رنگ را تغییر داده و به جهت
جالب سازی، دست به مبالغات میزنند، افسانه های که ساخته و بافته افسانه
سازان می باشد و منشاء اصلی نمیداشته باشند، موضوع علیحده است چونکه گفته
اند« چون ندیدند حقیقت رۀ افسانه زدند » .
چون سیاه موی و جلالی و واقعۀ عشق شان حقیقت دارد و معمرین و سالمندان
چندین سال پیش از آن داستان، داستان ها ساخته و خاطرات دارند و نیز چهرۀ
اصلی سیاه موی به دو شکل به دست ما رسیده است، از آن سبب می توان به گفته
یک عده از داستان نویسان تاحدی اعتماد نمود .
معلومات ذیل از نوشته دانشمند گرامی استاد یگانه و ناقلان دیگر تهیه و
ترتیب گردیده است :
جلال الدین که بعدها به نام جلالی شهرت یافت فرزند محمد یوسف درسال 1281
هجری شمسی در درۀ گزک اولسوالی قادس تولد شده و در بادغیس، غور و هرات حیات
به سرمی برده است، جلال الدین جلالی بنا بر سنت دیرین مردم ما درآوان خورد
سالی به خواندن قرآن کریم و پنج کتاب آغاز و درضمن تحصیلات محیطی، که
خواندن دیوان حافظ نیز درجمله کتب درسی به شمار می آید، به اشعار ملکوتی آن
عارف بزرگوار علاقمند گردید، و اشعار اورا با صدای گیرا و دل انگیز میخواند
.
بعداَ جلالی به هرات میرود و درآنجا من حیث شاگرد، دریکی ازمدارس پذیرفته
میشود . به قرار فرمودۀ آقای یگانه: « دریک شب بهاری شخصی روحانی درخواب او
ظاهر می شود و اورا به سوی باغی فرا میخواند، جلال الدین وارد باغ میشود، و
روحانی به دو شیزه ای که درکنار جوی، گلی در دست و تبسمی درلب دارد، اشاره
میکند، دوشیزه به جلال الدین میگوید :
من یارتوام تو یارمن باش شیرین توام تو کوهکن باش
سپس جلال الدین راه خودرا باشنیدن بیت بالا که درخواب آنرا از زبان دختر به
گوشش رسیده تعیین و ترک همه چیزکرده، واقعاَ جلالی میشود و خواب خودرا با
این ابیات شرح میدهد :
شبی درخواب دیدم من سیه موی به طرف بوستان و برلب جوی
تبسم میکند سوی من از ناز گلی در دست دارد میکند بوی
سیاه موی از باشندگان توربولاق ( درحقیقت تورد بولاق به معنی چهار چشمه )
به سیاق بیش بولاق ( پنج چشمه درساحۀ مشرقی ) غور است، به بادغیس می آید و
جلال الدین اورا می بیند همان دختری است که درحالت رویا او را درهرات دیده
بود .
جلالی که عاشق حقیقی و عشق برگشت ناپذیر به سیاه موی دارد، آوازۀ عشق او
درسه ولایت هرات غور و بادغیس پخش میشود، همواره طالب وصلت با سیاه موی می
باشد، اما پدرسیاه موی به نام ملاغنیمت به این وصلت توافق ندارد، از قضا
پدر سیاه موی به دار بقا می شتابد، و بعد از وفات او دوستان و اقاربش زمینه
وصلت این دو دلداده را آماده می سازند، ناگفته نماند که همان عشقی را که
جلالی به سیاه موی دارد، سیاه موی به جلالی نیز عشق زیاد دارد .
بعد از وصلت این دو دلداده، زمانه کارخودرا مینماید و جلالی بعد از هشت ماه
دورۀ ازدواج، وفات می یابد . غالباَ سیاه موی دختر بیسواد است و طبع شعری
ندارد، و ازجانب دیگر رسم است که دختران به نسبت محبوبیت اشعار عشقی را به
عاشق خود نمی سرایند، ولی شاعری ازجانب سیاه موی به جلالی ابیات ذیل را
سروده است :
محبت ازمحبان می زند سر مه قربان جلالی
کرامت از بزرگان می زند سر مه قربان جلالی
سیاه موی را زهجران جلالی مه قربان جلالی
به دل صدآه و افغان می زند سر مه قربان جلالی
جلالی آفت جان سیاه موی مه قربان جلالی
جلالی نورچشمان سیاه موی مه قربان جلالی
جلالی که اشعار زیاد دربارۀ سیاه موی سروده است، امکان دارد که در اشعار او
هم تحریفات و ایزادات صورت یافته باشد . جلالی دریکی از سروده هایش چنین
نوحه سرمی دهد :
اگر مردم سیه موی وفادار به خاکم کن به کس محتاج مگذار
شهیدعشق را غسل و کفن نیست طریق عاشقی را اینست ای یار
جلال الدین مشهور به جلالی دربیست و پنج سالگی دار فانی را وداع میکند و
سیاه موی اورا بنا بر وصیتش به خاک می سپارد، چون سیاه موی جوان است وصیت
شهرتش درزیبایی دراقصای شرق رسیده، بناءَ ضرورت به یک سرپرست دارد، از آن
است که بعد از مدت موعد بیوه گی شوهر دیگر میگیرد، و گفتند که بعد از شوهر
دومی، شوهر دیگری را نیز نصیب گردیده است .
ابیات ذیل از جلالی :
دلم مایل به چشمان تو باشد اسیر زلف پیچان تو باشد
سروتن و دل و ایمان و جانم همه یکسر به قربان تو باشد
***
سیه موی و سمن بوی نام دارد به ملک تربولاق آرام دارد
هرآنکس که خریدار سیه موی فغانش ازخانمانش حق برآرد
***
بیا ای ماه تابان راست برگوی پدرنام ترا کرده سیه موی
اگر وصلت شود بامن میسر ترا چون گل دمادم میکنم بوی
***
سرایی دیده ام جای سیه موی به فرق سر قدمهای سیه موی
یقین از جنت الفردوس باشد نهال قد بالای سیه موی
***
سیه موی ازغمت چه چاره سازم چوشمع از اشتیاقت می گدازم
اگر وصلت شود بامن میسر که در دنیا و عقبا سرفرازم
***
سیاه موی آفت جان جلالی ضیاء هردو چشمان جلالی
گرفته سربه سر ملک هری را نوا و شور و افغان جلالی
***
بیا ای سرو آزاد جلالی طبیب جان ناشاد جلالی
شده عمری زهجرت یار جلالی بگردون رفته فریاد جلالی
داستان شهزادگان دروازی درشمال کابل
شیرخان دروازی و زیبای شتلی
در شمارهی آینده
|