کابل ناتهـ، Kabulnath
[١]
[٢]
[٣]
[٤]
[۵]
[٦]
[۷]
[۸]
|
کمپنی هند شرقی و مرگ وزیر محمد اکبر خان نوشتهء نصیر مهرین قسمت نهم مرحله سوم، وضعیت جدید حیات سیاسی و نظامی اکبرخان:
فشار نظامی نیروهای تحت رهبری جنرالهای انگلیسی و دیدارهای سیاسی به چنان نتایجی رسید که دوست محمدخان از هند به سوی افغانستان برگردد. بدین ترتیب، چنانکه در سطور بعدی می بینیم، دستاوردها و فداکاریها، در پای سنت دیرینه، احترام و به پدر و تحقق پیشرط برگشت دوست محمدخان و خانواده اکبرخان از دست رفت. زیرا امیر برگشته از هند، بدون حضور قوای هند بریتانیایی همان وظایفی را بایست انجام می داد که شاه شجاع باصرف هزیه های گزاف و تلفات و ناآرامی ها از پیشبرد آن ناتوان بود. با آنچه تا حال گفتیم، آیا لازم نیست که برپاره یی از تلقینات و برداشتهای مسخ شده از تاریخ میهن خویش، تجدید نظر کنیم؟ معمولا برگشت دوست محمدخان، به گونه یی در اذهان نقش گردیده است که پیروزی نظامی مردم افغانستان و شکست متجاوزین، دستآوردی را نصیب مردم افغانستان کرد. در حالی که برگشت او، نشان میدهد که روابط جدید میان سیاست کشور استعماری و افغانستان زیر سلطه بوجود آورد که در آن تحقق خواست انگلستان را میتوان دید. واین نتیجه، منکر آن جانبازی و فداکاریی که مردم و متنفذین اقوام و قبایل نشان دادند نیست. لازم است اندکی، حوزه سخن را در باره این موضوع و عوامل و دلایل برگشت دوست محمدخان و پیدایش ظوابط جدید فراختر سازیم. نخستین دلیل را در قاصر بودن و محدویت های زعیم پذیرجامعه؛ پابندی سران نیکنام قیام ها به سنت های آمیخته با عناصر این نهاد و رعایت جنبه های شرعی و اعتنا به بیعت های پیشین به دوست محمدخان میتوان یافت. دلیل دومی اختلافی بود که روی زعامت وجود داشت. هنگامی که شاه شجاع به قتل رسید و دوست محمدخان در هند بود، برعلاوه ذهنیت آماده و معطوف بر پسرشاه شجاع (فتح جنگ) و پسر تیمور شاه [56] به عنوان جانشین او، همین که شخص سوم (نواب زمان خان) نیز برای پادشاهی و جانشینی شاه شجاع پیشنهاد گردید، کار به اختلاف جدی کشید. زیرا به عباره ادبیات سیاسی امروزینه، توفیق رهبران قیام های ضد تجاوزی، روی برنامه کوتاه مدت و عملی مبنی براخراج اشغالگران و چند ماده دیگری بود که از متجاوزین تقاضا شده بود. از آن روی آن هم سویی ها به جهت گیری های مختلف رسید. و در حالی که فرزند شاه شجاع دیگر ظرفیت و آبروی تداوم حاکمیت آن خاندان را نداشت زیرا خاندان سدوزایی کار آیی خود را از دست داده بود. قهرمانی ها وشهرت اکبرخان زمینه های بی توجهی به بینی بریدگی و عمل شرم آمیز دوست محمدخان را نیز تحت شعاع گرفت و چنان بود که دوست محمدخان را به عنوان امیر بعدی در چشم انداز قرار داد. مجموع این عوامل و برعلاوه، ضعف و مراجعه دوست محمد و تسلیمی اش به انگلیسها که نزد آنها نقطه مثبت ارزیابی میشد، اطلاع آنها از علایق قدرت طلبانهء وی که قسمتی از زنده گی اش را درین راه باخته بود، غالب بر بقیه علل گردید. مهم ترین موضوع برای انگلیسها اطمینان از ناحیه دوست محمدخان برای مهار کردن و فرونشاندن خشم مردم و تعدیل موضع قاطع پسرش بود که به او عنوان امیر آینده و مطیع دیدند و مقدمات سفرش را فراهم آوردند. مدارک در دست داشته نشان میدهد که برای تعویض خاندان سدوزایی به محمد زایی در حاکمیت استبدادی و استعمار پذیر افغانستان، از چندی پیش ازین دوره میان صاحب نظران مقامات هند بریتانیایی بحث های وجود داشته است. از جمله برنس مشهور، از دوست محمدخان تمجید کرده و تعویض زمامداری در افغانستان را با این ادعا که دوران سلاله سدوزایی ها به پایان رسیده است، به عنوان پاسخی به آینده مطرح کرده بود.