با یادآوری سایت ارزشمند کابل ناتھ به ویژه توجه مهربانانهء شخصیت
ارزشمند فرهنگی افغانستان ایشرداس گرامی از من و ماهنامهء "قلم" یکی از
ارگانهای نشراتی انجمن نویسنده گان افغانستان، باز هم یادی از روزگار
گذشتهء من و همه بزرگانی که در آن برهه در انجمن و در عرصهء فرهنگی حضور
داشتند، تازه شد. در تجربهء زیستهء دوستان گرامی ما برههء تاریخی کوتاهی که
از آن سخن میگویم بخشی از تاریخ نا به سامان و آشفتهء کشور است، با جنگی
ویرانگر که برخاسته از گزینه های سیاسی نابخردانه با کودتای ثور ۱۹۷۸ آغاز
یافت و دامنهء آن تا امروز گسترش یافته است. این جنگ آغاز دست اندازی
قدرتهای بزرگ و همسایه گان در کار و سرنوشت کشور شد، شالودهء دولت و ساختار
اجتماعی و فرهنگی را ویران کرد و زمینهء به میان آمدن یک روند ساختارمند
تغییر و پیشرفت را به یک شکسته گی همواره مبدل کرد. در این روند در زمینهء
فرهنگی هم پایگاهایی جداگانه در درون و بیرون کشور ساخته شد؛ هر یک با سرشت
ویژهء سیاسی، هر یک با ارزشی ویژه برای فرهنگ و ادبیات کشور و بازتاب
دهندهء همه رنگها، راهها ،گرایشها و اندیشه ها.
اگر از تجربهء زیستهء خودم از کار در انجمن نویسنده گان بگویم، از نخستین
سخنها این خواهد بود که انجمن در چند سال کوتاه خود در دگرگونی درونی و
اندیشه یی پیروزیهای چشمگیری داشته است: از اتحادیهء نویسنده گان به انجمن
نویسنده گان مبدل شد. این چرخش تنها در نام و نشان نبود، بل که در سرشت آن
ساختار از یک سامانهء حزبی به یک نهاد روشنفکری در روند آزاداندیشی
دموکراتیک بود. همه بزرگانی که در آن جا و جایگاه حضور داشتند، نقشی
ارزشمند در این دگرگونی بازی کرده اند. شاید نگاه به آن برههء کوتاه از این
زاویه با ارزش باشد که در آن جا گونه یی از آزادی جایگاه فرهنگی از سیاست
حکومتی با آن که حکومت برای پاییدن آن ساختار پول میداد، به میان آمد. این
ویژه گی در ساختار های فرهنگی پیش از ۱۹۷۸ هم بود؛ در رادیو، مطبوعات،
انجمنهای فرهنگی و.... ما همین نگرش به کار فرهنگی، در نخستین سمینار انجمن
نویسنده گان در"حکومت مجاهدین" به بزرگداشت از عارف چاه آبی پرداختیم، در
تالار اتحادیهء ژورنالیستان، با کمرهء تلویزیون کشور و گزارشدهی رسمی؛
نواله یی برای تبلیغات حکومت، نواله یی برای انجمن و کار فرهنگی چنان که
گفتم.
من از کار در انجمن نویسنده گان در سایهء بزرگوارانی چون استاد واصف باختری
چیز های فراوان آموختم و اندوختم. آشنایی نزدیک با همه شخصیتهای گرانبهایی
که در آن سالها در نهاد های فرهنگی کار میکردند، از اندوخته های ارزشمند
زنده گی منست. استاد بزرگوارم پنهان قیم قویم که سالهای فراوانی استاد و
پدر معنوی من بوده است هنوز همدبا بزرگواری سترگی مرا از فیض حضورش در جهان
غنا میبخشد. در سرپرستی از ماهنامهء " قلم" با روش املای زبان فارسی در
کشور آشنا شدم و میباییست ماهنامه را با آن روش چاپ میکردیم. هر چند آن روش
املا امروزه کمتر کاربرد مییابد، اما از نگاه به رهنمون پدید آمدن آن،
گذشته از ارزش یکسان نویسی، ارزش فراوان زبانی در برابر روشهای املایی "
فرهنگستان" در ایران هم داشت، و دارد. استادان بزرگی در ساختن آن روش
کوشیده بودند. یاد شان گرامی باد.
