کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

۱

 

 

 

۲

 

 

۳

 

 

              ضیاء دستور

    

 
برگردان کتاب فرهنگ و معنا

 

 


۲-
پیش زمینهء تاریخی و دانش تأویل یا هرمنیوتیک

دانشهای انسانی چیستند و از کجا می آیند؟ همه دانشهای انسانی تأکید میکنند که بیان یا اکسپرسیون و ایده ها همیشه در پیوند های تاریخی گسترده ریشه دارند. این گزاره همچنان برای خود تیوریها هم درست است. اینها بخشی از سنتهای کهن در پژوهشها و اندیشیدن یا تأمل Reflexion در بارهء آنهاست. در گذشت سده ها هر یک از رشته های گوناگون دیدگاهها و واژه گان[مفاهیم، [Konzept ویژهء خود را برساخته اند. به ویژه پس از سدهء نوزدهم در این بستر دانشهای انسانی امروزین پدید آمدند. ما در این بستر به دانشواژه گان یا مفاهیم خود نیازمندیم تا به یاری آنها تاریخ پیدایش دانشهای انسانی را بنویسیم. از همین رو بخش آغازین کتاب با برنویسی یا description, Beschreibung آن دانشواژه گانی آغاز میشود که دانشهای انسانی با آنها ساخته شده اند. پس از این پهلوانی با واژه گان، یک نمای تاریخی فشرده از تاریخ این دانشها و پدید آمدن آنها پیشکش خواهد شد. این دانشها از همان آغاز با تأملهای روش شناختی و فلسفی در زمینهء دیدگاههای همراه بوده اند. در رشته های زیادی از این دانشها؛ الاهیات یا تئولوژی، فیلولوژی یا دانش زبانهای کهن، و حقوق یک رشتهء کمکی تکامل یافته است که در آن رهنمود شیوهء کار یا متودیک برای تأویل متنها دادهدمیشود. پسانتر ها این رشتهء کمکی را دانش تأویل یا هرمنیوتیک نامیدند.
آخرین عنوانداین بخش ویژهٔ هرمنیوتیک است که در زمانهٔ مدرن نخست جای فلسفهٔ دانشهای انسانی را داشت وسپس به مثابهٔ فلسفهٔ هرمنیوتیک به تکامل خود پرداخت.
فرهنگ و دانشهای انسانی:


معنای تابلوی نقاشی " مونالیزا" چیست؟ مجسمه های بزرگ بودا در بامیان چرا اهمیت داشتند؟ موضوع تغییرات اقلیمی در رُمانهای سدهٔ بیست و یکم چی بازتابی دارند؟ سریالهای نو Netflix به چی اندازه درونمایهٔ نقد اجتماعی را در خود دارند؟ ارزش فرهنگی و تاریخی میراث فرهنگی را چی گونه میسنجیم؟ نوشته های تازه پیدا شدهٔ آرامی از سدهٔ یکم پیش از میلاد از کدام سنت دینی اند؟ هوش ساخته گیِ خودساز فرهنگ ما را چی گونه دگرگون خواهد کرد؟ کار برد کدام واژه ها برای شناساندن آثار تاریخی در یک موزیم درست اند؟
اینها نمونه هایی اند از پرسشهای پژوهشی که به زمینه های پژوهش در دانشهای انسانی پیوند دارند. تاریخ، تاریخ هنر، ادبیات شناسی، الاهیات، دانشهای رسانه یا media و Ethiek همه برخی از دانشهایی اند که باهم دانشهای انسانی را میسازند. این گروهِ دانشها دانشهای فرهنگ، دانشهای انسانی یا به انگلیسی humanities هم یاد میشوند. این دانشها در دانشگاه ها، بیشتر اما نه همیش، در یک دانشکده آموزش داده میشوند. اما چرا اینها همه زیر همان یک نام نامیده میشوند؟ آیا اینها موضوعهای یکسان دارند یا از یک روش پژوهشی کار میگیرند؟ آیا اینها همه یک هستهٔ همه گانی دارند که اینها را با یکدیگر پیوند میدهد؟
پاسخ دادن به این پرسشها آسان نیست. اما به جای پاسخ این آسانتر است که که دگربوده گی یا تفاوت میان تاریخ معماری با الاهیات را نشان داد؛ یا دگربوده گی میان ادبیات و اخلاق را. بخشبندی دانشها کارِ خودآشکار یا offensichtlich نیست. این بخشبندی دستاوردِ یک بالنده گی تاریخی است.


