دربرگهای پیشتر خواندیم که شادروان صفا از نظیفه جان یاد میکند، از امیدها
وآرزومندی های خویش برای فرزندش شعیب می سراید، هنگامی که چنین برگهای کمتر
تهیه شده از تاریخ مردم آزاری را می نگریم، اما سعی و کوشش ما برای دریافت
بیشتر آنها ره می پوید، نمونه های بیشتری را به دست می آوریم. میتون
امیدوار بود که روزی ما زیر عنوان رنج زندانی و یاد فرزند وخانواده،
کتابهای مفصل تری داشته باشیم. کودکانی که در یاد پدر جان داده اند، پدرانی
که در یاد فرزند شب ها و روزسخن گفته ودردمندانه گریسته اند، کودکانی که
برای پدران خویش به زندان نان برده اند، اندک نتوانند بود. اما با دریافت
درون مایه های اجتماعی و درد آمیز شعرصفا، اندوهی را میتوانیم دریابیم که
بیانگر حال واحساس پدران بی شمار اند.
پیش از ادامۀ دیدار با زمینه های که دل داغدار صفا را آفرید و آنرا در لاله
دید، یک نمونۀ دیگر را نیز می بینیم:
"مورخ 12 حمل 1336
دخترم بی بی مدینه که هشت سال دارد، بر خلاف همیشه که با مادرکلانش یکجا می
آمد، امروز تنها آمده بود این موضوع را عسکری که لباس هایم را آورد برایم
گفت. آسمان کابل پوشیده ازابرسیاه بود. بی دریغ برهمگان یک سان می بارید.
ودریای چمچه مست کابل، مقابل چشم مُلاهای پل خشتی مستی می کرد ومی غُرید و
قربانی می طلبید. نمی دانم احساس عجیب برایم دست داد. دردی در سینه ام بود،
نمی توانستم نفس بکشم . به دیوار تکیه زده نشستم .
خانۀ ما در رکاخانۀ کابل بود و از این که مدینه چگونه با این وسایل تنها
آمده و از پُل آرتل در چنین موقع چطور گذشته . . .
خیریت باشه وچیزهای دیگر...
غیاث خان کوهستانی
عسکری که لباس ها را آورده بود، قربان بای نام داشت، از ازبک های شمال کشور
بود. پیش من پنهانی قران و خط فارسی می آموخت . گفت: ملاصاحب جگر خون نباش.
خودم کمک می کنم که از پل تیرشود.
تا قربان بای برگشت خدامی داند که برسرم چه گذشت .
قربان بای گفت: ملا صاحب آب یک زانو آمده بود بالا. خوب شد رفتم و الِا آب
میبردش.
فردا وقتی برایم نان آوردند، خاطر جمع شدم که مدینه زنده است، اما چندوقت
بعد فهمیدم که در همان تاریخ مادرم فوت کرده بود . ومادرمدینه همراه با
مادرش به خاطر ختم وفاتحه رفته بودند شمالی . . ."(1)
پس از دریافت این دردها وتلخکامی ها، بارهم پرسشی هم فراز می آید که آیا
میتوان در فضای مختنق زندان هایی که شکنجۀ بی وقفه دارند، به سر برد، هر
طرف را آمیخته با ماتم دید، اما دلی داغدار نداشت؟.
شاید ممکن نباشد. اگر انسانی دارندۀ اندک بار احساس انسانی، باری حال و روز
محنت آلود را در آن زندانها ببینند، دل شان از دغدغۀ خاطر فرزند وخانواده
فارغ نتواند بود. زندان های کشور ما چنین زندانی هایی را نیز در دل خویش
جای داده است.
شاعر درد دیده و غم آشنا، آن احساس را با زبان شعر ابراز میدارد.
کسانی را می شود درنظر آورد که سوادی نداشتند تا غم های دل خویش را با اندک
جمله و شعرگونه یی ابراز نمایند. زندان های کشورما چنان مظلومان فاقد سواد
و داغ بر دل رفته را نیز دیده اند.