من خود را در برابر پرسش ایشر داس گرامی و دوست گرامی آن روزگار، ژورنالیست
و شاعر احمد تکل، در زمینهء گونه یی از خاموشی در این سالها، از روی اخلاق
و احترامی که به این دو بزرگوار دارم، به پاسخی کوتاه میپردازم. من با
خانواده ام، همسر و سه فرزند در ۱۹۹۴ به کشور نیدرلندز آمدم، برای آن چیزی
که مهاجرت مینامیم. در ۱۹۹۹ دختر هفده ساله ام را در مرگی نا به هنگام و
نشناخته از دست دادم. این اندوه جانکاه شمار بازمانده را دچار سرنوشت غم
انگیزی کرد. هنوز از آن اندوه کمر راست نکرده بودیم که در ۲۰۰۷ همسرم را
بیماری سرطان در چنگال گرفتار کرد. این نبرد آن عزیز، هرچند با همه نیرو و
دار و ندار با آن بیماری جنگید و تا سال ۲۰۲۱ ایستاده گی کرد، از اقبالی
بهره مند نبود که دیر تر و بیشتر در زنده گی بپاید. این رخداد ها، در پیشتر
بودن یا اولویت رسیده گی به اندوه و غم نان، مرا از حضور در زنده گی
اجتماعی و فرهنگی بازداشت. اگر راست بگویم، من تا سه سال پیش فیسبوک
نداشتم. در هوا و فضای مجازی کمی میخواندم، سایت " کابل ناتھ" را میخواندم
و خودم را در بدبختی نیکبخت میدیدم که چنین گنجینه یی را یافته ام. پسانتر
ها، سه سال پیش دوستان برگهء" خاطره ها" مرا به آن مجمع فراخواندند که محبت
شان در گزار من از ترسِ رفتن به بیرون و بازیابی جهان پیرامون یاری کرد و
شاید هم مرا از آن ترس و خموده گی رهایی بخشید. برای " خاطره ها" یک جا با
پرتو نادری بزرگوار یاد هایی از انجمن نویسنده گان را نوشتم. پرتو نادری هم
یار روزگار دشوار من در کابل است. روزگاری، در حکومت ما، با شماری از
فرهنگیان دیگر زندانی بود. چنان که دوست و برادر گرامی ام فهیم ادا هم
نوشته است، ما پس از آزادی پرتو و دوستان دیگر، داکتر صبور سیاسنگ و زنده
یاد ولوالجی و عزیزان دیگر، با دشواری ترازو کردن سنگینی دردی که بر آنان و
خانواده های شان گذشته بود، مواجه بودیم. موقعیت چنان بود که زندانی و
زندانبان در کنار هم نشسته بودند و هر دو نمیدانستیم که گناه آنان چی بود و
ویرانی زنده گی ناب و پاک شان تا کجا بود. این بخش کتاب سرنوشت و سرگذشت ما
بزرگترین ارزش درونی و تجربهء زیسته ماست؛ اندیشیدن به تکان و انفجارِ یک
پرسش اگزیستیانسال پیوسته و ژرف.
من همچنان در زمینهء موضوعات سیاسی و اجتماعی افغانستان در روزگار کنونی در
برگهء فیسبوکی " وطن_آزادی" کار هایی دارم. به باور خودم، کار در زمینهء
مفهوم فرهنگ بیشتر به گرایش درونی ام نزدیکتر است. این گرایش مرا هنوز هم
با استادان بزرگوار " هنر های زیبا" و نقاشی های دل انگیز شان نزدیک
نگهداشته است. ادبیات و شعر برای ما یک مایهء غایی جهان ماست که بی آن
دورنمای زنده گی را نمیتوانیم تعریف کنیم. بخش بزرگی از این آشکاره گی
فرهنگ را در این سالها در سایت وزین " کابل ناتھ" دیده ام.
