زولانه، ابزار ترسانیدن مردمِ خارج زندان
روز پنجشنبه، هفــدهم ماه ثور سال ۱۳۱۰خورشیدی ، برای سه تن از جوانان، که در توقیفخانۀ کابل زندانی بودند، اطلاع داده شد که به اعدامگاه برده میشوند. آنها عبارت بودند از : عبدالغنی خان، معلم دارالمعلمین ( ۲۰ ساله)، عبدالصبورغفوری( ۲۰ساله ) وعبدالاحد ، متعلم (۱۷ ساله ).
آن سه تن درحالیکه درپای زولانه داشتند، الچک شده ودر شانه هایشان نیز شانه بند بسته اند. بعد همراه با چند تن ازعساکر از توقیفخانۀ کابل، نخست به سوی ارگ رفته وپس ازآن به سوی بالاحصار برده اند. بالاحصار محل اعدام تعیین شده بود.
صحنه های دیدار مردم رهگذر وسیربین از ایشان و دیدار و وضعیت روانی آنها بسیار جالب است. اما در اینجا فقط نکاتی را در پیوند با زولانه وهدف حکومت میاوریم :
" ما به راه افتاده ،میرویم ومیرویم. آواز زولانه ها در گوش مردم رهگذر با یک نوع خوف و دهشت تأثیر داشت. " . . .
دروازۀ کوچک ارگ که به جانب دلکشا گشوده شده است،سه نفر محبوس به هیولای رقت بار در حالیکه مانند ما زنجیر والچک وشانه بند بودند، با یک تعداد محافظین مسلح از سپاهیان قطعۀ ارگ نمودار شدند. آواز زولانه هایشان نزدیک ونزدیکتر شد. . . از این سه نفر، یکی از آنها که جوان بود جسورانه گفت : برادران چرت تان خراب نشه، چیزی که نصیب ما باشد، می بینیم. توکل به خدا .
در این اثنا یکی از سپاهیان با قنداق تفنگ او را زد وبه خاموشی امرداد.
بعد از نیم ساعت، دوست محمد خان کرنیل حضور، امر اعدام ما را به قوماندان طره باز خان اعلان کرد وما به جانب سرنوشت خود ها روان شدیم. . .
ما شش نفر به همان طرف( بالاحصار) روان شدیم. میرفتیم ومردم زیاد با ما بودند. زولانه های ما شرنگس میکرد. نفس های ما به شمار بود. من گاه به عقب نگاه میکردم وعبدالاحد جان هفده ساله را که تازه جوان وزیبا وخوشگل بود تماشا میکردم. رنگ گلابی او پژمرده و چشمان فتانش افسرده گردیده بود. راه میرفت ولب های خود را با دندان میگزید. عبدالغنی خان هوش نداشت وزولانه پای او را جریحه دار ساخته وخون آن در بوت جمع شده وپاچه های سفید شلوارش را رنگین کرده بود.
من درهمین لحظه ایستادم وهمه سپاهیان وهمراهان تماشا بین ما، توقف کردند. یک نفرمنصبدار پیش آمد وسبب توقف را جویا شد. گفتم پای این رفیق سخت مجروح شده ودستمال مرا از جیبم بگیرید وپای او را ببندید تا خوب راه رفته بتواند. صاحب منصب حرفم را شنید ودستمال را از جیب بالاپوش من کشید وپای مجروح عبدالغنی خان را بست وباز به راه رفتن ادامه دادیم. . . میرفتیم ومیرفتیم، مردم تماشا بین درهر فاصله افزون میشدند... "(۱)
تحمیل راه رفتن بر زندانیان زولانه درپای وآن وهم چنان فاصله یی در داخل شهر،افزون بر نیازها ولزوم دیدهای حکومت که برای به عذاب کشیدن بیشتر پیشه نموده بود، هدف ایجاد وگسترش ارعاب وترس برای بقیه مردم را دنبال می نمود. هنگامی که صدها تن صحنه هایی از تحمل عذاب وشکنجۀ آنها را می نگریستند، در واقع یکی از آرزوهای سران حکومت برآورده میشد ، تا مردم سیربین در دل خویش، خوف وترس را بپرورانندو مطیع باشند. روشی که دقیقاً پس ازمحمد نادرشاه، دنباله یافت.
