کابل ناتهـ، Kabulnath


























































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل





گلنار و آیینه


 

١

 

۲

 

 

٣

 

٤

 

5



 

 
 
 
 
 

گلنار و آیینه و دیدگاه های منتقدان

 
 
مجیب مهرداد
 

پس از سال 81 در میان آثار ادبی چاپ شده، اثری که بیشتر مورد توجه قرار گرفت، رمان گلنار و آیینه  نوشته داستان نویس و دانشمند فرهیخته كشور رهنورد زریاب بود. این اثر که یک بار در سال 81 در انتشارات آرش در پشاور چاپ شده بود، برای بار دوم از آدرس انجمن قلم افغانستان در سال 1385  چاپ شد. بدون شک این اثر یکی از آثار ماندگار این دوره فعالیت های ادبی در کشور ما است.

پیش از این رهنورد زریاب بیشتر با مجموعه داستان های کوتاهی چون "صدایي از اعماق قرون"، داستان معروف "مار های زیر درختان سنجد"، "مرد کوهستان"، "دوستی از شهری دور" و...  به عنوان نویسنده داستان های کوتاه شناخته شده بود. این اثر نخستین تجربه او در زمینه داستان بلند می باشد. این نویسنده در حال نوشتن رمان های دیگری نیز می باشد. خودش مي گويد "متاسفانه چند اثر ناتكمیل دارم. " سیب و ارسطاطالیس " نیمه تمام ماند. بعدا شروع كردم " رازهای دایه پیر " را . " رازهای دایه پیر " نا تمام ماند و آغاز كردم " سرانجام آقای سحر خیز بیدار می شود " را كه خوب هم پیش رفته بود. در این اواخر  شروع كردم " سكه یی كه سلیمان یافت " را كه شصت، هفتاد صفحه آن را نوشته ام. می ترسم كه این اثر هم ناتمام بماند. دعا كنید كه این یكی ناتمام نماند و بتوانم آن آثار دیگر را هم بالاخره تمام كنم". استاد رهنورد زیر یاب رمان "گرد گرد قلا گشتم، پایزیب طلا یافتم" را به تازگي نوشته است که بخش نوشتن آن تکمیل شده است و ما در همین آینده های نزدیک شاهد چاپ آن خواهیم بود. گلنار و آیینه را زریاب در ده روز نوشته است. پس از چاپ این اثر نقد و بررسی های زیادی در مورد این رمان صورت گرفت. ما تلاش داریم تا با توجه به اثر، این دیدگاه ها را مورد بررسی قرار دهیم.
اما پیش از رفتن سراغ نقد و نظر های گوناگون لازم است در مورد مشخصات سبکی گفته شود که این اثر بر شالوده های آن پدید آمده است. تا معیارهایی برای بررسی این گونه آثار در نزد مخاطب این نوشته وجود داشته باشد.
این داستان همان گونه که خود نویسنده هم اذعان دارد، به لحاظ اسلوب داستان نویسی مربوط می شود به دبستان ریالیزم جادویی. این شیوه بیشتر با داستان های گارسیا ماركر به ویژه شهکار او " صد سال تنهایی" و داستان پردازانی شبیه گونتر گوراس، و رمان معروف لورا اسکویل نویسنده زن مكسيكويي "مثل آب برای شکلات"، هم چنان نویسندگان دیگری چون بین اوکری، ایزابیل آلنده، سیل چینی کوکر، کوجو لینگ، تونی موریسون، ماریو وارگاس و... ترویج یافته است. در این شیوه، داستان در بستر ریالیزم سیر می کند ولی عناصر سورریال نیز در مراحل بعدی وارد واقعیت های ملموس و عینی می شوند و چنان می نمایند که گویا این فراواقعیت ها نیز جزیی از واقعیت اند. مارکز در مصاحبه ای می گوید که او این شیوه را از طرز قصه گویی مادر کلانش فرا گرفته است. او می گوید مادر کلانم تمام افسانه ها را چنان تعریف می کرد که ما آن زمانی که کودک بودیم و او که پیر و سالخورده بود، هردو فکر می کردیم که تمام این رخدادها در عالم امکان رخ داده اند.
