کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

 

    

 
حکایات و روایات
مؤلف:
داکتر عنایت الله شهرانی

از دانشمند گران‌ارج جناب فضل الرحمن فاضل،
سپاسگزارم که این اثر پوهاند شهرانی را در گرامیداشت آغاز چهاردهمین سال نشرات کابل ناتهـ
 به اخیتارم گذاشت. البته پاره‌وار خدمت شما پیشکش می‌گردد. ایشور داس

 

1394 هجری خورشیدی (2015 م)

شناسنامهء کتاب
نـــام کتــاب : حکایات و روایات
مؤلف : داکتر عنایت الله شهرانی
ویراستار : فضل الرحمن فاضل
تـایپ و صفحه آرایی : احمد خالد کهندژی
مهتمم چاپ : مدحت سعید
دیزاین روی جلد : محمد زمزم
چاپ نخست :قوس 1394 هجری خورشیدی ( دسمبر2015 م )
ناشر : بخش فرهنگی سفارت جمهوري اسلامي أفغانستان - قاهره
سلسله نشراتی :سی و هشتم
embafghancairo@yahoo.com

amb.afghanistan@yahoo.com

www.afghanembassy-egypt.com
 

 


به نام خدای رحمن و رحیم
 

 

پیشگفتار

فولکلور Folklore یا فرهنگ مردم و یا فرهنگ عوام یکی از منابع مهمی است که باورها و خواسته ها و آرمان های پارینه و دیرینه مردم ما را بازتاب می دهد و این گنجینهء پر بار، آیینهء تمام نمای فرهنگ اصلی همه ملت های ساکن در این گستره خاکی است.
مسئولان کشور های دیگر به اهمیت تدوین فرهنگ و کلتور و ارزش های مردم خویش سال ها قبل متوجه شده اند، و به ثبت و تدوین داشته های فرهنگی و میراث گذشتگان و حتی داستان ها و روایت های مذهبی مردم خویش، دست یازیده اند ؛ زیرا بسا قصه ها و آیین های مذهبی ، ریشه در فولکلور قدیم مردم دارد که داستان های مذهبی هندوان نمونه بارزی از این فرهنگ مردمی است.
در کشور عزیز ما در سال های آغازین تاسیس نخستین جمهوری در عهد محمد داود، توجه به فولکلور بیشتر شد و مجله ای به نام «فولکلور» از طرف وزارت اطلاعات و کلتور وقت به نشرات آغاز کرد .
من به یاد می آورم که برادرم آقای عبد الرحمن عابد که در سال 1352 به حیث عضومدیریت اطلاعات و کلتور ولایت بدخشان و به عنوان «گزارشگر» روزنامهء بدخشان و در غیاب مدیر مسئول و معاون روزنامه، به حیث سرپرست آن روزنامه، ایفای وظیفه می کرد؛ روزی در خانه قصه کرد که مکتوب جدیدی از کابل آمده است تا قصه ها و افسانه های مردم را تدوین کنیم و در آن زمان برای ما شرح داد که همین «اوسانه و سی سانه» که پیرزنان بدخشان به نواسه های خود قصه می کنند، مطبوعات وظیفه گرفته است تا همه را ثبت کند.
از همینرو در روزنامه بدخشان هر روز چهارشنبه در صفحهء «هنر و ادبیات» آن روزنامه که متصدی آن، آقای سید احمد رها بود ، دو بیتی های محلی تحت کلیشه « بیایید ادبیات محلی خود را زنده کنیم» به نشر می رسید و سال ها آن سلسله ادامه یافت . در پهلوی آن مدیر مسئوول فعال روزنامه ، آقای غلام حسین فعال گاه گاه در ستون «جلغر درد دل می کند» که معمولا در صفحهء دوم روزنامهء بدخشان به چاپ می رسید، در پهلوی مسایل انتقادی و اجتماعی به ادبیات شفاهی مردم نیز می پرداخت و نویسندگان را به قلمزنی در این ساحهء بِکر، تشویق می کرد.