وقتی مادر، فرزند خویش را در زنجیر وزولانه دید
سوکمندانه مدارک بسیاری در زمینۀ مظالم حکومت و ابعاد تأثیر آن برخانواده های زندانیان، از دست رفته اند. این منابع، اطلاعات اعضای خانوادۀ اعدامیان ویا زندانیان است. تعدادی دیده گیها وشنیده گیهای خویش را به خاک بردند. برخی که گاهگاهی کم ویا بیش سخن گفتند، آن سخنان در محدودۀ های کوچکی بماند ومکتوب نشد. ویک بخش اندکی که مکتوب شد ویا به سینه های نسلهای بعدی انتقال یافت، سزاوار گرد آوری است. معلوماتی که برگهای تاریخ مردم را ترتیب و به نسل کنونی وبعدی ابعاد آزار دهی مردم خبرمیرساند. گوشه ها یی از آن وضعیت ناگواراقتصادی و روانی خانواده را متعاقب سرکوب های اذیتبار، باید بازگو نماید. وضعیتی که اگرکابوس رعب وترس را بر خانواده میگسترانید، در دل اعضای خانوادۀ سرکوب شده، تخم نفرت را نیز میریخت. نفرتی که در بعد زمان به نفرت
سیاسی واجتماعی انجامید. برای دسترسی به جمع آوری چنان منابع به کار وکوشش بسیارنیاز داریم. نمونه یی که در این تازه گیها چهره نموده است، زحمات شباروزی جناب خالدصدیق چرخی وتهیۀ کتاب " برگی چند ازنهفته های تاریخ درافغانستان "میباشد. بخش هایی از کتاب که در پیوند با سرگذشت قربانیان استبداد تهیه شده، در راستای آشنایی با آن نیاز ها اند.
در اینجا یکی از نمونه های دیدار مادری را میاوریم که فرزند بیگناه، اما بسته به زنجیر وزولانه را در زندان می بیند :
در ادامۀ شرح حال شادروان حیدر علی خان ترجمان میخوانیم که :
" . . . بعد از مدتی مدیدی که برای متعلقین زندانیان اجازه داده شد تا از عزیزان خود درزندان در روزهای معینی دیدن نمایند؛ در یکی از این روزها مادرم سراغ مرا گرفته وبه دیدن من به زندان دهمزنگ آمد. زمانی که او مرا با دست وپای بسته در زنجیر بسته در عقب پنجره خای زندان دید،حالش بهئ هم وخودر وبی اختیار به گریه افتاد که من هم از دیدن ایشان نتوانستنم جلو تأثرات وجاری شدن اشک را از چشمان خود بگیرم. . .
همین که از من جدا گردید وبه منزل رسید، با تأثر وتأسف باید بگویم که حالش باردیگربر هم خورد که در اثر آن به بیهوشی رفته و دیگر برمگشت وبا یک عالم یأس ونومیدی، چشم ازجهان پوشید."(۲ )
منع گرفتن موی وناخن
در میان آنانی که عمری را در زندان سپری کردند؛ شاید کم نباشند کسانی که به ارادۀ خویش ریش گذاشته واز زحمت تراشیدن ویا مصرف تیغ، کاسته اند. چه بسا کسانی که پول خرید تیغ ریش تراشی،کریم ویا صابون را نداشته اند. کسانی هم متأثر از باورهای اعتقادی ریش گذاشته اما با آن هم برای گرفتن آن چه سنت ها نامیده شده است، ویا قطع موی زیر بغل که وجودش اذیتبار است، بی توجه نبوده اند. همچنان در اصلاح ویا اندازۀ ریش وبروت.
اما اینجا از چنان تصامیمی سخن داریم که حکومت برای تعدادی از زندانیان ابلاغ می نمود، که اجازه ندارند موی وناخن را کوتاه کنند.
افزون بر آن هر انسان طی یک هفته ویا کم وبیش نیاز دارد که ناخن های پنجه های دستها وپایهای خویش را کوتاه کند. اما حکومت برای تعدادی از زندانیان این کار مورد نیاز انسانها را هم سلب نموده بود.
آن وقتها که امکان بردن کمره های فلمبرداری میسرنبود تا به استناد آنها به آن چهره های نظر افگنیم؛ منابع ما همان چند گزارش وخاطره هایی اند که به گونۀ فشرده از آن روش اذیتبار حکایت دارند. مانع شدن زندانیان از گرفتن ناخن وریش، که یکی از وجوه سرکوبی چند بعدی زندانیان از طرف حکومت بود، درهمه زندانها اجرا میشد. نخستین تصویر این موضوع را از شادراوان غبار میاوریم . با آنکه گزارش او از زندان سرای موتی است، اما پسانتر می بینیم که در بقیه زندانها، همان رفتار عملی شده است. غبار مینویسد:
" چون قطع کردن موی وناخن در این زندان ممنوع بود، پس قیافت محبوسین بزودی تغییر فاحش کرد. تا جاییکه در عید زمضان کودکان خورد سال محبوسین را که برای یک ساعت د یدن پدرانشان اجازه ورود در محبس دادند، همینکه اطفال پدران خویش را با موی های ژولیده تا شانه و ریشهای انبوه تا سینه، بروت های غلوو وناخنهای دراز مثل حیوانات درنده دیدند، نشناختند، وفغان وگریه سردادند.واز ترس بنای فرار گذاشتند.