(57) وید از شاه شجاع جانبداری میکرده است (58) مکلنل به سوی کامران مرزا فرزند محمود که در هرات بود، چشم امید داشت. در واقع بحث های پیشتر از توافق با رفتن دوست محمدخان، همه بدور این محور اس که کدام آنها بهتر و خوبتر منافع بریتانیا را در افغانستان نگهداری میتواند. چنانکه میدانیم در روزهای هجوم نخستین به افغانستان، نظریهء جانبداری از شاه شجاع پذیرفته شد. اما در دور بعدی تصمیم بازگشت دوست محمدخان گرفته شد. بنابر تشخیص چنان امیدواری ها بود که به او باوضاحت گفته شده بود: «ما در پی خاندان دیگری بگردیم که حکمروایی خود را برکابل قایم نماید و این خاندان با تمام امکانات آن بارکزایی ها خواهند بود.» [59] در پهلوی این لزوم دیدها، میتواند پذیرفته شود که سه سال جنگ مهاجمین با مردم افغانستان که سالها طعم تلخ جنگهای داخلی را چشیده بودند، خسته گی و بیزاری از آن همراه با نیازی که به صلح احساس میگردید، تا چه حدوی در پذیرش به اصطلاح خلاصگیری چون دوست محمدخان و در واقع توفیق دپلوماسی هند موثر بوده است. با وجودیکه در زمینه خسته گی از جنگ، بازتابهای از سخنان موضعگیری های رهبران در آثار تاریخی به چشم نمی خورد. اما بنابر قرابتی نمیتوان نقش آن را نادیده گرفت. خصوصأ که رهبران قیام خود را با دنیای فکری و مرامی رسیدن به این هدف قانع می ساختند که دشمن از خاک شان بیرون میشود. سطح فکری آن رهبران، و میشود گفت وضعیت عمومی جامعه، و امکانات بریتانیه چنان بود که افغانستان را به چنان حالی در آورد. بدین ترتیب به قول سید جمال الدین افغانی: مملکت وسعی که احمدشاه سدوزایی تحت تصرف خود در آورده بود، اولاد و احفاد او به سبب جبن و حماقت و ظلم و عیاشی و غلو در شهوت، به فنا و ضیاع رسانیده، بالاخره چراغ حکمروایی شان خاموش گردید. *** پس از آنکه در هند تصمیم گرفته شد که دوست محمدخان امیر آینده افغانستان باشد، مقامات هند بریتانیا به خاطر خواهی ها و مهاننوازی های او افزودند. تردیدی هم نتوان داشت که او به آروزی دیرینه رسیده بود و آنچه را که درخواب می دید و جز تخیلات و آرزوهایش بود، صورت واقعی یافته بود. او در خلال چند روز از موسساتی که مقامات هند بریتانیه لازم دیده بودند، دیدن کرد. بالاخره گورنرجنرال با او که هنوز عملا در اسارت قرارداشت، قراردادی بست که تهداب کاخ استعماری بریتانیا را در افغانستان تا سال 1919 عیسوی گذاشت.[60] * فردی چنان زنده گی آمیخته با ماجراجویی، تسلیم طلبی و امارت خواهی؛ از طرف تاریخ سازان جعال به نحوی معرفی شد که گویا مردم او را با اصرار پادشاه انتخاب نمودند این است نمونه یی از آن جعلها: «در حالیکه دعوای داران تاج و تخت درانی به مسموم ساختن، کورکردن و کشتن همدیگر در افغانستان مصروف بودند، دوست محمدخان بارکزایی به حیث قاید مردم افغانستان بمیان آمد. دوست محمدخان مسلما شخص لایق و با استعدادی بود. از اصرار مردم که خود را به حیث پادشاه اعلام نماید انکار آورد، اما بالاخره بزرگان کابل او را به حیث امیرالمومنین اعلان نمودند.» [61] جالب است که سطور بالا درطی مقاله یی در کنگره تاریخ آسیا که در سال 1961 ع (1340شمسی) در دهلی منعقد گردیده بود خوانده شده است. با مطالعه آن ملاحظه می شود که جعل تاریخ و تدریس تاریخ تحریف شده، تنها مکاتب افغانستان و پوهنتون (دانشگاه) کابل علاقمندان تاریخ را متأ ثر نساخته بلکه در خارج افغانستان نیز تصور مسخ شده یی از آن ارائه شده است. * سرانجام دوست محمدخان