صفا همزنجیر های خویش را می بیند
نامۀ جناب یوسف صفا. 21 اگست 2016
". . .اینک به نوشتن و فرستادن مطالبی که از من خواسته بودید می
پردازم.امید وارم جالب باشد هرچند زندگی در زندان استبداد نادری سراسر رنج
بود و عذاب، اما یکی از لحظات تلخ که والدم از آن با تأثر زیاد یاد میکرد و
گاهی اشک در چشمانش حلقه می زد، حکایت زیر است:
والدم می گفت در زندان ارگ بودند که بندیوان آمد ومهدی جان چنداولی را
بیرون آورد و زولانه هایش را شکستاند مهدی جان در آغاز فکر کرد که آزاد
میشود، اما دید که در همین لحظه، غلام جیلانی خان مرحوم را نیز از اتاقش
اوردند .غلام جیلانی خان که موضوع را دریافته بود، صدای
شیون فرزندان جوان خود را نیز شنید. آهسته به یک همزنجیر زندانی گفت:
فرزندانم را تسلی بده، نــه ده نمیشه.
مهدی جان شهید با شهید سرور جویا
منظورش این بود که تصمیم گرفته اند او را به شهادت برسانند.
در همان لحظه حکیم اسلم و برادرش را نیز آوردند و هر چهار تن را به زندان
دهمزنگ برده و معدوم ساختند.(2)
یاد آوری آن صحنه وخاطرات برای والدم سخت رنج آور بود.
حکایت دیگرمرگ برادر شان اسماعیل جان سودا بود که در زندان دهمزنگ اتفاق
افتاد و تنها جسدش را بردند و تسلیم خانواده نمودند.
حکایت دیگر اینکه والدم را با بابه عبدالعزیز مشهور به بابۀ مطبوعات یکجا
به زنجیر بسته بودند که چندیدن ماه دوام کرد. این دو حتی برای رفع حاجت
مجبوربودند باهم یکجا باشند. آن دوهمزنجیرماه ها را به همین منوال
گذشتاندند.
صحنه های دیگر که وقتی پایوازها می امدند اما براشان شان اجاز نمیدادند که
از خانواده دیدار نمایند و بعد ساعت ها انتظار همه را از محبس می
راندند....امید وارم این حکایت ها بتواند مورد استفاده تان قرار گیرد."
من دل داغدارو پرتپش صفا که همدل وهمراز وهمنشینی بهتر از لالۀ داغدار
نیافته است، فریادهای گوناگون داد خواهان و بی گناهان را صمیمانه زمزمه می
کنند.
راز و رمزاش را از این همدلی می توان به دست آورد.
حالا با توجه به بیشترین رویکردی که صفا به لاله دارد، با توجه اوضاع
واحوال سالهای مختلف، این نتیجه گیری دست میدهد که همه اوصافی را که شاعران
پیشین از او با استفاده از لاله به دست نهاده اند، صفا طرف توجه قرار داده
است. اما چهرۀ غم آگین و دل داغدار لاله بیشترگپ دل صفا را می آورند.
در دیوان او از این نمونه ها بسیار اند:
داغها از دل من شعله عیان ساخته است
عشق ویرانۀ من لاله ستان ساخته است
*
رمز آشنای داغ نهانم د ر این چمن
صحبت بود زلالۀ آتش بجان مرا
*
به داغ لاله عذار ی سپرده ام جانرا
بباغ لاله توان ساختن مزار مرا
*
در گلشنم به داغ لاله کار بود
کیفی نداشت انجمن رنگ وبو مرا
*
نی آبلۀ پا شد و نی لالۀ صحرا
داغیم که اندر چه حساب است دل ما
*
رنگ دگر از عشق نبستم به خود آخر
چون لاله دلی دارم وداغ انجمنی . . .(3)
ادامه دارد
...................................................................................................................................................
(1) از خاطرات غیاث خان کوهستانی. در کتاب "پیرامون کودتا- قیام نوروز 1329
" نوشتۀ این قلم ص 53 مفصلتر آمده است.
(2) برای معلومات بیشت مراجعه شود به یادواره های اندوهبار (اندکی پیرامون
مهدی جان چنداولی)نصیرمهرین. تارنمای کابل ناتهـ . شمارۀ بیستم. سال 2006.
همچنان کتاب سنگ هم دلی دارد.
(3) مراجعه شودبه دیوان صفا.لالۀ آزاد. مهتمم محمد یوسف صفا.(این مجموعه در
قسمت های پیشتر معرفی شده است.)
|