کابل ناتهـ، Kabulnath
[١]
[٢]
[٣]
[٤]
[۵]
[٦]
[۷]
[۸]
[۹]
|
کمپنی هند شرقی و مرگ وزیر محمد اکبر خان نوشتهء نصیر مهرین
قسمت فرجامین
مرگ محمد اکبرخان
سوگمندانه شهزادهء جوان که با دنیای از غم ها و در نتیجه استهلاک زنده گی و خسته گی به سرمی برد، وضع جسمی خسته تری یافت. وضع زنده گی او چنان بود که هردم به مرض پذیری زمینه می بخشید. در گذشته نیز دردهای در زنده گی بیقرار و عاری از آرامش در تنش لانه کرده بود. چند جایی از جراحت ،مریضی و خسته گی های او یاد شده است؛ مثلأ: هنگام فرار او و چند تن از یارانش از زندان امیربخارا نصرالله خان میخوانیم که « آخرالامر که سامان محاربه تمام گشت بخاراییان هجوم آورشده، همه را دستگیر کردند. و از سرداران سردار محمد افضل خان و سردار محمد اکبرخان و سردار سلطان احمد خان جراحت یافته، سردار سمندر خان و جهان گل خان ناصری مقتول و اکثر از همراهان ایشان زخمدار گشته و بخاراییان سرداران را با زخم یافتگان در بخارا برده و به امر امیر آنجا همه را محبوس کردند.» [68] هنگام تهیه عهدنامه مبارزان ضد تجاوز، مریض بود. آن رهبران عهدنامه یی را از طریق سلطان احمدخان یار دیرینه اش به او فرستاد بودند. تا برعلاوه نظردهی، عهد نامه را حک و اصطلاح کند. اکبرخان جوان در حالی که تن تب دار داشت و مریض بود پیام فرستاده بود که: «من از فضل خداوند صحت دارم. شما سران و سردارانی که سخن در باب صلح و باهم گفته و شنفته، سخنان یکدیگر را پذیرفته اید، در موضع قبلی انجمن شوید که من نیز حاضر شوم.» [69] باری جنرال سیل با دادن 1000 کلدار، خدمتگارش را استخدام کرد تا بالای اکبرخان آتش تفنگ کند که در نتیجه اکبر زخمی شد. در بازگشت از جنگ باجور، چنان خسته بود، که امیر، سردار اکرم خان برادرش را به منظور ادامه جنگ بدانجا فرستاد. [70] وقتی در جلال آباد در بستر بیماری افتاد، روز بروز وضع صحی اش چنان به وخامت گرایید که که خبر به امیر و مادرش بردند. امیر مادرش را به بالین پسر فرستاد. [71] وقتی میخوانیم که امیر مادرش را بربالین فرزند فرستاد، لحظهء به یاد مادر او و مادرانی که فرزندان را باخون دل می پرورانیدیند و پرورانیده اند، اما ضرورت خونریزی و جنگ آوریهای نسل مذکر و نیازهای حاکمیت جویانه، فرزندان آنها را به قربانگاه ها فرستاده است، نیز بیاندیشیم. مادر اکبر خان نیز نمی توانست بربالین فرزند جوان و بیمار که بهترین سالهای زنده گی اش را برای اهداف گوناگون از دست داده بود و در نهایت قربانی اهداف استبداد آمیخته با نیاز استعمار بود، جز اشک خویش چیز دیگری نثار فرزند کند زیرا تیغ مرگ در گلویش رسیده بود. وقتی فرزند روز گار دیده در برابر آن همه اعمال ناپسند پدر کاری نتوانست، زنی که درمیان محدودیت ها حتا توان اندک چرا گفتن را در برابر اعمال شوهر نداشت، چه پیام دیگری میتوانست برای فرزند برساند؟ سرانجام او در اثر چنان خستگی های بدنی و روحی و مریضی ملاریا، در سال 1225 شمسی 1263 قمری 1846 میلادی در جلال آباد جان داد. براساس حروف ابجد، "غم اکبر" سال وفات او میشود [72] این هم گفته شده است که طبیب او یک هندی بود که حتما وابستگی اش به حکومت هند بریتانیاوی سبب شده که علاج او نکند. حتا گفته اند که از تابلیت های زهرآگین آن طبیب مسموم گردید. بر علاوه پس از مرگ او در میان مردم شایع شده بود که محمد اکبر خان را پدرش کشته است. قراین موجود برای پذیرش چنین اقدام دوست محمدخان، آرزوی اکبرخان برای استرداد پشاور (دوست محمد خان برخلاف سالها پیش رغبتی به استرداد پشاور نداشت و آن را مطابق آرزوی های انگلیسها نخست در اشغال رنجیت سنگهـ و سپس در تحت تسلط مقامات هند برتانوی گذاشت.) نزدیکی با وزیر مقتدری چون یارمحمد خان الکوزایی والی هرات «اکبرخان داماد یارمحمد خان نیز شده بود.» و توافق هر دو در مخالفت با انگلیسها، بیرون کردن قندهار از تسلط سردار کهندل خان بود که هنوز با اختیارات و استقلال در آنجا حکومت میکرد. درین رابطه شادروان میر محمد صدیق فرهنگ با استفاده از کتاب و نظریات «فریه» چنین نگاشته است: « کهندل خان والی قندهار با استفاده از گرفتاری های والی هرات (یارمحمد) فراه را فتح نمود. یارمحمدخان با وزیر اکبرخان در کابل وارد مذاکره شد... تا قندهار را از دست کهندل خان و برادران او خارج کنند. هرچند این نقشه در اثر مخالفت امیر (دوست محمد خان) که هنوز زمینه را برای فتح قندهار مساعد نمی دید، ناکام شد. اما اتحاد دو وزیر (اکبرخان و یار محمد خان) * که حالا در رأس جمعیت ضد انگلیس در کشور قرار گرفته بودند، بازهم قویتر گردید. در قدم ثانی آنها در سال 1846 میلادی متفقأ قاصدی به ایران فرستاده از شاه آن کشور علیه پیشرفته های انگلیسها در شمال هند کمک خواستند. اما شاه که در زیر فشار انگلیسها از هرگونه ماجراجویی درین سمت منصرف شده بود، به ارسال هدایا به ایشان اکتفا کرد و از قبول پیشنهاد شان سرباز زد. این اقدامات و نقشه جدید اکبرخان برای حمله به قندهار روابط پسر و پدر را چنان متشنج ساخت که وزیر در صدد دستگیری پدرش برآمد و چون امیر از قضیه اطلاع یافت، بدسته لشکر قزلباش که به او وفادار بودند، پناه برد. در حالیکه نزدیک بود جنگ داخلی در پایتخت دوباره آغاز شود. دفعتآ وزیر وفات کرد و به روایت معروف اما ثابت نشده عامل مرگ او زهری بود که یکنفر طبیب هندی به هدایت پدرش بخورد او داده بود.» [73]. تصور می شود که اگر امیر در مرگ فرزند دستی هم نداشت، سرکوب و از میان برداشتن مخالفین انگلیس در افغانستان زمینه اشاعه چنان شایعه یی را فراهم آورده باشد. دوست محمد خان که شخصیت های مخالف تجاوز بریتانیا را قلع و قمع کرد و عمل او به خوشنودی مقامات هند بریتانیا تمام میشد؛ انگلیسها چگونه میتوانستند زنده ماندن و ادامه حیات وزیر را تحمل کنند. زنده گی انسانی را که جانشینی اش پس از مرگ دوست محمد خان مسلم بود. و همین مسلم بودن جانشینی، و مرگ نابهنگام او در پهلوی مشاهده سرکوب های امیر موجد این ذهنیت نزد خواص و عوام بوده است که روزی امیر دوست محمد خان سرفرزند را نیز زیر بالش خواهد کرد.