به افغانستان برگشت (1842ع) باری هم وی در راه بازگشت، فال خود را دید تا بخت با او چه خواهد کرد. در حالی که مقدرات سیاسی و حاکمیت و محافظتش تا آنجا که به کارسازی و مؤثریت نیروی چون هند بریتانیا و زمینه های داخلی مربوط بود، قبلأ تعیین گردیده بود. «اینست که بعد از نثار خون هزاران نفر افغان وطنپرست یکدسته سرداران و شهزادگان گریزی و فراری که وطن را در برابر شمشیر دشمن ترک کرده و بدولتهای خارجی پناه برده بودند از هندوستان و ایران سر بر حکومت ریختن گرفتند. پس امیر دوست محمدخان مجددا به تخت کابل نشست و سردار کهندل خان و برادران در مسند حکومت قندهار تکیه زدند.» [62] * طی دوره دوم امارت دوست محمدخان که مرحله سوم زنده گی محمداکبرخان است، آمیزه از مراحل پیشین زندگی او را میتوان یافت. در حالی که آرزوهای انگلیسها با بستن چنان پیمانی برآورده گردید. آنچه در پیمان ها به گونه کتبی نبود اما آرزوهای مهم آنها را تشکیل میداد نیز در منصه اجرا گذاشته شد. این آرزو ها سرکوب رهبران نیکنام و مخالف تجاوز بود. آنانیکه کارنامه های ارزشمندی در قیام های ضد تجاوزی نشان داده بودند و امروز اگر از افتخارات در افغانستان یاد کنیم همان ها به یاد می آیند، از طرف امیر حبس ویا سرکوب شدند. سرکوب مخالفین جدی به تنهایی از کارنامه های عقده آفرین رهبران نیکنام برای مقامات هند بریتانیا ناشی نمیشد بلکه بدانها به عنوان عناصر بالقوه و هر آن مستعد رهبری فعالیت های ضد بریتانیا میدیدند. استعمار که سیاست دراز مدت را با مطیع کردن امیر و تحت الحمایه داشتن افغانستان نهادینه میکرد و از شیوه ها و راه های استیلا بر افغانستان آگاهی یافته بود، نمیتوانست حیات آن رهبران را تحمل کند. سرکوب آنها از طرف دوست محمدخان بهترین خدمت برای انگلیسها بود. [63] در پهلوی سرکوب رهبران جهاد، سیاست کسب مالیه و تشدید آن، مقاومت ها و سرکوب ها را بارآورد که در تاریخ افغانستان معاصر نیز یکی از معضلات میان حکومت و مالیه دهنده گان را تشکیل داده است. مسلم است امیر که تا حدودی از جیره انگلیسها میتوانست روی پای بایستد و دارنده تفوق مادی و امکانات نهاد های اداری و سرکوب کننده بود، اما نمی توانست تمام نیازمندی حکومتی او را پاسخ بگوید، ازین رو در امیر توسیع حاکمیت مرکزی، حصول مالیه را بسیار مهمتر میدید، و انگلیسها نیز نمی توانستند و نمی خواستند که چنان امکانات پر مصرف را در اختیار او بگذارند. چنین منطقی همواره برای استعمار مطرح است. چنین بود که مالیه ستانی به عنوان یکی از منابع مهم درآمد و تشدید آن زمینه های تنش ها و شورش ها را فراهم آورد و منجر به جنگها شد. امیر درین مرحله، برای فرونشاندن شورشهای ناراضیان، فرزندانش را برای سوکوبی میفرستاد. در سال نخستین امارت خویش، سردارمحمداکبر و سردارمحمد افضل خان را با لشکری از سواره و پیاده طوایف درانی، غلجایی، و کوهستانی و قزلباش وغیره جانب باجور گماشت. مردم آنجا به مدافعه برخواسته قتال و جدال روی داد. بسیار کس از جانبین کشته، در پایان کار لشکر هر دوتن از سرداران (محمداکبر خان و محمد افضل خان) بنابر دشواری های منطقه کوهستانی از کار بازمانده طرف کابل برگشتند. [64] و چون آن دو خسته شدند، سردار محمد اکبرخان را به جنگ مالیه ستانی به بامیان فرستاد. [65] شورش تگاب پیش آمدف مردم آنجا « از راه مالیات دیوانی انحراف جستند»، چون نواب عبدالجبار خان کاری نتوانسته است امیر بازهم سردار محمداکبرخان و سردار شیرعلیخان (بعدها امیرشیرعلیخان) به آنجا فرستاد. صاحبزده جانان از رهبران شورش به قتل رسیده