راجع به تدوین این فرهنگ و ثبت این سرمایهء معنوی ، شمار زیادی از هموطنان ما از وقت خود برای تدوین آن سرمایه گذاشته اند که شاید هموطن آگاه و پرکار دکتر اسد الله شعور نسبت به دیگران در این مورد زحمات بیشتری انجام داده باشد و می توان او را که کتاب مستقلی تحت عنوان « مفاهمه شفاهی و سیر تاریخی آن در افغانستان» نگاشته است ، یکی از پیشکسوتان و حتی آغازگران ، در این عرصه ، نامید . موصوف افزون بر کتاب یاد شده ، کتاب ها و رساله های دیگری هم راجع به فرهنگ مردم افغانستان، به رشتهء تحریر کشیده است .
دانشمند عالیمقام پروفیسور شاه علی اکبر شهرستانی با قلم زدن در مورد فرهنگ هزارگی خدمات ارزنده ای نموده است و مقالهء او تحت عنوان « ادب عامیانهء هزارگی دری» که در مجلهء «ادب» فاکولتهء ادبیات پوهنتون (دانشگاه) کابل در سال 1353 هجری خورشیدی به نشر رسید، یکی از مقالات رهکشا در این زمینه، به شمار می رود.
مؤلف این کتاب یعنی داکتر عنایت الله شهرانی از جمله نخستین کسانی است در مورد ادبیات عامیانه و شفاهی افغانستان تلاش های قابل توجهی انجام داده است ، او در آخرین سال های نظام شاهی ، واژه های مورد کاربرد در زبان فارسی بدخشان را با تغییرات از یک محل تا محل دیگر ، به صورت مقایسوی ، در مجلهء ادب فاکولته ادبیات وعلوم بشری به چاپ رساند، مجموعهء «امثال و حکم » را به دو زبان فارسی و پشتو گرد آوری کرد . کتاب «هنر مردم» را نگاشت وبه تدوین کتاب قطور « ضرب المثل های دری افغانستان» پرداخت و مقالات و قصه های مغل دختر و عرب بچه و ... را تدوین کرد ، اینک مجموعه ای از قصه های فولکلوری افغانستان را تحت عنوان« حکایات وروایات» گرد آورده است که مطالعه آن از یک طرف مارا به این بخش فرهنگ شفاهی مردم سرزمین ما، آشنا می سازد و از طرف دیگر رهنمودی است به نسل جوان افغانستان تا با استفاده از این شیوه نگارش، به ثبت قصه ها و داستان های محلی خود بپردازند و این گنجینهء مهم فرهنگی را از نابودی نجات دهند . زیرا با تحولات و مهاجرت ها و پریشانی های چهل سال اخیر و هجوم مردم به شهرها ، بسا از این گنجینه ها، فراموش و نسل جدید با آن بیگانه شده است . نسل نو می تواند از طریق شبکه های اجتماعی که گذشتگان مان از آن محروم بودند، سلسلهء ثبت فرهنگ شفاهی را به مدد یک دیگر، تدوین و تکمیل کنند .
ادبیات محلی یا فرهنگ عوام درخت گشن بیخی است که افسانه ها، ضرب المثل ها، فکاهی ها، دوبیتی ها، طنز ها و حتی « کتره ها و کنایه ها» و به اصطلاح جوانان کابل« پرزه رفتن ها» هم از شاخه های آن به شمار می رود.
