کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

۱

 

 

 

 

۲

 
 

   

نصیر مهرین

    

 
رازِ لاله در شعر فارسی
و به ویژه در شعر صفا
قسمت سوم
 

 

 

نتیجۀ یکی از پژوهش هایی که پیرامون لاله در شعر چندین شاعرشده است، حاکی از آن است که:

" . . . دوصد وسه تصویر گوناگون دیده می شود، رابطه لاله و رخ، لاله و ساغر، لاله و آتش  و لاله و داغ در شعر آنان به ترتیب، بیشترین بسامد را دارد.

فرخی و صائب بیشترین تصاویر ابتکاری را از لاله پدید آورده اند. اغلب شاعران اعم از گویندگان شعرغنایی، حماسی، تعلیمی و... به این موضوع توجه کرده اند. در قرنهای چهارم، پنجم و ششم قمری، تصاویر لاله از تنوع بیشتری برخوردار بوده است." (۸)  

مثال های بیشتری می آوریم:

 شاعری که با بهره گیری از خوشی ها می سراید، روی آورد به لاله در شعر او جدا ازآن است که موضوع اندوهناک واندوهبار وتأثر آور در شعر شاعر دیگر ویا از همان شاعر در شعری آمیخته با غم. در این میان منظور رودکی و به ویژه خیام را بدون دشواری از لاله با خوشی پذیری می توان دریافت.

هنگامی که از رودکی می خوانیم:

می هست و درم هست و بت ولاله رخان هست

غم نیست وگر هست نصیب دل اعداست.

                          **

لاله میان کشت درخشد همی ز دور

چون پنجۀ عروس به حنا شدخضیب

در واقع رودکی، زیبا رخ خوشی افزا را با نماد لاله تصویرمی کند.

 درهیأت چنین تصویر و با دادن ژرفای فلسفی به کوتاه زیستی انسان ها، بارزترین تصویرسازی های دل انگیز را از جانب خیام می نگریم.  در رباعیاتی که در پایان از او می آیند، لاله حاکی از نگرش ویژۀ خیام از زنده گی است.

خیام

هرچند که رنگ و روی زیباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشــد که درطربخــانــۀ خاک

نقاش ازل بهــــرچــــه آراست مـــرا

   *

می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت

بی مونس وبی رفیق وبی همدم و جفت

زنهار به کس مگو تو این راز نهفت

هر لاله که پژمرد نخواهد بشگفت

*

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز وبه جام باده کن عزم درست

کین سبزه که امروزتماشگۀ توست

فردا همه از خاک تو برخواهد رست

*

 

گر باده خوری تو با خردمندان خور

یا با صنمی لاله رخی خندان خور

بسیار مخور ورد مکن، فاش مساز

اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور

 

 دیدن لاله در رباعیات خیام، درمحدودۀ تصویر یک چهرۀ خوشی افزا واستفادۀ لذت بخش از زنده گی کوتاه وگذرا مطرح نیست، بلکه با نماد لاله سرنوشت انسان ها را نیز در شعر او می توان نگریست. مانند این رباعی:

درهر دشتی که لاله‌ زاری بوده است                    از سرخی خون شهریاری بوده است

هــرشــاخ بنفشه کــز زمین می‌روید                    خالی است که بررخ نگاری بوده است

 

چنین بینش از آن جای در رباعیات خیام، راه دارند که او منجم، دانشمند ودارندۀ چنان ذوق ادبی بود.

"سروده‌های این شاعر در حکم کارنامه مردی است شیفتۀ راز هستی، رباعیاتی که جلوه‌گاه طبیعت و انسان است. طبیعتی که همه چیز آن حس دارد و روح. و در آن ابر، باد، گل و گیاه، نسیم، شکوفه و خاک همه و همه روح دارند، همه فکر می‌کنند. هر جانور یا پرنده‌یی پیام‌آور فکری است و آنچه در رباعیاتش به صورت ظاهر، خیالات شاعری می‌نماید، در واقع تنبه و تذکر به نکات و دقایق است. سبزه را می‌بیند و فورا متنبه می‌شود که این سبزه از خاک رسته و آنچه امروز خاک است دیروز تن و اندام مردمان بوده است. به کاخ می‌نگرد و به یاد می‌آورد که در این کاخ شاهان می‌زیسته‌اند و امروز قرارگاه وحش و طیر است. آسمان و ستارگان را می‌بیند و به فکر فرو می‌رود که سرگردانی این اجرام برای چیست و مدبر آنها کیست؟" (9)  

 

  چند نمونه از لاله در شعرحافظ که با خوشی پیوند دارند. اما چنان که بعد تر می بینیم، با توجه به درونمایۀ غزل دیگری، لاله برای حافظ، سخنگوی شهیدان خونین کفن شده است.

 

   ساقی حدیث سرو وگل ولاله می رود  

   وین بحث با ثلاثه ی غساله* می رود

(ثلاثۀ غساله :سه پیاله ٔ شراب که به وقت صبح نوشند و آن شوینده ٔ غمها و شوینده ٔ فضول تن و مزیل کدورت بشریات باشد.)

 

و در این بیت های او، لاله نماد بهار است:

به دور لاله دماغ مرا علاج کنيد
گر از ميانۀ بزم طرب کناره کنم
                          *

به دور لاله قدح گير و بی ريا می باش
به بوی گل نفسی همدم  صبا می باش

 خاقانی:
گفت می خور تا برون آئی ز پوست    
لاله نیز از پوست زان آمد برون .

 

و در شعر های مسعود سعد که بیشترینه حبسیه ها اند و او با سرودن همین شعرها شهرت بیشتری به دست آورده است، لاله سخن درد آمیز زندانی یی را فریاد می کند که در حسرت ازادی ودیدار آن مکانی می سوزد که عمری را در آنجا سپری نموده است.

 

به یاد یار و دیار

 

ای لاهوور ویحک بی من چگونه ای

بی آفتاب روشن روشن چگونه ای

ای آنکه باغ طبع من آراسته تو را

بی لاله و بنفشه وسوسن چگونه ای . . .

       *

و دریک رباعی:

 

چشمم ابر است و اشک از او ژاله شده ست

یکروزه غم انده صد ساله شده ست

در نای مرا زخون دو رخ  لاله شده ست

چون نای مرا همه نفس ناله شده ست

 

      *

 

این ابر چراست روز و شب چشم تو تر

وای فاخته چند زار نالی به سحر

این لاله چرا جامه دریدی در بر

از یار جدائید چو مسعود مگر؟

 

               ***

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل      ۲۸۶   سال  سیـــــــــزدهم              حمل/ ثور     ۱۳۹۶         هجری  خورشیدی              شانزدهم اپریل  ۲۰۱۷