و فرزندان امیر موفق شدند مالیات را بدست آوردند. [66] برای سرشورشهای جلال آباد، بازهم امیر، محمداکبرخان را بدانجا فرستاد. واین حرکت در زمانی بود که مرض ویا هزاران انسان را در کابل به کام مرگ فرو برده بود. شخص امیر شهر را ترک گفته و به چهار آسیاب رفت تا از اثرات آن مرض دورتر از مردم در امان باشد. اما محمداکبرخان در جلال آباد با درد جانسوزی دست و پنجه نرم میکرد. چنانکه از فعالیت های طی این دوره آشکار میشود و چند مثال آن را دیدیم، محمداکبر دردمند باز هم در تحت امر پدر به عنوان خدمتگذار یک مستبد خودرای که فقط امر و لزوم دیدهای خود را میشناخت قرار گرفته بود. طی آن دوره می دید که پدرخوانده اش، امین الله لوگری، شخصی که انگلیسها حاضر بودند برای دریافت سرش، جایزه گرانبها بسپارند، و حضور دخترش به عنوان همسر محمداکبر خانه اش را روشن نگاه میداشت، در زندان بالاحصار انتظار مرگ را میکشید. آن خان نیکنام در زندان بالاحصار کابل به عمر 87 سالگی وفات یافت. [67] با آنهمه چشمدیدهای دیروزی، یادآوری خاطره های رهبران جهادی نیکنام، و دیدار رویداد های پسین بمیان آمده، میتوان درک کرد که اکبرخان چه درد درون سوز دیگری نیز داشته است. او دیده بود که رهبران در کنار هم می نشستند و مشوره میکردند، گرفتن پول دشمن را توهین تلقی کرده خواسته های مشترک را پیش می بردند اما در فرصت دیگری می دید که پدرش از دشمن جیره میگیرد و با استبداد فردی به صدور حکم می پرداخت. بعید به نظر نمیرسد که مقایسه آن مراحل و تفاوت هایش، برای او جانگذاز و با درد های خویش می ساخته و میسوخته است. جستجوی دلیل عدم برافراشتن درفش شورش علیه پدر و مطیع بودن در برابر از سویی او را با درنظرداشت ویژه گی های پدرسالارانهء جامعه قبیله یی، و با معیار های برخاسته از رسم و رواج و اخلاق زمانه که جزیی از اخلاق پسندیده خوانند؛ میتوان یافت. توجه به همین طرز رفتار نیز است که موضع اکبرخان را توجیه میکند. نمونه های مقابل را در چهره لطیف دیوانه فرزند الغ بیگ و کامران مقابل شاه محمود سدوزایی داریم که با انگیزه قدرت جویی، اولی پدر را به قتل فجیع رسانید و دومی را زندانی ساخت. اکبر جوان مانند نمونه دیگری (یعقوب خان) که بعدها بر روی شیرعلیخان شمشیر کشید، و ولیعهدی برادراندر کوچکش (عبدالله جان) را نپذیرفت نیز عمل نکرد. نگریستن آن همه پذیرش بی چون و چرای اعمال نامطلوب و نا پسند دوست محمدخان از طرف وی، یا انسانی که همه امور و جزییات از کارنامه های پدرش اطلاع داشت، نه تنها جوانب صحه گذاری نتواند داشت بلکه سوال برانگیز نیز است. آرزوی ذهن پس از گذشت بیش از یک سده به سوی ضرورت عصیان او علیه دوست محمدخان جدی تر معطوف میگردد. از هیمن روی جای پرسش دارد که چرا او با آنهمه آگاهی و ظرفیت سیاسی، و عملی، از آموزه های نظری و عملی رهبران جهاد و تجارب شخصی خودش که در دوره دوم حیات نشان دیده بود، بهره نگرفت و در برابر دوست خان ایستاده نشد تا با تعمیق دوره دوم رسم نیکرتری را برجای می نهاد؟ چرا دست انگلیس را از وطن کوتاه نکرد؟ از سوی دیگر، هنگام پاسخ جویی برای این چرا ها، ذهن انسان این احتمال را پذیرا می شود ک ممکن است اکبرخان رسیدن خود را به قدرت پس از مرگ پدر در نظر داشت و آن طرح ها را درسر می پرورانیده است. با آنهمه در سطور بعدی می بینیم که دارنده طرح های بود و کارش را در خفا پیش می برده است . اما مرگ زودرس و نا بهنگام به او مجال فعالیت بیشتر نداد. بخش فرجامین در شماره آینده تقدیم میگردد *********** |
بالا
سال اول شمارهً هفده نومبر 2005