در مراحلی از زندگی هر ملت، بخش هایی از این فرهنگ پربارتر می گردد و فربه تر و توجه به آن بیشتر، شاید دوبیتی هایی که در دوران جهاد و مقاومت مردم افغانستان در برابر استعمار گران انگریزی و یورشگران روسی گفته شده است ، نمونه های بارز آن باشد. مثل این دو بیتی دوران جهاد که جهانی از عشق و حماسه و آگاهی در آن محسوس است :
اَمو مرد جوالی ره مه قربان
اَمو دهقان و شالی ره مه قربان
اَمو دستای خالی ره مه قربان
کتی دستای خالی میکنن جنگ
یا در دورانی که شاه شجاع سدوزایی در رکاب لشکر انگلیس به کابل آمد و بر تخت فرمانروایی نشست، مردم نجیب کابل با سرودن بیتی ، دشمنی و کینهء خویش را با مزدوران خارجی چنین ثبت برگ های زرین تاریخ کردند :
سکه زد بر سیم و زر شه شجاع ارمنی
نورچشم «لات» و «برنس»، خاک پای «کمپنی»
بخش دیگری از فولکلور مردم ما به عشق و اظهار محبت دلدادگان پیوند دارد و دوبیتی هایی که در این مورد گفته شده، سینه به سینه به نسل های کنونی رسیده است. مثل این دوبیتی که در بدخشان زمین و تاجکستان امروزی از شهرت خاصی برخوردار است و شاید شبانان هنوز هم در دشت و دمن آن را زمزمه کنند:
دوسه روز است که بوی گل نمی آیه
صدای خواندن بلبل نمی آیه
روید از باغبان گل بپرسید
چرا بلبل به سیر گل نمی آیه
یا شادمانی بانوان و دوشیزه گان در شب نخست نوروز ، تهیه و پختن « سمنک» که با دف و پایکوبی ترانه « سمنک » را می خوانند؛ عنعنه ای که از سده ها به این سو در فرهنگ مردمی ما ریشه دارد ؛ و این سرود آن را جاودانه تر ساخته است ، طوری که می سرایند :
سمنک در دیک و ما کفچه زنیم
دیگران در خواب وما دفچه زنیم
سمنک بوی بهار است سمنک نذر بهار است
در فولکلور مناطق هزاره نشین کشور نیز با فرهنگ عوام وستایش قهرمانان بر می خوریم که یک از مشهور ترین آن که عشق و سوگواری، افتخار و قهرمان دوستی را با هم عجین کرده است ، حماسه گل محمد است . من برای نخستین بار در دهه پنجاه هجری خورشیدی ، آنرا از طریق امواج رادیوی یکی از کشور های همسایه شنیدم که به مجرد شنیدن، ثبت حافظه ام گردید و بار بار در این چهل و چند سال آن را با خود زمزمه کرده ام و آن داستان پایمردی گل محمد خان از غزنی است که شنیدن هر فرد آن درد و حماسه می آفریند و عشق مادر به فرزند شهیدش را باز تاب می دهد :
گل مامد کشته شده
دَ خاک و خون خو آغشته شده
یا :
به خاک و خون شسته شده
تمام جهان نیرزد به گل مامد من
گل مامد بی سر آمده
بی سر و افسر آمده
به هرترتیب فولکلور یا فرهنگ عوام ، دارای معلومات جالب و جاذب است و این مجموعه « حکایات و روایات» اثر دانشمند دلسوز میهن پروفیسور دکتور عنایت الله شهرانی را به خوانندگان ارجمند تقدیم می داریم و آرزومندیم تا نسل جوان افغانستان به جمع وتدوین ادبیات فولکوریک محلات ومناطق خود بپردازند و با مکتوب کردن این گنجینه، برای نسلهای بعدی ، از ضیاع آن جلوگیری کنند. چنین باد !