در این اسلوب همان گونه که تذکر رفت، رخدادهای داستان، آمیزه ای از واقعیت و فرا واقعیت اند، ولی رخدادهای فراواقعی نه حوادث اصلی و کلیدی داستان بل عناصر ثانوی داستان بوده و چاشنی وار برای بر انگیختن حس شگفتی در مخاطب به کار می روند. به گونه نمونه داستان معروف مسخ اثر فرانتس کافکا آمیزه ای از ریالیزم و سورریالزم است، یعنی به جز از همان شخصیت مرکزی که ناگهان یک صبح وقتی از خواب بلند می شود به حشره ای مبدل گشته است دیگر تمام عناصر و حوادث داستان ملموس و متعارف اند. ولی چون این داستان بر محور همان عنصر مرکزی که تغییر انسان به حشره است پدید آمده است، وارد اقلیم داستان های سورریال می شود. یا داستان معروف کوری اثر ژوزه ساراماگو، که در آن تمام مردم شهری که نام و نشان ندارد به مرض کوری مسری دچار می شوند و به جز همین حادثه، سایر حوادث عادی و نورمال اند ولی چون همین مساله کوری مساله مرکزی داستان است، این داستان نیز در زمره داستان های سورریال حساب می گردد. هر چند خود سارا ماگو آثارش را مربوط به مكتب ریالیزم جادویی می داند و به این باور است که هر کشوری می تواند ریالیزم جادویي خاص خودش را داشته باشد. به همین گونه است بوف کور صادق هدایت و سایر آثار کافکا مثل شمشیر، گروه محکومین، جلو در قانون و... عنصر مبالغه نیز از دیگر عناصر پر کاربرد در این آثار است. گرایش به خرافات و استفاده از آن ها در بستر رخداد های طبیعی از عناصر دیگری اند که در این گونه آثار دیده می شوند. همچنان است حضور چشم گیر طنز در این شیوه.
تا جایی که من شنیده و خوانده ام در افغانستان برداشت بسیاری از نویسندگان و صاحب نظران ما از این اسلوب نادرست می باشد، طوری که بعضی ها داستان های سورریال خود را داستان های مجیک ریالیستی می نامند بی خبر از آن که هر گونه استفاده از سورریالیزم به معنای نوشتن به این  سبک نیست.
در افغانستان به اضافه رمان گلنار و آیینه جلوه هایی از این شیوه را  به ندرت در "روایت آیینه" عزیز الله نهفته و کمی قدرتمند تر از او در رمان بلوای خفتگان تقی بختیاری می توان دید. به هر روی ما می پردازیم به دیدگاه های منتقدان در مورد این اثر.
نخست می خواهم نظرات آقای سیاه سنگ را که در مقاله ای مطول زیر نام" آیینه ای در برابر گلنار و آیینه" ذکر شده اند، بیاورم.
سیاه سنگ ضمن تاکید بر توانایی نویسندگی رهنورد زریاب این اثر او را یا خود آگاه یا ناخود آگاه در واقع محصولی از چند اثر هنری دیگری می داند. او شباهت های این اثر به رمان"نشتر" اثر حسن شاه، :امراو جان ادا " ميرزا محمد علي رسوا، داستان "پاکیزه"، اثر کمال امروهی کار گردان و داستان نویس نام آور هند که از روی آن فلمی هم به همین نام ساخته شده است را بر می شمارد. هم چنان از دو فلم و سریال دیگری به نام های "محبوبه" و "کناره" هم به عنوان آثار موثر در آفرینش "گلنار و آیینه" نام می برد. ولی بیشتر از همه روی شباهت های این اثر با "بوف کور" صادق هدایت تکیه می کند. سیاه سنگ میان این دو اثر به شباهت در سطوح متفاوت کرکتر ها مثل بوگام داسی و گلنار، راوی، فضا ها و حتا پاراگراف ها و جملاتی اشاره می کند که شبیه هم اند. به گونه نمونه:
" راوي "بوف كور" نام ندارد، نقاش و نويسنده است؛ پدر و مادر خود را نديده است. او با دختري آشنا مي شود و جهانش دگرگون مي گردد. در ميان آن ها بار بار دوري ها و نزديكي هايي رخ مي دهد، تا اين كه در پايان دختر مي ‌آيد و روي تختخواب در اتاق راوي مي ميرد. فضاي داستان بيشتر تاريك، باراني يا ابرآلود و وهمي است. راوي همه اين داستان را مي نويسد."
راوي "گلنار و آيينه" نيز نام ندارد، نويسنده است، پدر و مادرش به چشم نمي خورند. زندگي او پس از آشنا شدن با دختري دگرگون مي شود. آن ها نزديكي ها و دوري ها را تجربه مي كنند. اين جا نيز در پايان دختر مي ‌آيد و كنار تختخواب در اتاق راوي مي ميرد. بيشترين رويدادها در دل شب هاي ابرآلود يا باراني و وهمزده رخ مي دهند. راوي همين داستان را يكايك مي نويسد.
ولی رهنوز زریاب به این باور است که «آقای صبورالله سیاه سنگ، كه گفته اند این برداشتی است از فلم های هندی، به دو دلیل جدا اشتباه كرده اند. اول این كه زندگی رقاصه ها به حیث یك قشر اجتماعی، یك موضوع است.  به گونه مثال شما ببینید كه زندگی كولی ها، در اروپا یك موضوع داستانی بوده است.  در این مورد بسیاری نویسنده ها در اروپا، داستان نوشته اند. ماكسیم گوركی هم در مورد زندگی كولی ها داستانی نوشته است . فلم " جت ها پرواز می كنند"  كه در افغانستان هم آن را دیدیم، بر اساس همین داستان گوركی ساخته شده است. به همین ترتیب دزدهای دریایی و دزدی های دریایی موضوعی بوده است در تاریخ اروپا و نویسندگان زیادی در این مورد فراوان داستان نوشته اند. یا -مثلا- در اواخر قرن نزده و اوایل قرن بیست، دزدی قطارها فراوان بوده و این به حیث یك موضوع در داستان نویسی مغرب زمین راه باز می كند. فراوان داستان، نمایشنامه و فلم نامه در مورد دزدی قطارها داریم».
در این مورد جا دارد تا به نکاتی که در نبشته آقای نعمت حسینی آمده اند و بیشتر ناظر بر نقطه نظر های آقای سیاه سنگ در این باب اند، اشاره کنم.  نبشته آقای حسینی به نظر من یکی از نقد های قابل توجهی در مورد این کتاب است. جناب حسینی گلنار و آیينه را با بوف کور جز به جز مقایسه می کند و برآن است تا ثابت کند که میان این دو اثر تفاوت های فراوانی وجود دارد. او مشابهت های موضوعی میان داستان ها را امری بدیهی در داستان نویسی می داند و اشاره می کند به شباهت هایی که در میان داستان پردازان مطرح اروپایی چون امیل زولا و تولستوی و دیگران وجود داشته است. او بیشتر به جنبه های مقایسه ناپذیر این گونه آثار تاکید دارد،" ولی آنچه در يک رمان قابل ارزش است، جنبه های مقايسه ناپذير آن است. همين جنبه های مقايسه ناپذير آن است، که از رمان، رمان می سازد. چه در اين جنبه های مقايسه ناپذير است، که ويژگی های ديدگاهی نويسنده آن روشن می گردد. و وقتی يک رمان ويژگی های ديدگاهی خاص خود را داشته باشد، غير قابل مقايسه است."
او با توسل به همین تفاوت دیدگاهی این دو اثر را حتا مقایسه ناپذیر می داند. او با بررسی شخصیت ها، مکان ها، نگاه های هستی شناسانه، جامعه شناسانه، و روانشناسانه می خواهد ثابت کند که این دو اثر دو گونه طرز دید دور از هم را بازتاب داده اند. او نخست از طرح هردو داستان شروع می کند.
" الف ــ خلاصه رمان «بوف کور»:
مردی (راوی) با دختری آشنا شده و شيفته او می گردد. اما وی (راوی) به آن دختر به ديد شک نگريسته می پندارد که او هرجايی و فاحشه است. با آن هم، هر لحظه می خواهد او را تصاحب کند، که نمی تواند، ولی آن زن او را باعث دگرگونی و زهرآلود شدن زندگی خود مي داند.
ب ــ خلاصه رمان «گلنار و آيينه»:
مردی (راوی) با دختری آشنا می شود که رقاصه است. وی (روای) شيفته و دلبسته آن رقاصه می شود. وی (راوی) با آن که شيفته و دلبسته آن زن است، ولی هرگز در فکر تصاحب او نيست و به او به ديده پرستش می نگرد.
به همین ترتیب روی تک تک عناصر این دو داستان تمرکز می کند:
رابطه راوی «بوف کور» با بيرون، رابطه رد و تحقير است. او در هر لحظه ديگران را تحقير می کند؛ مثل نگاه تحقیر آمیز او به لکاته.  او به تفاوت های دیگر این دو اثر نیز اشاره می کند؛ مانند نگاه شکاکانه بوف کور به زن و برعکس رابطه پر از اعتماد و عشق گلنار و آیینه به زن، دیگر این که راوی بوف کور شخصیت بیمار، پوچ گرا، فاقد مذهب است ولی راوی گلنار و آیینه سرشار از امید به زندگی است و همچنان اهل تصوف و عرفان و خانقاه است. همچنان می گوید که نگاه بوف کور خود محور است در حالی که گلنار و آیینه به تشریح دیگری می پردازد.
آقای نبی عظیمی نیز در نبشته اش (جلوه هایی از ریالیزم جادویی در گلنار و آیینه) با اشاره و تاکید روی برخی حوادث نامتعارف گلنار و آیینه در بستر سایر حوادث می خواهد جلوه هایی از ریالیزم جادویی را در این اثر برجسته کند. آقای   ایشر داس در نبشته اش" گلنار و آيينه رمانی در مايه های تازه و غير متعارف" کار برد مساله ظهور کرشنا  را در این اثر برخلاف آقای سیاه سنگ دقیق می داند. او تاکید می کند که مطالعات رهنورد زریاب در آیین هندو عمیق است و جلوه های این آموزه ها و نگره ها در گلنار و آیینه با دقت به کار رفته اند.
در این میان یکی از نقد های خوب دیگر از جناب زلمی بابا کوهی (گلنار زندانی آیینه ها) است. باباکوهی به جای اشاره به شباهت یا غرابت این اثر با آثار دیگر، با دیدی ساختار گرایانه و جامعه شناسانه داستان گلنار و آیینه را بررسی کرده است. او تلاش دارد تا پیوند های ساختاری و محتوایی میان عناصر این داستان را کشف کند: " گلنار و آیینه از چنان ساختار درون به درونی سر برآورده، که همه مشخصات داستانی اش را بایستی در همین در هم آمیختگی و گره اندر گرهی جستجو کرد. در این ساختار همه چیز، درهم و برهم می شود. واقعیت و افسانه و تاریخ باهم در می آمیزند.
بیداری و خواب جدایی ناپذیر می شوند. جهان مردگان و زندگان ممزوج شده، آغاز و انجام حوادث و وقایع در هم می پیچد. دیروز و امروز لایه ها و بافت های داستانی و حتا حضور نسل ها درآن درهم می تند. «ربابه» "گلنار" می شود و گلنارها نسل متوالی پایان ناپذیری را می سازند که زندانی جاودان آیینه ها اند".
«جدایی، تنهایی، آوارگی و تحقیر و توهین ربابه، مظهری از تنهایی و ناامیدی نسلی از اهل هنر و آفرینش است، و در رابطه با گلنار ها، کلیت تاریخ هنر را در سایه و تاریکی قرار می دهد. اما این جدایی و تنهایی، نه به دلایل اجتماعی پایه می گیرد، که متاسفانه به دلیل سرنوشت و تقدیر گنگ و ازلی در گلنار و آیینه شکل می بندد. حتا آن دو چوچه سگ سیاه و سفید نیز از دست این سرنوشت تنهایی ساز نجات نمی یابند.