کابل ناتھ، نگهبان کابل، نگهبان به معنای استعلایی و معنوی واژه، برحق بودن
نام و نشان خود را تحقق بخشیده است. این سایت ارزشمند فرهنگی نمونه یی از
جامعهء فرهنگیست که ما با نسبیت با روزگاری که داریم، کشوری چنین و زمینهء
فرهنگی چنین آرزو میکنیم: در آرامش، با هنجار های پذیرفتنی، همه شمول و
مملو از اعتماد. زمینه یی که با " کابل ناتھ" برای تولید و آفرینش فرهنگ
گسترده شده است به مفهوم امروزی " زمان و مکان" تولید فرهنگ و اندیشه بوده
است و یک بنیاد قابل باور سازماندهی منابع یا سرچشمه های تولید فرهنگ،
فرهنگیان، را ساخته است و سٌنًت های نیرومند فرهنگی را در یک بافت نهادی
دور هم آورده است. این امکان و فرصت ارزشمند زمینه یی شد که بسیاری از
مسائل به متن یا تکست در بیایند و ماندگار شوند. در جامعه شناسی هنر و
ادبیات، فرایند ارتباطی را در پویایی میان نویسنده، هنرمند و سخنگو_متن یا
پیام و سپس مخاطب میدانند که در بستر یک رسانه_ زبان مشترک _ و در یک نظام
معنایی تحقق مییابد. سایت " کابل ناتھ" چنین بستر مناسبی را ساخته است.
در این جا لازم است بر نقش شخصیت گرانقدر فرهنگی ایشر داس گرامی و نیروی
باور نکردنی او سخنی بگویم. ایشر داس را یکی از عاشقان راستین سرزمینش
یافتم. آدمها، روستا ها و ولایتها، خاک، آب و هوای وطن را دوست دارد؛ از
همین رو خاک، روستا و ولایت و مردمان برای او " شریف" اند. این " شریف"
نامیدن ایشر داس احترام بر میانگیزد و در ساختار معنایی " کابل ناتھ" همه
را به شریف بودن فرامیخواند. گنجینهء فوتو ها، یاد ها، تبصره ها و پیامهای
این بزرگوار حافظهء جمعی دوستان و هموطنان و تاریخ را تازه نگهمیدارد.
امیدوارم بتوانیم روزی در میان گردهمایی دوستان سایت " کابل ناتھ" از
کارنامهء این بزرگمرد سپاسگزاری کنیم.
با ایشر داس در گفت و سخنی یاد آور شدم که برای جبران زمان از دست رفتهء
خودم ترجمه هایی را در زمینه های فرهنگی آمادهء پخش میکنم. ترجمهء منابع به
بودن ما در غرب ربط و پیوندی ندارد. گزینش ترجمه از نیاز به شناخت جهان آن
گونه که دیگران آن را میبینند و درک میکنند برمیخیزد. تاریخ جهان تا روزگار
ما چنین آمده است که پس از رنسانس بیشترین اندازهء تولید اندیشه و فناوری
یا تکنولوژی در اروپا و امریکای شمالی تحقق یافته است. دانشهای معاصر از
بستر مدرنیته برخاسته اند. شناخت علمی و مفهومی جهان بدون شناخت دیدگاهای
غرب دشوار است. امروزه سطح آموزش اکادمیک جهان با هنجار های غرب سنجیده
میشود. در کنار این واقعیت، زنده گی امروز ما هم همین جا میگذرد. برای
شناخت پیرامون خویش و موضوعاتی که این جا برای جهان مطرح اند به شناخت
دیدگاههای غرب نیاز داریم. بیشترین پژوهشهای اکادمیک در بسیاری از کشور ها
بر مبنای تولید دانش غرب انجام مییابد. حتّا تبیین اندیشه های انتقادی در
زمینهء دیدگاههای غرب شناخت دقیق این دیدگاهها را لازمی میسازد.
ترجمه هایی که برای سایت انجام میدهم بیشتر در زمینهء فرهنگ و جامعه شناسی
هنر و ادبیات خواهند بود. این ترجمه ها گزینشی اند؛ وابسته به شناخت و
دسترسی خودم به منابع است. من به کار اکادمیک مشغول نیستم که روش و بینش
خاصی از یک مکتب را پیروی کنم. همچنان وابسته به منابعی در زبان کشور
نیدرلند یا هالند استم. اما فکر میکنم این امر برای کوشش اماتورانهء که من
میکنم ایرادی نداشته باشد. امیدوارم که متنها و محتوا ها دوستان را به
شناخت پارادایم های فکری در اروپا نزدیکتر کنند و هم موجب ملال خاطر
خواننده نشوند.