 

فضل الرحمن فاضل
سفیر افغانستان در قاهره
قوس 1394 هجری خورشدی ( دسمبر 2015م)
 

 

 

 

 

حکایات و روایات
مقدمه
فولکلور و ادبیات شفاهی در هرکشورجهان در جوامع مختلف، جزوی از اجزای حیاتی بوده، همان طوری که، در امثال و حکم می یابیم از بخش های مهم و جالب و نمایشگر عواطف، معتقدات، احساسات، عادات و سنن، ذوق فطری، اخلاقیات، تلقیات و غیره احوال عمومی و خصوصی به شمار می آید .
افسانه ها به همان گونه درمیان جوامع دارای ارزش بوده و قدامت زیاد دارد . فولکلور شناسان در خصوص افسانه ها، تحقیقات زیاد کرده اند . اکنون در بسی دانشگاه های جهان رشته ای را می شناسیم که به نام « فولکلور » در قطار علوم دیگر قرار داده شده است .
افسانه به معنی سرگذشت، قصه، مثل، نقل، حکایت، داستان، فسانه و اسطوره می باشد و یکی از موثر ترین طریق و شکل آموزش اطفال به عادت گرفتن مطالعه و خواندن پذیرفته شده است .
ادب شناسان عرب، ادبیات را به امثال و حکم، خطابه و شعر خلاصه میکردند و این چهار بخش ادبیات آنهارا مشخص می ساخت .
اساساَ ادبیات عامیانه منشأ ادبیات استاندارد یا معیاری شناخته شده است، گویا از ادب عامیانه، ما ادبیات معیاری و مترقی را به دست آورده ایم . فردوسی شاعر بزرگ دربار سلطان محمود غزنوی، با تحت تاثیر آمدن افسانه های رستم و سهراب، افراسیاب و دیگر اسطوره ها، چنان با برازندگی خاص و شیفتگی و شیوایی به فارسی ادبی شهکارها کرده که اکنون نظیر آن در زبان فارسی یافت نمیشود .
تاثیرات افسانه ها و حکایات برمردم از قدیم وجود داشته، البته درآن زمان ها که کتب کم و طبع کتب میسر نمی شد و چاپ اختراع نشده بود یکی از سرگرمی های عمده به شمار می آمد . در عصر حاضر اقلاَ صدسال به اینطرف را که به خاطر داریم، مادربزرگ ها، پدرکلان ها، معمرین، شیرین سخنان، بذله گویان، هزل گویان وغیره در شب نشینی ها با گفته های زیبا و افسانه های دل انگیز مردم را فرحت می بخشیدند، و زیباتر از آن که با گفتن افسانه ها اطفال را به خواب خوش وسیله می شدند .
انسان علاوه از همه صفاتی که دارد، یک موجود حسی است، حکایات و روایات و افسانه مردم را به احساس در می آورد و یک سرگرمی موثر و مفید برآنها می باشد .
در هردو بدخشان افغانستان و تاجیکستان، داستان های گور اوغلی، طوری که در اوزبکستان، ترکمنستان، هردو آذربایجان، ترکیه کنونی مروج می باشد، درآن جای ها معمولیت دارد .
تاکنون از بدخشان تا مناطق بادغیس، گویا تورکستان قدیم افغانستان، داستان های گوراوغلی به زبان های ترکی و فارسی تاجیکی از سرگرمی های عمدۀ شب های زمستانی به شمار می آید .
این داستان های قهرمانی و حماسی، به قراری که از گفتار گوراوغلی گویان شنیده می شود، از صدر اسلام اندکی بیشتر به میان آمده، چونکه کلمات کافر و مسلمان ذکرمی گردد، ولی داستان های « کوراوغلو به حرف «کاف » در آذربایجان ها و ترکیه، در زمانه های کمتر از دوصدسال به وقوع پیوسته است. به طور مثال میگویند در اواخر عمر یا در ایام پیری کوراوغلوی قهرمان، وقتی که کارگیری از تفنگ را می شنود، و می بیند که یک انسان کم قوت می تواند قوی ترین شخص را به وسیلۀ آن بکشد، به حیرت می رود، چونکه در دوران او قدرت مندان عبارت از پهلوانان بوده اند .
درترکستان افغانستان(صفحات شمال) داستان های گوراوغلی را به حرف « گاف » یعنی « گورزاد » و طوری که دربالا اشاره شد در ترکیه و آذربایجان ها به حرف « کاف » یعنی « کورزاد » آمده ولی درمتن مشابهت ها بسیار زیاد است .
داستان های « ماناس » قرغزها، رقیب بزرگ اسطوره های هومری است، که قدامت آن را بسیار پیش و از قبل المیلاد میدانند .
هیچ داستانی از روزگاران گذشته که سینه به سینه به دوران ما رسیده البته به درجه اول بدون تغییر نبوده و ثانی اینکه در بردارنده یک عده حقایق بوده، و تابش پرتوها، حقیقت را در هرحکایه می توان کشف کرد . افسانه ها را انسان ها از روی وقایع شنیدگی ها و غیره به میان آورده اند، و خواهی نخواهی مقام و موقف ارزنده را دارا می باشند.