ما در پیشِ رو خواهیم دید که بخشبندی رشتهدهای گونه گون با شیوه های جداگانه شکل گرفته است؛ چنان که امروزه هم کاربرد دو گانهٔ شناخته شدهٔ دانشهای طبیعی و دانشهای انسانی همیشه روشن نبوده است. ایزاک نیوتن، به گونهٔ مثال، تنها مشغولِ دانشهای طبیعی نبود و در زمینه های الاهیات و زبانهای باستانی هم کار میکرد. بیان واژه واژه گانی یا Begriff دانشهای انسانی و دانشهای فرهنگ از سدهٔ نوزدهم به میان آمده اند. امروزه هم این بخشبندیها پایدار نیستند. سازمان پژوهشهای علمی کشور نیدرلندزـ هالندـ همین چند سال پیش دانشهای اجتماعی و دانشهای انسانی را در یک بخش یا Abteilung جا داد با نامگذاریِ " دانشهای اجتماعی و انسانی social sciences and humanities" . گاهی هم دگربوده گی یا تفاوت دانشها چنان بزرگ میشود که دانش یا علم بودن دانشهای انسانی مورد بحث قرار میگیرد. یک سنت دیرینهٔ دیگرهم هست از آن دانشمندان و فيلسوفانی که روش یا متودیک دانشهای طبیعی را پایهٔ همه پژوهشهای علمی میدانند و دانشهای انسانی را کامل نمی انگارند چرا که گویی این دانشها با روشِ علمی کار نمیکنند. آن چه در ادبیات و در تاریخنگاری سنجش و ثابت میشود چیست؟ و با آن چی پیشبینی هایی میتوان کرد؟ پرسش بنیادین این است که چی چیزی دانش را در مجموع دانش میسازد. بر چی بنیادی میتوان دگربوده گی یا تفاوت میان دانش و دانشواره یا Pseudowissenschaft را به میان کشید؟ در سده های زیادی که در آنها بر پژوهشهای علمی کار شده است، به این پرسش پاسخهای گونه گون داده شده است و جایگاه پژوهش علمی پیوسته زمینهٔ گفت وشنود بوده است. تنها به همین دلیل ارزش نامنهاد angeblich, alleged دانشهای طبیعی در برابر دانشهای انسانی کمتر روشن یا خود آشکار است به نسبتِ آن چه گوییا پذیرفته شده است. اما با این هم پاسخی به این پرسش که اندازهٔ علمی دانشهای انسانی چقدر است، داده نشده است. پرسشی که با این جُستار یا موضوع پیوند دارد، این است که چی چیزی در فرهنگ و دانشهای انسانی زمینهٔ پژوهش را میسازد، فرهنگ چیست؟ به این پرسش هم پاسخهای گونه گون داده شده است. این بخش کتاب نخستین جستجو ها را در زمینهٔ شناسایی مفهومها یا دانشواژه ها و این که این دانشواژه ها نشاندهندهٔ چی چیزی اند: فرهنگ، دانش و دانشهای انسانی.
بخش دیگر با این پرسش آغاز میشود: فرهنگ چیست؟
۱.۱
فرهنگ چیست؟

 

فرهنگ از دیر زمانی چنین دانسته شده است، که هر آن چه که مردمان ساخته اند، فرهنگ است و از این نگاه در برابر " طبیعت" جا میگیرد.
در زبان لاتین " کولتورا" یک گردانِ Konjugation کارواژهٔ یا Verb colere است که معنای کِشت و کشاورزی را دارد. واژهٔ کولتورا هم به معنای کشاورزیست، اما در یک بستر گسترده تر نشاندهندهٔ تفاوت ایت میان جامعهٔ انسانی شکارچی – گردآورنده و جامعهء انسانیِ که در گستره یی از زمین جایگزین شد، جایگاهی آباد کرد و به کشاورزی پرداخت. در یک معنای استعاری این واژه را Cicero فیلسوف رومی با بیان cultura animi به کار برد که معنای واژه گانی آن " کِشت و کار روان یا روح" است، مفهومی که آن اندیشمند برای فلسفه به کار برد. با شیوهء همگون، هم در روزگار باستان و هم در سده های میانه cultura Dei , cultura Christi بیانی بود که نگهداشت پیوند مذهبی و بزرگداشت خدا را نشان میداد. از این زمینه بود که واژهء cultus به کار گرفته شد. در رنسانس مفهوم های cultura Dei , cultura Christi دوباره به کار گرفته میشوند اما هنوز همچون گردانِ فعل برای آمیختن با واژه هایی که نشان میدهند چی چیزی مورد کِشت و کار قرار میگیرد. در دورهء مدرن واژهء کولتورا آهسته آهسته به یک "اسم" مبدل میشود. فیلسوف و تاریخنگار آلمانی Johann Gottfried von Herder (1744-1803) با به کارگیری Kultur این واژه را به همین معنایی که ما تا امروز به کار میبریم، وارد زبان کرد.
ما پسانتر خواهیم دید که این تغییر نزدیک به پیدایش دانشهای فرهنگ یا دانشهای انسانی مدرن رُخ داده است. در نیمهء دوم سدهء هژدهم، گذار از عصر روشنگری به رُمانتیک، مفهومهای دیگری هم پدید میشوند که یک نگاهِ نو به انسان و جامعهء انسانی میافگنند.