در نظر دارم کتاب " فرهنگ و معنا" از Eddo Evink را ترجمه کنم که موضوع آن
فلسفه ء علوم اجتماعی یا انسانیست. در زبان نیدرلندز geestwetenschappen و
در آلمانی Geisteswissenschaften نامیده میشوند. چنان که میدانید این
دانشها در اروپا به گونهء روشمند و ساختاری به منابع مهم تفکر فلسفی
اروپایی به ویژه به آن فلسفه که فلسفهء پسا مدرن نامیده اند، مینگرند. از
این رو نیازمند آشنایی با آن منابع استیم. شاید عنوانهای درشت آن منابع در
بسیاری از زمینه ها آشنایی لازم با موضوع را فراهم کنند. یکی از آن منابع
که در زمینه های گونه گون به آن استناد میشود، فلسفهء ایمانوئل کانت است.
در روشن ساختن فلسفء کانت کتابهای فراوان نوشته شده اند و روند تفسیر کانت
در دانشگاههای جهان هنوزهم پیگیری میشود.
آن متنی که این جا به برگردان آن میپردازم پیشگفتار نویسنده و بخش کوچکی از
تفسیری بر " نقد قوهء حُکم" کانت است که در آینده ء کار من و برگردان کتاب
فرهنگ و معنا لازمیست.
پیشگفتار
روزگار ما زمان تقلب هدفمند اطلاعات یا انفورماسیون است. با رنگ آمیزی
ایدیولوژیک خبر ها آشنا بودیم، اما میتوانیم بیشترینه به پُشت خبر ها نگاه
افکنیم. تقلب امروزه گاهی چنان خوب اندیشیده، زمانبندی و با تکنیک ظریف
اجرا شده است که خیلی باور کردنیست. اما از آن جا که سپس بار ها آشکار شد
که آن خبر در کلیت راست نبود، مردمان دیگر نمیدانند باور شان را در گرو چی
چیزی بگذارند. نیاز به اطمینان، روزافزون است و برای آن بیشتر اوقات هنجار
ها و ارزشها چنان وانمود میشوند که گویی آن ها از سُنت خود نماینده گی
میکنند. این ها بیشترینه گروههایی اند که هم خبر های تقلبی پخش میکنند و هم
میخواهند با یک سٌنت اغلب تخیلی اطمینان ایجاد کنند.
روزگار ما زمان آشکار سازی فوری دیدگاههای فردیست. این دیدگاها نخست با
دیدگاهای روزانهء دیگران ارزشیابی نمیشوند و به گونهء فوری در فضای عمومی
پخش میشوند. به دلیل این که تایپ در کمپیوتر از موقعیت خودی از مردم دور
انگاشته میشود، دیدگاهها معمولا" با واژه های ناشایست به بیرون فرستاده
میشوند از ترس آن که در غیر آن شنیده نخواهند شد. ستیز اصلی در زمینهء
چارچوبی است که فاکتها در آن میتوانند جا گیرند، اما بیشتر افراد کنشِ خیلی
بد بروز میدهند بی آن که در زمینهء آن چارچوب بیندیشند؛ خیلی حرّافی میشود
و کمتر تأمل. در روزگار ما همه چیز با دیگران در میان گذاشته میشود، اما
همبوده گی وجود ندارد. ما در بارهء یک رخداد بد سخن میگوییم اما یک چارچوب
مشترک نداریم. اما شاید این هم گونه یی از سودمندی در خود دارد. هر کلیشه
یی، به معنای عامه پسندی، باید خود را بیازماید، این یک سود مشکوک است. ما
پیوسته بهتر درک میکنیم که ما عامه پسندیها را نمیتوانیم بر یک بنیاد
استوار بنا کنیم: نه بر خدا، نه بر انسان، نه بر طبیعت، نه بر فرهنگ، نه بر
سُنّت، نه بر عقل، نه بر فرد و نه هم بر یک باهمبوده گی. اما در چنین حالتی
چیزی که باقی میماند تنها و تنها عدم اطمینان کامل نیست؟ آیا ما در دریایی
از دیدگاههای فردی غرق نمیشویم؟ یا میتوانیم وضعیت کنونی را کمی مثبت توضیح
دهیم و بگوییم که جامعهء ما یک روند آموزش را آغاز کرده است: که چی گونه