بعد از چند روز مامور زندان آمد واعلام کرد که بعد ازین هر محبوسی که بخواهد میتواند، دست خود را از چاک دروازه کشیده بدست سپاهی محافظ دهد تا ناخنهای او را با چاقوی خود بگیرد. " (۳)
زمانی که شادروان غبار از آن یاد میکند، دورۀ پادشاهی محمد نادرشاه وصدارت محمد هاشم خان است . در پایان نمونه یی را از زمان صدارت شاه محمود خان ومحمد داؤود خان بخوانیم :
" در پنج سال وچند ماه زندان(بعد ازحمل۱۳۲۹) ما حق نداشتیم ناخن های دست وپای خود را بگیریم.موی سر و روی ما آنقدر زیاد شده بود که در گرما از شدت عرق می پوسید ومیریخت. وجان ما چنان چرک وکثیف بود مخصوصا در گرما که آنرا میخاریدیم.با ناخن ها دراز خراش، خراش میشد. حق شستن را نداشیم تنها دست وروی خودرا بخاطر وضو می شستیم وبس. . .
بعد از پنج سال که اکثر زندانیان مریض ویا قوت کرده بودند دولت مهربان! شد . یکروز خورد ضابطی آمد وبه دستش یک قیچی ویک ماشین سرتراشی بود. با یک دست موی های سرما را گرفته ویا دست دیگرقیچی نمود. همچنان ریش مرا. ولی از سنت های زیربغل و دیگرجاها پروائی نداشتند." (۴)
جزای کوتاه کردن ناخن ها
یک شب سرد زمستان تمام محبوسین گذشته رابه محبس دهمزنگ انتقال دادند وبه تعقیب آن در نیمه های شب ما را هم از مخصوص دوم به مخصوص اول بردند،. تمام عسکر ها را تعویض کردند. خورد ضابط ها هم تغییرکرد.هر کریدور زندان برعلاوۀ قوای امنیتی ،چندین نفر جاسوس موظف گردید. دیگر تا دوسال نفهمیدیم که ما درکجا هستیم و رفقا در کجا .
علت این تغییرات دو چیز بود: یکی درز خبرها از زندان به بیرون؛ و دیگر اینکه هنگام تحقیق از میرعلی اصغرشعاع، ملاحظه کرده بودند، که ناخن هایش گرفته شده است. از او پرسیده بودند که ناخن هایت را با کدام وسیله گرفته ای؟ بیچاره شعاع گفته بود که کدام عسکربرایش ناخنگیری راداده بود.
از آن موضوع اطلاع یافتند که عسکرها به بندی ها کمک میکنند، پس این قیودات جدید را وضع کردند.(۵)
دوست گرامی ام، محترم آصف آهنگ،برخی اوقات درخلال شرح گزارش های ایام زندان، به پاره یی از اعمال حکومتیها می خندد. مثلاً وقتی از موضوع بالا، یاد میکند، میگوید که با تمام زجر وشکنجه یی که زندانبانها در حق زندانیان اعمال میکردند، از طرف شام در خوراک آنها فرینی را نیز افزوده بودند. اما برای خوردن آن قاشق نمیدادند . یگانه راه خوردن فرینی این بود که فرینی را با دهن کاسه میخوردیم. از آنجایی که ریش وبروت ما بسیارانبوه بود، وفرینی هم چسپندگی بسیار داشت؛بعضی اوقات عجب چهره یی به ما می بخشید.
موضوع ریش وناخن را شادروان مامور عبدالقیوم خان که به اتهام دروغین کودتای نام نهاد ملک خان دستگیر وکم مانند ترین شکنجه ها را متحمل گردید، طی خاطرات خویش که پسانتر در زندان دهمزنگ تکمیل شده است، چنین مینویسد.
" ... وجودم بسيار ضعيف شده،موی سر و ريشم بسيار زياد كلان شده است، ناخن های دست و پايم مانند انسان های وحشی گشته، پيراهن و تنبان زير چوب پارچه پارچه شده، نميدانم عاقبت اين بدبختی به كجا ميرسد وچه ميشود... " (۶)
ادامه دارد
توضیحات و رویکردها
۱- ع.ص. غفوری. سرنشینان کشتی ارگ یا زندانیان قلعۀ ارگ ص۳۸-۳۹
۲- خالد صدیق چرخی .برگی چند از نهفته های تاریخ در افغانستان. ج ۱ .صص۳۵۲-۳۵۳ . امریکا. ۲۰۱۲ ع. /۱۳۹۰ خورشیدی
۳- م.غ. غبار افغانستان درمسیرتاریخ ج . ۲ ص ۱۴۵
۴- م.آ. آهنگ . خاطرات زندان. متن قلمی نزد نویسنده
۵- یادداشتهای قلمی جناب آهنگ نزد نویسنده.
۶- بخش هفدهم . کابل ناتهـ
|