سپس در نخستین سالهای سدهء نوزدهم پرسش علمی و فلسفی به میان می آید که ما به راستی چی چیزی را باید با مفهوم " فرهنگ" درک کنیم. در این میان، کتابخانه های فراوانی با کتابها روی این سخن انباشته شدند. بیشترینه، فرهنگ همه آن چه را که مردمان می آفرینند و تولید میکنند، مینمایاند، همچون آن چه از طبیعت جداست، همه آن چه که در طبیعت نیست. گاهی هم واژهء فرهنگ به معنای فشرده تری به کار میرود؛ به گونهٔ نمونه در این گفتار یا سخن " فرهنگ و هنر" که در این گزینه برای نشان دادن یک فرهنگِ والا و برگزیده یا elitär به کار رفته است، برای آفرینش های والا که از ارزشِ ویژه برخوردار اند. امروزه یک برداشت گسترده از فرهنگ بیشتر پذیرفته شده است؛ به ویژه در دانشهای انسانی. در این رویکرد به راستی، "فرهنگ" همه آن چه را در برمیگیرد که مردمان میسازند و بخشی از جامعه را مینمایاند و از همین رو " معنایی" را در خود دارد. از این رو " فرهنگ" آن چه هم که مردمان را با هم پیوند میدهد، است. این برداشت از فرهنگ در دیدگاه Herder هم بازیابی میتواند شد. او با فرهنگ همه دیدگاه ها، روشها، زبان و اخلاق را در نظر دارد که برای مردمان همچون یک دستهء تاریخی، اجتماع و هویت میبخشد. در این مفهوم فرهنگ رُخهای زیادی جا دارند. در گام نخست همان مفهوم کهن" کولتورا" یعنی آن چه نه از سوی طبیعت، اما با کار انسان ساخته شده است. دوم این که مردمان را با هم پیوند میدهد: فرهنگ به مثابهء یگانهء بلندتر از فرد، زبان و روشهایی که در اجتماع مردمان پدید شده است. سوم آن که این چیزی نیست که برای یک بار و همیشه یکسان بماند، اما پدیدهٔ همه گانیِ است که در بستر تاریخ بالنده میشود. Herder برای این مفهوم واژهٔ آلمانی Geist را هم به کار برده است که در این کتاب پسانتر در زمینهٔ آن سخن خواهد رفت.


مفهوم فرهنگ همچنان این سخن را در خود نهفته دارد، آن چه به آن میپردازد، فرهنگها اند چرا که گروههای انسانی گونه گون، هر یک فرهنگ خود را دارد. پرسشی کهداین جا به میان می آید این است که آیا میتوان از یک یگانهٔ همه فرهنگها سخن گفت و یا فرهنگها تفاوتهای بنیادین از همدیگر دارند. اگر این را با زبان واژه های فلسفی بگوییم، چنین است: باید فرهنگ را جهانی و یا چندگانه بدانیم؟ Herder کتابهای زیادی در زمینهٔ تاریخ هستی انسان نوشته است؛ پس، با مفهوم یکتا یا مفرد که او در آن گروههای انسانی، فرهنگها و بازه های تاریخی را از هم جدا میکند، و میتوان گفت یک باهمی از فرهنگها. آن گاه که ما این فرهنگهای گونه گون را در برابر هم میسنجیم، باید بازهم از مفهوم یگانهٔ فرهنگ به پیش رویم؟ یا این مفهوم یگانهٔ فرهنگ به گونهٔ ویژه یافتهٔ و بافتهٔ یک یا گروهی از فرهنگهاست. یک همسنجیِ فرهنگهای گونه گون پرسشهای دیگری را پدید می آورد. فرهنگها داده های راستین بنیاد یا sachlich نیستند که به گونهٔ علمی زمینهٔ پژوهش شوند. فرهنگها همچنان یگانه ها Einheit اخلاقی اند که مردمان بر بنیاد الگو های اخلاقی، ارزشها و منشها با همدیگر رفتار میکنند. پژوهش در این زمینه از سوی فیلسوفان روشنگری انگلیسی " دانش اخلاق یا moral science خوانده شد. اما این آسان نیست که چنین چیزی را مورد پژوهش علمی بگذاریم و تعریف کنیم بی آن که از آن ، آگاهانه یا ناآگاهانه، داوریهای اخلاقی استنتاج کنیم. در این راستا این پرسش دیگر هم به میان می آید که آیا بررسی علمی فرهنگها تنها به تعریف و تبیین باید بنگرد و یا هم الگوساز یا normative باشد. باز هم با زبان فلسفی: آیا دانشهای انسانی توصیفی یا beschreibend ، تبیینی و داورانه ، الگوساز و یاهم پیشنویسانه و دورنمایانه اند؟ اگر هم بررسی یک فرهنگ به گونهٔ تبیینی مورد نظر باشد، میتوانند در آن، نه آگاهانه، داوریها رخنه کنند. به همین سان از دیرگاه در دانشهای انسانی یک پندار پذیرفته شده بود که فرهنگهای بالنده و فرهنگهای آغازی یا Primitive از هم جدا انگاشته شوند. این اما یک جدا انگاشتن بیطرفانه یا neutral نیست و از یک ارزشداوری یا Werturteil و value judgment سرچشمه میگیرد.