میشود بدون اطمینانی زنده گی کرد که از سوی یک نقطه نظر همه گانی تضمین
میشود؟
چنین به نظر میرسد که کتاب امانوئل کانت" نقد قوهء حُکم"1790 [ترجمهء
شناخته شده از Kritik der Urteilskraft] دو سده پس از نگارش باز هم روی
صحنه آمده است به دلیلی که کانت در آن کتاب میکوشد ابراز نظر کردن بدون هیچ
قاعده یی را تجسم ببخشد. کانت در آن کتاب به داوری در زمینهء " ویژه" [خاص
در برابر عام یا همه گانی]میاندیشد، بی آن که آن را به ترتیب، معین شده
توسط عام ببیند. او در زمینهء داوری فردی میاندیشد که در اصل با هر فرد
دیگر به اشتراک گذاشته شده میتواند و به این گونه باز هم میتواند یک عمومیت
بیافریند. این یک داوری در بودن نبود اطمینان است- بستری که کانت این جا
هموار میکند، از دید او یک قوه یا استعداد[Kraft] است که هر انسانی دارای
آنست: قوهء حُکم یا نیروی داوری.به یقین که کانت قصد نداشت تا کتابی بنویسد
که درست برای وضعیت ما در قرن بیست و یکم از اهمیت برخوردار باشد. اما با
آن هم کانت بیشترین نقاط نظر در فلسفه را آشکار کرد. او شاید این جا بنیاد
اندیشه اش را بر وجود انسان بنا میکند، اما انسان در دیدگاه کانت به مثابهء
گزیده یا مجموعه یی از مشخصه ها (Eigenschaften) نه بل که گزیده یی از قوه
ها یا استعداد هاست. دیدگاه کانت بر این بنیاد ندارد که انسان چیست، اما بر
این بنیاد یافته است که انسان چی میتواند بکند. گذشته از این، کانت
نمیخواهد از پیش بپذیرد که همه استعداد های انسان یک یگانه یا واحد هم آهنگ
را میسازند. آن قوه ها از بنیاد با هم فرق دارند، آن ها گونه های رنگ رنگِ
تجربه را ممکن میکنند، و اما هر یک محدودیت های ویژهء خود را هم دارد. کانت
میخواهد نخست از همه توانایی های قوه های گوناگون را مرزبندی کند. به این
دلیل است که عنوانهای سه کتاب مهم او با واژهء "نقد" Kritik آغاز میشوند.
کتاب " نقد قوهء حکم" کتابِ سوم در آن رده است.
چرا کانت نیروی داوری را فرامیخواند؟ کانت در نقد سوم در جستجوی گشایشی
برای یک پرسش فلسفی است که به دو نقد پیشترش بر میگردد. در نقد عقل
محض[Kritik der reinen Vernuft, 1781 ] کانت به شکافتن این موضوع پرداخت که
چی شناختی از طبیعت بر بنیاد استعداد ذاتی ما ممکن است. در نقد عقل عملی
[Kritik der praktischen Vernuft, 1788] او نشان داد که Ethik نه بنیاد
دانش از طبیعت، بل که تنها بر ایدهء آزادی بنیاد یافته میتواند. کانت خود
میبیند که میان طبیعت و آزادی، میان دانش و Ethik یک شکاف به میان آمده
است. این شکاف اما باید گذرپذیر باشد، وگرنه پذیرفتنی ساخته نمیشود که
مکلفیتهای برخاسته از اتیک در عمل، در چیزی که طبیعت پدیده هاست به اجرا در
آورده شود. این نقد نیروی داوری یا Kritik der Urteilskraft 1790 است که
باید نشان دهد که شکاف میان دو مرزبند Gebiet که در دو نقد پیشین به گونهء
جداگانه به آنها پرداخته شده است، طبیعت و آزادی، گذرپذیر است. نقد سوم
باید برای کانت جایگاه آخرین خشت در بنای "نقد ها" را داشته باشد که در آن
میخواهد در برابر متافزیک دورانش بایستد، با سخن دیگر، در برابر تمامت
فلسفه، چنان که آن تا آن لحظه به تکامل یا فرگشت خویش پرداخته بود.