البته شکی وجود نخواهد داشت که مبالغات و پرده سازی و صحنه گردانی های زیاد، در قصص وجود دارد، ولی درکنار آن بسی مسایل اجتماعی، از نگاهای سوسیولوژی، سایکالوژی، انتراپالوژی و تعلیمی و غیره روشنایی های خود را ازآن به دست می آورند .
از سالها به این طرف غربی ها درقسمت کارهای فولکوری مطالعات زیادی را انجام داده اند و معلومات زیبارا در میتالوژی های یونانی ها دیده و مطالعه کرده ایم، که سخت دلچسپ و دل انگیز می باشد .
در سطور بالا چندحرفی دربارۀ گوراوغلی گفته شد، درخصوص داستان « سلسال و شاهمامه » باید متذکرشد که دست کم یک هزاروهفتصد سال قدامت دارد، زمانی این هیکل های بزرگ در برکوه بامیان تراش گردید، که جامعه آن محیط بودایی مذهب بودند، و بدون تردید هنرمندان وطن بادست های نقش آفرین شان آنهارا ساخته اند، ما اگر در آن تخیلات و تصورات یا عقاید را در می یابیم، درکنارش تاریخ هنر را از روی حقیقت به دست می آوریم، که هنرمندان باقدرت خلاقه خود آن تندیس هارا آفریدند و مایۀ افتخار افغانستان و یکی ازعجایبات دنیا محسوب میگردند .
داستان کابلی دختر، یکی ازداستان های دل انگیز کابلیان است که درآغاز اسلام به وقت حکومت شاهان کابل به وقوع پیوسته است و قدامت آن درحدود بیش ازسیزده صد سال می رسد .
بی بی ماهروی کابلی به حدی قدامت دارد، که ظهیرالدین محمد بابرشاه درکتاب خاطرات خود« بابرنامه » ازآن ذکرنموده است و اقلاَ بیش از پنجصدسال عمرآن تخمین می گردد .
سیاه موی و جلالی معاصرین می باشند و حقیقت دارد، و دراین کتاب چهرۀ اصلی سیاه موی را درایام پیری مشاهده می نمائید .
درقسمت شهزادۀ دروازی و زیبای شتلی، چندباری این قلم نوشته ها کرده قدامت آن به دوران قلماق شاهان قرغزی در درواز است، و به قرار نوشته شادروان گل احمد شیفته باشندگان محمدآغۀ لوگر، جمال آغۀ کوهستان و گل آغه ( گلبهارکنونی ) نسل قلماق های قرغزی می باشند، که استاد غلام علی آئین یکی از بزرگان وطن درکتاب خاطرات خویش خودرا منسوب به آنها دانسته است .
دو داستان صائب تبریزی و کابل، و صائب و تباف کابلی درکتاب ها آورده شده است و این قلم نیز درآن باره نوشته ها کرده، صائب تبریزی شاعر بلندپایۀ سبک هند و ظفر احسن خان والی دور بابریان درکابل تاریخ روشن دارند .
داستان مغول دختر وعرب بچه، یک داستان زیبا و دل انگیز می باشد که سمبول دو دلدادۀ واقعی به شمار می آیند. توره مرد افسانوی، در خاطر معمرین صفحات شمال تاکنون قرار دارد، البته ساز وبرگی برآن افزوده شده است و حقیقت دارد .
پری بدخشی، یک حکایت واقعی است، پری که خود یک مرد بدرنگ و دارای قوارۀ زشت بوده، نویسندۀ « پرده نشینان » به فکر اینکه نامش « پری » است، او را درکتاب بانوان آورده است .
کابل و غزنه و زابل از دوره هون های سفید و یا تورکان توکیو یا اجداد یفتلیان و کوشانیان پیش از میلاد مسیح، حکایت میکند . و درکتاب « تاریخچۀ اقوام در افغانستان » به قلم این نگارنده شرح و بسط داده شده و به تاریخ افغانستان روشنی می اندازد .
منظور از نوشتن داستان های داخل این کتاب یکی هم این است که گذشته ها به یادآورده شود، و افکار و نظریات اسلاف دانسته شود، و دیگر گذشته های موثق یانیمه موثق بیان می گردد و ثبت تاریخ می شود که مطالعۀ آنها کیفیت به خصوص به خواننده وارد می نماید .
به یاد دارم کتابی را که استاد نقاشی ام جنت مکان استاد عبدالغفور برشنا، از بزرگترین شخصیت های فرهنگی و هنری افغانستان به نام « افسانه ها » نوشته بودند، سالها پیش درکابل به طبع رسیده بود، با تاسف تمام هیچ وقت به دسترسم قرار نگرفت، وگرنه دراین مقدمه دربارۀ محتویات آن می نوشتم .