دیده میشود که ما از یک سو مفهوم همه گانی " فرهنگ" را به کار میبریم تا با آن فرهنگهای گونه گون را بیان کنیم و هم بتوانیم آنها را باهم بسنجیم، در حالی که از سوی دیگر شمار فراوان فرهنگها این پرسش را پیش می آورد که به راستی تا چی اندازه ممکن است که یک مفهوم همه گانی فرهنگى را در همه جا به کار بندیم. هر مفهوم فرهنگی در هر جلوه یی از فرهنگی رنگ گرفته است که آن مفهوم در آن پدید و اندیشیده شده است. این امر مفهوم" فرهنگ" را به مفهومی مبدل میکند که از نگاه به معنایش بحث برانگیز است. برای این است که در زمینه، گفتهٔ essentially contested concept یا فرایافت و برداشتی که در اصل بحث برانگیز است، به کار میرود؛ یا میتوان گفت که مفهوم فرهنگ در اصل یک مفهوم جنجالی است. این امر با مفهوم فرهنگ همزاد است که در بارهٔ فرهنگ همیشه دیدگاه های رنگارنگ وجود داشته اند و این که ما چی تعریفی از فرهنگ را میتوانیم ارائه کنیم. این امر برای دانشهایی که میخواهند در زمینهٔ فرهنگ شناختی که در همه جا از اعتبار یکسانی برخوردار باشد، گردآورند. اما ما میتوانیم این حالت را برگردانیم و بگوییم که همین اختلاف نظر یا ناسازگاری ناگزیر در شناخت فرهنگها از ما یک مسؤولیت علمی در بارهٔ دیدگاهها در زمینهٔ فرهنگ را خواستار میشود. پس برای آن بینشهایی که در بارهٔ فرهنگ یا فرهنگها گرد آورده شده اند، یک حقیقت و اعتبار جهانی نمیشود خواستار شد.

 

اما میتوان روشن ساخت که با کدام روش و رویکرد به دست آمده اند. دانشهای انسانی بدینگونه میتوانند هم درستی فرهنگی خود را به گونهٔ انتقادی مورد پرسش قرار دهند و هم علمی بودن خود را با توضیح روش شناختی روا بخوانند. با واكژه های دیگر میتوان چنین گفت، از آن جا که هیچ باورمندی استواری در زمینهٔ فرهنگ نمیتواند هستی یابد، آن چه در جای والاتر از تفاوتها میان همه فرهنگها تواند ایستاد، ما به این نیاز داریم که روشن سازیم و مسؤولیت بپذیریم که ما از کدام راه میتوانیم به شناخت دانشِ فرهنگ برسیم. این احساس مسؤولیت دو سویه یا طرف دارد: دانشهای انسانی و دانشهای فرهنگ باید پاسخگوی علمی بودن شناخت شان باشند و آنها همچنان میتوانند مطالعهٔ فرهنگ را به مثابهٔ مسؤولیت در برابر دیدگاههای فرهنگی ببینند که در آن بزرگ شده اند و خود از آن نماینده گی میکنند. این اندیشه را میتوانیم در توضیحی که در زمینهٔ یکی از دانشهای انسانی یعنی تاریخنگاری از سوی تاریخنگار شناخته شدهء نیدرلندز، Johan Huizinga داده شده است، بازیابیم: " تاریخ یک شکل روانی است که در آن یک فرهنگ با خود حساب گذشتهٔ خود را میسنجد."
این پرسش که " فرهنگ چیست؟" سرراست به پرسشی برمیگردد که در پیشگفتار آمد: دانش چیست؟ و دانشهای انسانی چیستند؟



 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۶۶    سال بیستم      میزان / عقرب     ۱۴۰۳         هجری  خورشیدی                         شانزدهم اکتوبر  ۲۰۲۴