نیروی داوری عمومیت های دانش و اتیک را میپذیرد، اما نمیگذارد که به خواست
آنها ساخته شود. نیروی داوری بدون هیچ بنیاد یا قاعده یی به تأمل میپردازد.
نیروی داوری در جای خود در برابر هستهء پرنشدهء "انسان بودن" ایستاده است.
بنابرین، این قوه باید خیلی خوب مرزبندی شود تا بتواند از پٌرشدن آن هسته
با حدس و گمانهای بی بنیاد جلوگیری کند. نقد نیروی داوری کانت را میتوان
یکی از مهمترین کتابهای تاریخ فلسفه شمرد، چیزی که دید ها همیشه از دیدن آن
بازمانده اند. چنان انگاشته میشد که همهء فلسفهء کانت با تکامل و فرگشت
ایدیالیزم آلمانی و با واکنشهای مارکس و نیچه به آن پشت سر گذاشته شده است.
در آغاز قرن بیستم دلچسپی به فلسفهء کانت زنده میشود و به گفته یی،
کانتگرایی نو به به میان می آید؛ اما این گرایش خود را بیشتر به نقد های
نخست و دوم کانت مشغول میکرد: شناخت و اتیک. این نگاه تنگ را هم میتوان
گونه یی از بازمانده های گرایش به " اطمینان" انگاشت.
آن گاه، در پسین سالیان نیمهء دوم قرن بیستم بود که نقد نیروی داوری باز
شناخته شد. نه شمار اندکی از فیلسوفان امروزین در سطح خیلی بالایی از نقد
سوم کانت الهام گرفتند؛ چون هانا آرنت، لویتارت و یا هم تبصره های مهمی در
بارهء آن نوشتند؛ دریدا به گونهء مثال.
نقد نیروی داوری را میتوان در گام نخست برای آن خواند که پی ببریم داوری
چیست و یا هم، با واژه های خود کانت، داوریِ بت تأمل چیست: داوری در زمینهء
" ویژه" بی آن که ثابت باشد کدام "عمومیت" بر آن تطبیق مییابد. در گام دوم،
نقد نیروی داوری را میتوان به خاطر موضوعاتی که کانت با آنها این چنین
داوریی را نمایش میدهد، خواند. در دو بخش نقد نیروی داوری، esthetica و
teleologie یا پایان شناسی یا غایت شناسی، کانت به زیبایی، متعالی، هنر و
طبیعت میپردازد. در بحثهای امروزی در زمینهء این موضوعات به گونهء ویژه و
فراوانی به کانت پناه برده میشود. در گام سوم، نقد نیروی داوری کانت امروزه
هم مهم است به خاطری در آن با یک شیوهء خیلی ویژهء پر مواظبت به فلسفه
پرداخته میشود. ...
هر خوانشی در اصل یک تعبیر است که حتا اگر در ذهن هم باشد، پیشکش دیگران
میشود. همزمان با این، هر تعبیری
یک داد و گرفت است میان بیگانه گی متن خوانده شده و دنیای اندیشهء تعبیر
کننده. به گونهء عادی هم هر تعبیر کننده یی میخواهد بیگانه گی متن را از
میان بردارد و متن را وارد دنیای اندیشهء خود کند؛ و اگر او برای خواننده
گان مینویسد، میخواهد چنین روندی را برای خواننده گان هم در دسترس بگذارد.
...." [پایان برگردان]
هدف از این برگردان چنان پیش از ایندهم نوشتم آن است که فضای ذهنی خودم و
خواننده گان عزیز و گرامی برای ورود به دنیای ذهنی غرب در زمینه های
زیباشناختی، هنر و ادبیات و به ویژه فرهنگ و نسبیت گرایها آماده شود. در
برگردانها همیشه به پرسش و نیاز خواننده گان توجه خواهد شد ، اما میدانیم
که عرصهء فرهنگ و دانش چنان است که با هر کوششی، از دریای بیکران اندکی آب
برداشته میشود.
شادمانم که به این کوشش ناچیز در خدمت سایت ارزشمند " کابل ناتھ"، دوستان و
به ویژه در خدمت شخصیت گرامی فرهنگ افغانستان در اروپا، بزرگوار ایشر داس،
میایستم.
|