عنایت الله شهرانی
 

سلسال و شاه مامه دو عاشق و معشوق باميان
 

 

در روزگاران قدیم جوانی بود به نام سلسال فرزند جهان پهلوان در بامیان و شاه مامه (شه مامه) دختر زیبا روی مه لقا دختر میر بزرگ بند امیر بامیان .
این دوجوان در زیبایی در دنیا نظیر نداشتند و شاه مامه به حدی زیبایی داشت که همگان پیروجوان، زن و مرد شب ها و روزها از قشنگی ها و طنازی ها او حکایه میکردند و دختران جوان افسوس ها میخوردند که چهره های آنها به مانند شاه مامه می بود .
شاه مامه در نزد پدرش میر بند امیر، چنان نازدانه بود که اورا در میان پرقو و جامه های حریر بزرگ کرده بود و هرآنچه را که شاه مامه در جهان خواهش می کرد پدرش با علاقه خاص، همه را تهیه میداشت . از طرف دیگر سلسال که درمیان مردم به خاطر نیرومندی و دلیری و غیرت ورد زبانها بود، در جملۀ جوانان بامیان کسی نبود که پشت او را به زمین زند و او یک پهلوان مثل رستم بود که همه فنون پهلوانی و تیرزنی و سوارکاری و چابکی را میدانست .
ازقضای روزگار روزی از روزها دریکی ازجشن های ملی بامیان چشم سلسال به شاه مامه می افتد و سلسال از حال می رود و وقتی که به هوش می آید ازیک دل نی؛ بلکه باصدهزار دل عاشق و دلباخته او می گردد. سلسال چنان شیدای زیبایی و مهررویی شاه مامه میگردد که شب و روز در فکر وصال او می افتد و آوازۀ دلدادگی او به شاه مامه درسرتاسر بامیان، ورد زبانها میشود . و سلسال به پدرش می گوید که میخواهد به هرشکلی که باشد، شاه مامه را باید ازدواج کند .
ازجانب دیگر شه مامه که در میان هفت پردۀ حریر باناز و نعمت فراوان بزرگ شده بود و به گفته مردمان چنان زیبایی داشت که یک رخ او آفتاب و رخ دیگرش چون مهتاب می درخشید، چنان به سلسال دلداده بودکه نه شب خواب داشت و نه روز آرام .
دوستان و خواهرخوانده هایش می گفتند که ای شاه مامه تو به این زیبایی و به این بزرگی که دختر یکدانه و نازدانۀ میرهستی هیچکس به جز از سلسال نمی تواند به تو برابر باشد . همانگونه که تو زیباستی و محبوب همه گان می باشی سلسال هم فرزند جهان پهلوان بامیان است و در پهلوانی و غیرت و شجاعت کسی نمی تواند با او برابری نماید .
میگویند دل را به دل راه است همان عشقی را که سلسال دربارۀ شاه مامه داشت، شاه مامه نیز ازدل و جان عاشق سلسال شده بود .
روزها سپری شد و ماه ها پی هم گذشت بالآخره سلسال طاقت نیاورده و طاقتش طاق شد و به خانواده اش گفت که می خواهد شاه مامه را برایش به زنی بگیرند، درهریک روز و دوروز خواستگارها به خانه پدر شاه مامه دق الباب کرده و طلبگاری می کردند ولی میر «بند امیر» موضوع را به تعویق می انداخت .
درقدیم معمول چنان بود که بعضی شرایط را به دامادها میگذاشتند، خصوصاَ وقتی که پدر دختر چندان رضائیت نمی داشت شرایط بسیار مشکل را پیش میکرد، چنانکه میر بند امیر شرایط زیر را به سلسال پهلوان چنین گذاشت :
سلسال باید بر دریا بندی اعمار نماید که دیگر در زراعت مردم بامیان خرابی رخ ندهد و آب در بند ذخیره گردد تا در وقت های خشکسالی مردم آب داشته باشند .
پلنگ های وحشی که از سالها به این طرف موجب آزار مردم میباشند، یکسره از بین برده شوند و دیگر مردمان آزادانه به دشت ها و کوه ها گردش نمایند .
اژدهای دوسرۀ بزرگ که چهل دختر را به نفس آتشینش فروکشیده است، کشته شود تامردم ازبلای آن نجات یابند .
اگرشرایط سه گانه بالا را سلسال پهلوان به سررساند بعداَ می تواند به شاه مامه دست یابد و ازدواج کند .
ازقدیم الایام این فکر به مارسیده است که می گویند عشق اول در دل معشوق پدید می آید :
عشق اول دردل معشوق پیدا می شود
تانسوزد شمع کی پروانه شیدا می شود
وقتی که شرایط بالارا شاه مامه می شنود پریشان و غمگین میشود به همان اندازه این شرایط که برسلسال مشکل به نظرمی خورد، درنظرشاه مامه ناممکن می آید و شب ها و روزها دعاها نثار سلسال میکند تا از شرایط سخت کامیاب برآید و به وصل او برسد .
