کابل ناتهـ، Kabulnath


 

از همین قلم:

 

 

داستان کوتاه:
 

ببلی، شانتی و من

 

 

 

داستان کوتاه "
 

سنگ سیــــــــــاه

 

[١]

[٢]

 

[٣]

 

 

 

 

 

 

پروانه های آسیب پذیر

 

 

 

 

 

درمیان غزلهای
جگجیت سنگهـ





Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

باغ هــندو
دروازهء کابل

 
 
 
و مــرسل ها باز خواهند رویید
 
ســــــارا میـــــترال

 

صبح زود یک روز غبارآلود، سایه دوشیزه لاغر اندامی به چشم میخورد. او عکس دختر زیبایی را روی یکی از پله های زینه دادگاه عالی هامبورگ می گذارد و به سرعت دور می شود.

برف دانه دانه روی عکس فرود می آید و رهگذران به آن خیره می شوند. عکس زیر نویس ندارد و از حالت چشمان دختری که پایین نگاه می کند، نمی شود چیزی دانست.

با آغاز کار رسمی، هر آنکه سوی در ورودی دادگاه می آید، مرسل عبیدی شانزده ساله میان قاب عکس را به جا می آورد. او روز پانزدهم ماه می سال 2008، پس از دریافت بیست و سه ضربه کارد از سوی برادرش احمد زبیر عبیدی به تلخی جان سپرد.

احمد زبیر عبیدی جوان ورزشکار و تنومدی است. او کلافه و خشمگین از سرگوشی های شیطنت آمیز افغان های مقیم هامبورگ در باره آزادیهای خواهرش چیزهایی می شنود. سرانجام، یکی از خویشاوندان نزدیکش به نام محمد را وامیدارد تا مرسل را با خود در پارکینگ حومه شهر ببرد.

 

نزدیک های ساعت دوازده، همینکه مرسل برادرش را آنجا می بیند، مات و مبهوت می ماند . احمد زبیر عبیدی بدون اینکه حرف بزند به خواهرش خیره می شود. ضربه اول و دوم سبب می شوند که مرسل اندکی به خود بیاید. با تلاش میخواهد فرار کند، اما به زودی از پا در می آید. برادر بالای سر خواهر می ایستد و او را قصابی می کند. ضربه ها چنان محکم اند که حتا دست خودش را نیازمند بنداژ می سازد.

احمد پیکر نازک سوراخ سوراخ شده مرسل را روی زمین پارکینگ رها می کند و با محمد سوی مترو می رود. محمد بعد از یک ساعت بیهوده چرخیدن در شهر، از پولیس کمک میخواهد و می گوید: احمد بدون آنکه بگوید قصد دارد خواهرش را بکشد، او را از بین برد، مثل اینکه مواد مخدر مصرف کرده باشد...

 

یک ضریه می تواند در لحظه کوتاه جنون ناگهانی، آدم را از راه راست بیرون اندازد؛ حالا گیریم دو یا سه ضربه. اما آدم باید بسیار درنده خو باشد که بتواند با بیشتر از بیست ضربه خواهر کوچک را کارد باران کند و ناله هایش را نشنود، نگاه پر از ترس و تمنایش را نادیده گیرد، کودکی هایش را فراموش کند و به خنده ها، گریه ها و آسیب پذیری هایش را نیز.

احمد بدون احساس پشیمانی اعتراف کرد که خواهرش را به دلیل "فاسد" بودن و "لکه ننگ خانواده" شدن کشته است. زندگی جوانی که می خواست مانند دوستانش باشد، مکتب برود و درس بخواند، به همین سادگی فدای ننگ و نام گردید.

بنیاد حمایت از کودکان و نوجوانان هامبورگ می گوید: در گذشته ها نیز مرسل چند بار تقاضای کمک کرده بود. او میگفت که بار بار زیر مشت و لگد افتاده است.

خانواده عبیدی بعد از سال 1992 به آلمان می آیند. مرسل مکتب می رود و شاگرد خوبی هم است. واما احمد زبیر با کشور تازه نمی سازد و به زودی اسمش در لست جنایتکاران خشن پولیس آلمان افزوده می شود.

برخی از افغان های باشنده هامبورگ که مرتباً به احمد می گفتند خواهرت چنین و چنان کرد، می دانستند که این پسر بی بند و بار از رو آوردن به مواد مخدر تا خلاف رفتاری های دیگر هرکاری که بخواهد، می کند. اما هیچ کس به پدر و برادرش نگفت: اوضاع اجتماعی غرب مانند افغانستان نیست. در این گوشه جهان کودکان و نوجوانان را نیز باید احترام گذاشت و مشکلات آنها را درک کرد.

تا وقتی نشانه های رسوم فرتوت گذشته در میان مهاجرین و آوارگان پا برجا اند، تا وقتی دختری را از روی آرایش، طرز نگاه و رفتارش به بیرحمی قضاوت می کنیم و برچسپ فاسد و بدکاره می زنیم، جوانه های بیشتری مانند مرسل زیر مشت و لگد پرپر خواهند شد.

آیا میشود دختری را هنگام ارتکاب کار "خلاف" در محضر عام دید؟ هرگز نه! گاه تنها خنده پر شوری را می بینیم و دنباله اش را با تخیل آلوده خود مان تکمیل می کنیم. به اینگونه، مردان خانواده ولو نابکار و بدکردار هم باشند، دختران و خواهران شان را به "گناه" نام و ننگ، به جهان دیگر میفرستند.

بارها به همدیگر گفته ایم: "دختر فلانی خراب است!"، بدون آنکه دانسته باشیم، خواسته یا ناخواسته، دست قاتل را صمیمانه گرفته ایم و کمک کرده ایم که خون بیگناهی را بر زمین بریزاند.

وضیعت زنان و دختران افغانستان اگر بدتر از بسیاری فاجعه های جهان نباشد، بهتر که هرگز نیست. در آن جاها، قاتلها به زندان می روند، ولی در افغانستان تبهکارانی مانند احمد "به تخت تجمل" می نشینند، زن می گیرند، پدر می شوند، و دخترانی مانند مرسل در گورهای بی نشان میخوابند

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٩۱          سال پنجم           حــــوت    ١٣٨۷  خورشیدی          مارچ 2009