آسمانفراز صُفه
مسیر بعدی جایی است بهنام آسمانفراز صُفه، یا همان واگنهای کیبلی
معلق در هوا. رفتن به این جا هم خالی از دلچسپی نیست. بهویژه وقتی بس
نزدیک این محل میشود، بهصورت کامل و از ارتفاع بلند، میتوانی کل شهر
اصفهان را نگاه کنی که مانند یک تصویر سراسرنما/ پاناروما، به چشم میآید.
باز هم با آقای عارفی و داوود کاظمی هستیم تا برسیم به فراز کوه که فاصلۀ
طولانیای است. چهار چهار نفر در داخل هر واگن مینشینیم و بهطرف بالای
کوه حرکت میکنیم. از داخل این آسمانفراز هم به خوبی کل اصفهان را میشود
دید. در پایین بعضی از دختران و پسران دیده میشوند که آمدهاند برای
کوهنوردی و در چنان هوا، حتماً خیلی لذتبخش است و کاملاً یک ورزش جانانه!
به کوه میرسیم و از واگن پیاده میشویم. باید به هوتلی که کمی پایینتر
موقعیت دارد برویم و چایی بنوشیم. پرسهزنان میرویم و چند قطعه عکس هم
میگیرم و بعد میرویم داخل هوتل. چای میآورند. اما این چای کجا و چای آن
شب، در آن قهوهخانۀ سنتی کجا! اصلاً خوشم نمیآید و کامل هم نمینوشم.
بیرون میشویم و حرف روی شعر است با آقای عارفی. شعری از احمد شاملو را از
یاد میخوانم، حافظۀ شعری من در این وقتها چندان وصفی ندارد. شاید این شعر
تنها شعری باشد که یادم مانده. حتا آن غزل حافظ که از آن چهقدر خاطره دارم
«دل از من برد و روی از من نهان کرد» هم کامل به یادم نمانده، اما این شعر
در یادم مانده:
«آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاه پرندهای
هیچکجا دیواری فروریخته برجای باقی نمیماند.
سالیان بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست
که حضور انسان
آبادانیست.
همچون زخمی
همه عمر خونابه چکنده
همچون زخمی
همه عمر
به دردی خشک تپنده،
به نعرهای
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده، -
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود.
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
کوچکتر حتا
از گلوگاه یکی پرنده!»[1]
میخوانم و دربارۀ فردوسی و استاد واصف باختری و اینها حرف و حدیثی
داریم که آقای عارفی میگوید وقتی برای کتابخریدن رفتید، من هم میخواهم
چند جلد کتاب بگیرم.
در صف منتظر هستیم تا نوبت ما برسد و سوار واگن شویم و برسیم به
جاییکه از آن آمده بودیم. این بار با سیامک و عارفی و یک دوست دیگر
هستیم. آن دوست تأکیدش این است که «ایرانیها تأکیدشان بر منافع ملیشان
است و اساس نظامشان را بر همین مسئله استوار کردهاند نه مثل کشور ما که
روی مسائل قومی منافعمان را تعریف میکنیم.»
من با نظرش موافق نیستم. میگویم در دوران شاه میشد گفت که چنین بوده،
اما بعد از انقلاب در ایران همهچیز برپایۀ مذهب استوار شده. در افغانستان
ما نتوانستیم روی مذهب واحد یا دین اسلام که اکثریت مطلق مسلمان هستند،
منافع ملی را تعریف کنیم و متأسفانه پایه را بر اساس منافع قومی گذاشتند،
اما اینجا پایه و اساس نظام بر مذهب است. اگر منافع ملی و ایرانی بودن
مدنظر باشد، بهنظر شما آیا مسلمانان اهل سنت ایران، حق و حقوقی در نظام
فعلی ایران دارند؟ حق و حقوق برابر با اهل تشیع؟ نه اصلاً. حتا در قانون
اساسی ایران، این حق از مسلمانان اهل سنتشان گرفته شده است. فکر کنید اهل
سنت در تهران حتا یک مسجد رسمی ندارد...»
حرفهایم به مزاج دوست ما خوش نمیخورد و بحث را ادامه نمیدهد. بقیه
دوستان هم حرفی نمیزنند و فقط نگاه میکنند.
بعد از صرف صبحانه، برنامۀ امروز اعلام میشود که کجاها قرار است برویم.
اول باید برویم مرکز مطالعات رسانه. منی که همیشه کتاب میخرم، و حالی که
دانشجوی ارتباطات و ژورنالیسم هستم و باید کتابهای این مرکز را داشته باشم
تا برای درسها استفاده شود، از این مرکز بسیار راضیام، شاید تنها ناشری
در ایران باشد که بهای پشت جلد کتابهایش مناسب است و ارزان. با آنکه سروش
و سورۀ مهر و بعضی دیگر از ناشران دولتی هستند، اما هیچیک به اندازۀ این
ناشر کتابهایش ارزان نیست. بهطرف خیابان پاکستان، یا بهتر است بگویم به
طرف خیابان تروریستان جهانی، روان هستیم. دوستی نقل میکرد که در ایران این
خیابان را بهنام خیابان تروریستها میشناسند. خیابانی که در آن سفارت
افغانستان هم موقعیت دارد، افغانستان عزیز، افغانستان دردمند، افغانستان
ویرانشده و افغانستان بیچاره، قلب من افغانستان، چهقدر نام تو برایم
شگفتیانگیز و فوقالعاده است! نامی که برتو تحمیل شده، اما من با این نام
انس و الفت عجیبی دارم.
متأسفانه مقابل سفارت افغانستان وحشتی برپاست و کسی که مسئول دروازه است با
وضع نامناسب با افرادی که صف کشیدهاند، برخورد میکند. وضعیت بدی است. از
داخل بس بیرون را تماشا دارم و حسرت میخورم که ما چرا چنین شدهایم. مایی
که پیش از ۱۳۷۱ وضعی نسبتاً خوبی در جهان داشتیم، بسیار معروف به ویرانی و
خرابی نبودیم. تأسف و دیگر هیچ.
بس میایستد و آهسته آهسته همه بهطرف مرکز مطالعات رسانه میرویم. آنجا
مهربانی میکنند و ما را به فروشگاه کتابشان که اتاق نسبتاً کوچکی است،
رهنمایی میکنند. بدون مبالغه و خودستایی، کتابباز و کتابشناس قهاری
هستم. تا دیگران نگاهی کنند، چند جلد کتاب مهم در بخش رسانه را جمع میکنم
و به طرف دیگر اتاق میروم و آنجا هم سه چهار جلد کتاب میگیرم، اما کتاب
درسی آداب مصاحبه مطبوعاتی، فقط یک جلد است. آن را میگیرم و کتاب معروف
تجربههای ماندگار در گزارشنویسی را. بعد دوستان متوجه کتابهای من
میشوند و همه دنبال کتاب آداب مصاحبه مطبوعاتی هستند که تمام شده است. به
دوستان توصیه میکنم که کتاب تجربههای ماندگار در گزارش نویسی را بگیرند،
حتا اگر اهل رسانه هم نیستند.
بهای پشت جلد کتابها ارزان است و اغلب دوستان کتاب جمع میکنند. وقت حساب
کردن با بیست یا بیستوپنج درصد تخفیف، صاحب چندین جلد کتاب میشوم با
پرداخت سی چهل هزار تومان. زمان زیادی در این مرکز نمیمانیم و قرار است که
راهی شویم به خیابان انقلاب.
[1]
ترانۀ بزرگترین آرزو از مجموعۀ دشنه در دیس احمد شاملو
|