ربابه نسلی از سلاله گلنارها، در «خرابات» (پایگاه هنر)، اسیر دست سرنوشت است. او به سرنوشت محتوم خود آگاه و بدان تسلیم است. برای برهم زدن آن حرکتی نمی کند و برعکس بیشتر می خواهد پیوند های خود را با این سرنوشت از قبل رقم زده شده، جستجو کند. چنانچه برای جستنش به هندوستان (دنیای افسانه ها) می رود.
راوی نیز در پی این تغییر نیست. حتا زمانی که می شورد و دست به چاقو می برد، کاری نمی کند، و باز از پی سرنوشت ربابه، سرنوشت راوی داستان نیز است چراکه خطوط کف دستان آن ها یکسان است. از این رو ربابه، نه تنها معشوق، که همزاد وی، خواهر وی و مادر وی، و همسرشت و سرنوشت وی نیز می باشد.
بابا کوهی با آن که این اثر را اثری والا در ادبیات معاصر پارسی می داند ولی به این باور است که" هاله افسانوی اي که گلنار و آیینه را فرا گرفته، آن را بسیار جذاب می سازد اما در صفحات اخیر کتاب که گویی راوی از روی تنگ حوصلگی می خواهد از قصه خارج شود، این هاله رویایی شگفت بر می دارد، قصه فضای اسرار آمیز خود را می بازد و حتا شعار مرگ بیصدای ربابه، رویای افسانوی قصه را بدان باز نمی گرداند".  چیزی که خود رهنورد زریاب نیز در مصاحبه اش آن را تایید می کند. یعنی این که این اثر با کمی تاجیل نوشته شده است. من هم به عنوان یک مخاطب، این اثر را یکی از داستان های برجسته  معاصر پارسی می دانم. من اکثر نقد و نظر ها در مورد این کتاب را خواندم زمانی که بوف کور را مروری دوباره می کردم به این نتیجه رسیدم که نگاه رهنورد زریاب و صادق هدایت را به زن و مساله آن ها تحت مقاله  جداگانه  و بیشتر از اشاراتی که آقای حسینی داشتند بررسی کنم. شخصا به این باورم که اسطوره گلنار و آیینه اسطوره نبرد جاودانه زنان برای درهم شکستن تصویری است که به مثابه مضحکه ساخته و پرداخته اجتماعات عقب مانده، همواره روح و روان زنان را سوهان زده است. یعنی مبارزه برای سوختن تصویری که جامعه مرد سالار در ناخود آگاه تاریخی ما القا کرده است. نوعی نگاه فمینيستی. این است آن چیزی که این اثر را با بوف کور که بیشتر درون کاوی و فرافکنی فردی از انباشته های تاریخی یک ذهن بیمار است متفاوت می سازد. البته این مقایسه یک مقایسه محتوایی است نه کم بها دادن به شاهکاری چون بوف کور.


رویکردها:

- گفت و شنود با رهنورد زرياب در باره « گلنار و آيينه" سایت مجله آسمایی
- گلنار و آيينه از دريچه ديگر، نعمت حسينی
- مروری بر روش های داستانی رهنورد زریاب، جاوید فرهاد
- گلنار، زندانی آیینه ها، زلمی بابا کوهی، کابل نات
- گلنار و آيينه رمانی در مايه های تازه و غير متعارف، ايشورداس، کابل نات
- جلوه هایی از ریالیزم جادویی در داسـتان " گلنار و آیینه "محمد نبی عظیمی
- آيينه ‌يي در برابر "گلنار و آيينه"،  صبورالله سياه‌ سنگ، کابل نات
- گلنار و آیینه، رهنورد زریاب، نشر انجمن قلم، 1385
- دوستی از شهری دور، رهنورد زریاب
- گلنار، زندانیی آیینه ها، زلمی بابا کوهی

http://www.themodernword.com/gabo/gabo_mr.html-

 

(())(())(())(())(())(())

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 114           سال پنجم         دلــو/حوت  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        فبروری 2010