پ علت اصلی مرگ او هرچند باشد، وصت او که میت اش را به مزارشریف منتقل کنند و در «گوشه روضه مبارکه حضرت علی مدفون گردد»، [74] محتمل است که ابراز نارضایتی از دست پدر باشدم. اکبر خان بدان وسیله به امیر موقع نداده است تا جای دفنش را تعیین کند. مرگ اکبر خان در مرحله سوم زنده گی نظامی اش که با سینهء دردمند در مدار نیازهای دوست محمد خان قرار داشت، بنابر هر عللی چه ناشی از خسته گی های پیهم و مرگ طبیعی ویا زهر طبیب وابسته به هند بریتانیا و هرچه بوده باشد، این مطلب در آن روشن است که در بستر جریانات و رویدادها و پیامدهای مصیبت باری صورد گرفت که استعمار در کشورما تحمیل کرد. ازین نگاه مرگ نابهنگام او، موضوع روشنی است. مرگ او از عوامل بسیار مهم دیگر واز علت العلل ورود استعار و دست داشتن کمپنی سودجو و مرگ اور هند شرقی در منطقه برخاسته بود. با آنکه دست مرگ در نزدیکی های گلوی هرانسانی خفته است، بعباره دیگر حق استو از آن گریزی نیست؛ اما هنگام جست وجوی دلیل و دلایل، مرگ افرادی چون وزیر اکبرخان را باید در اوضاع و احوال تاریخی، سیاسی و نظامی جستجو کرد. در چند دهه پسین، رقم بسیاری از جوانان بی موقع و پیش از وقت، در جنگ نیروهای متخاصم در جبهه حزب دموکراتیک خلق و نیروهای که در جبهه مخالف و مقاومت قرار داشتند نیز از دست رفته اند. در چنین اوضاع این فرزندان نبوده اند که پدران پیر و عمر باخته را پس از سپری کردن روزگار به علت مرگ طبیعی در قبر بگذارند؛ بلکه به صورت غیر طبیعی و با ارقام درشتی، این پدران و سالخورده گان بوده اند که جوانان عمر ندیده را از دست داده اند. جامعه ما چنین روزگار تآسف بار را بسیار دیده است. پیرامون زنده گی محمد اکبرخان و هزاران دیگر با توجه زمینه های از دست دادن نیروی انسانی میتوان به ریشه های مرگ نابهنگام رسید. با آنکه وزیر اکبرخان و شورشیان پذیرنده او « میخ اول را بر تابوت استعمار کوبیدند.» [75] اما نارسایی های موجود در جامعه، و در متن آن جنون قدرت طلبی؛ نسل مطیع استعمار و تمکین دیرپای در برابر آن را چنان بر اوضاع مسلط کرد که شکست خوابیده در آن تابوت با پیروزمندی به حیات خود ادامه داد. کمپنی هند شرقی که از یکسو دست دراز حرص و آذ و رونق و شگوفایی اقتصاد انگلستان و فراهم آورنده امکانات برای آنکشور گردید از سوی دیگر، اثار تباهی گر و دیرپایی را برجای نهاد که مسموم کردن زنده گی اجتماعی، آزادی، تشدید فطرت فرهنگی، قتل صدها هزار انسان و عقب انداختن کشورهای منطقه از کاروان رشد و ترقی از پیامد های آن بود. افغانستان فاقد استقلال و امیران دست نگر تا سال 1919 عیسوی مظهر چنان شرمساری ها برای تاریخ ما هستند. و نام محمد اکبرخان، فرزند جامعه آن دوران ویا چنان سرگذشتی، مهر و نشان و داغ مخالفت و موافقت او را، در جبین دارد. پایان
*********** |
بالا
سال اول شمارهً هژده دسمبر 2005