از دیگرطرف سلسال که پیکرآهنین و بازوی قوی و دارای پنجه های قوی تر از شیرداشت به تعمیر بند آغاز میکند، صخره سنگ های بزرگی را از کوه سرازیر می کند و تاسه سال تمام بند را آماده ساخته و قابل استفاده می نماید . تمام اهل قریه و ده بر او آفرین ها و شادباشها میگویند و آوازه درکل بامیان می افتد که یک شرط میر بند امیر برآورده شد و دیده شود که شرایط دیگر به چه شکل به جا آورده میشود .
سلسال که در تیر زنی و صید حیوانات شهرۀ آفاق داشت، هیچ تیر او هرگز خطا نمی رفت چند ماه را به کشتن پلنگان وحشی که موجب آزار مردمان می شدند مصروف شد و مردم بامیان را از شرشان رها کرد .
آوازه درافتاد که سلسال پهلوان شرط دوم میر بند امیر را به جا آورد، وقتی که این آوازه به گوش شاه مامه رسید ازنهایت خوشی درهیجان آمد و اشک ها ریخت، اما منتظرآن است که نتیجۀ شرط سومی را بشنود. زیرا اژدهای خونخوار دختران زیاد را بلعیده و کسی نمی تواند حتی به طرف جایی که قرار دارد از ترس و وحشت نظر اندازد .
وعدۀ وصل چون شود نزدیک آتش عشق تیزترگردد
آن چنان غمی را که شاه مامه می خورد، سلسال مثل او نیست و به فکر آن است که چه طور اژدهای دوسره را دو شق کند و چشمانش را پاره سازد و قصور دختران زیبای بامیان را بگیرد و مردم را از شر او برهاند و بالاخره به وصال معشوق دلبندش برسد و اورا درآغوش عاشقانه بکشد .
سلسال شمشیری را که در درۀ آهنگران ساخته شده، و فولاد آب داده بود، اگر به سنگ میزد سنگ را دوشق میکرد، به دست گرفت و جانب اژدهای دوسره شتافت، چون سلسال درجلدی و چابکدستی آیتی بود، بامهارت زیاد اژده های دوسره را که سالها مردمان بامیان ازدستش داغها دیده بودند از پای درآورد .
آوازۀ بردن شرایطش اولتر ازهمه به گوش شاه مامه رسید و شاه مامه از بس که خوشحال بود نمی دانست که چه کند او درحالت هیجان بود و درفکر وصال جانان افتاد .
هم چنان آوازۀ کامیابی سلسال در شهر و دیار شاه بامیان پیچیده و درهرجای و هرمکان حکایه و داستان قهرمانی اش ورد زبانها شد .
سلسال گفت که از پوست اژدهار به روز عروسی قصر شاه مامه را فرش کنند و از پوست پلنگ رامشگران بامیان پوستینچه های زیبا ساخته به روز عروسی هنرنمائیها کنند . گفت که به روز عروسی دوشیزگان مه لقای وطنش، منگی ها و کوزه را با خود به بند برده همه مصارف و ضروریات آب را درآن روز از بند نوساخته اش آماده سازند .
حالا زمانی رسیده که سلسال روی سرخ درمیان مردم قرار دارد، شرایط میر را به درستی انجام داده و منتظرآن است که عروسی برگذار شود و همان طور همه اهل قریه و شهر در آرزوی دیدار عروسی شاه مامه و سلسال میباشند .
دختران قشنگ و شوخ و شنگ بامیان مصروف تهیۀ لباس های سرخ و زرد، جوانان مصروف تیاری بزکشی، پهلوانان در فکر پهلوانی و کشتی گیری، صیادان درفکر آوردن گوشت های لذیذ آهوان وحشی و پیران در فکر دیدن عروس و داماد و به یاد جوانی های خود می افتند و هرکس منتظر آن است که این جشن عروسی را از نزدیک تماشا نماید.
مردم شهر به این فکر افتیدند که جمله دکان های شهر و اطراف آن تزئین گردد و یادگارهای به نام این دوجوان دلداده آباد نمایند .
خداوند این دو دلداده را در میان مردم بامیان چنان محبوب ساخته بود که همه مردم بامیان سلسال را درحسن اخلاق و نیکوکاری و شجاعت و مردانگی و صفات خوب می شناختند، هم چنانی که شاه مامه چه در زیبایی و چه درحسن اخلاق در قلب همشهریانش جای داشت .
مردم شهر موضوع عروسی را نگذاشتند که درخانه های عروس و داماد صورت بگیرد بلکه پیشنهاد کردند که در دوجانب بند دو رواق بزرگ و مجلل آباد میکنند که یکی آن برای عروس و دیگرش به داماد باشد .
اقارب عروس همه با یکدل و یک جهت نقشۀ رواق شاه مامه را کشیدند و رواق را درنهایت زیبایی با شکوه خاص تعمیر و مزین ساختند .
دوستان و اقارب سلسال هم چنان با احساس پاک، رواقی را تهیه داشتند که مثل اورا هنوز کسی دراستحکام و زیبایی به خاطر نداشت .
همگان گفتند که مامردم به جای اینکه دوجشن بگیریم یک جشن بزرگ برپامیداریم و روز عروسی را به روز نوروز معطل می سازیم که آغاز بهار است و نیزآغاز زندگی عروس و داماد می باشد که به فال نیک خواهیم انجام داد .
روز موعد رسید دختر میر «بند امیر» که در زیبایی درجهان نظیرنداشت با لباس های زیبا و قشنگ و آویختن زیورات لعل و الماس و زمرد درگردن، گوشواره های لعل آبدار مزین با طلاهای سفید، مرواریدهای بند دست و ده ها آرایش دیگر به جایی که اقاربش تعمیرکرده بودند، برده شد .
ازجانب دیگرسلسال داماد قهرمان لباس فاخرۀ شاهی به برکرده، چون کوه باهیبت زیاد جانب رواقش که دوستان و اقاربش آباد کرده بودند با متانت آهسته آهسته قدم میگذاشت تا آنکه به جایش قرار یافت .
آن روز عجیبی بود صدای کبک های زری و پرندگان خوش الحان به گوش ها می رسید، آهوان وحشی حیوانات و دیگرجاندارها به حالات مختلف مشاهده می شدند و توگویی که همه منتظر آن اند که درجشن حصه بگیرند و شاید خداوند در دل آنها این خوشی را الهام کرده باشد که هریک به ذات خود درحالت سعی و جدیت مشاهده می شدند .
شنگۀ اسپان بزی چنان درفضای بند می پیچید و انعکاس می کرد که صدای اسپ به صدها آواز تبدیل و به گوش ها می رسید و ازشنیدن آن آوازها مردم به شور می آمدند .
امروز چنان روزی است که محشری برپاشده و هرکس درفکردیدن وصل دو دلدادۀ بامیانی می باشند که یکی در دلاوری و شجاعت و دیگری در صورت و سیرت ورد زبانها است .
رواج مردم بامیان بود که در اتاق عروسی پرده های ابریشم سبز را می آویختند و درمقابل اتاق داماد پردۀ ابریشمی سرخ را می گذاشتند . و بعد از این که هرکدام درجایی خود قرارمی گرفتند پرده هارا دور می کردند و عروس و داماد یکدیگر را دیده باهم نزدیک می شدند .
روز نوروز که فردا باشد فرا می رسید و شب همه شب مردم بامیان درتدارک وصل کردن هردو دلداده می باشند .
فردا رسید آوازها ازهرطرف شنیده می شد، خوشی ها و خنده ها درمیان دوستان دیده می شد و همه کوه و دشت و صحرا و حیوان و انسان به فکر آن بودند که اینک روی دو دلدادۀ مشهور را که آوازۀ شان دراقصی نقاط جهان پخش و از "جابلقا" به "جابلسا" رسیده بود ببینند و از دیدن آن لذت ببرند .
پرده های هر دو رواق توسط موظفین دور گردید، یکباره همه مردمان مات و مبهوت شدند زیرا دیدند که دو بت بیجان است و بس . همگی حیرت زده شدند و تمام مردم درآن حال در سکوت افتادند .
مردم بامیان بادیدن مجسمه های این دوعاشق و معشوق ترسیدند و واهمه برای شان غالب آمد و ناگزیر هریک به سجده و عبادت آغاز کردند و بعد از آن این بت های سرخ و سبز عبادتگاه مردم شد و نام های شاه مامه و سلسال و داستان شان تا امروز باقی ماند .
مجسمه های سرخ و سبز این دو دلدادۀ بامیانی بعد از آن که مردم آنهارا پرستش میکردند آهسته آهسته معتقدین زیاد پیدا کردند و به راستی زمانی که نورخورشید صبحگاهان برآنها می تابید نورهای سرخ و سبز به تمام اطراف و اکناف منطقه نورمی بخشید و چون لعل آتشین و آبدار منطقه را گلگون نشان میداد و از نور سبز، شهر و دیار سبزینه معلوم می شد و فضای بامیان فضای جنت نشان می شد و مردمان از گوشه و کنار جهان به آنجا می رفتند و دراین اواخر آن بند و معبدهای سرخ و سبز هزاران نفرسیاح را به خود جلب می کرد .
گرچه آنها به مراد و مقصود نرسیدند و قسمت ازلی آن بوده ولی خداوند ما و شمارا به مقاصد و آرزوهای مان برساند .
نوت : استفاده از نوشته استاد خلیل الله خلیلی درکتاب « عیاری از خراسان » .
هفتم فبروری 2005 م بلومینگتن اندیانا

 

کابلی دختر در شماره ی آینده
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۰۷              سال  چهــــــــــــــــــاردهم                    حوت   ۱۳۹۶                       هجری  خورشیدی   اول مارچ ۲۰۱۸