زندان و زولانه
مرحوم خلیل الله خلیلی مینویسد که :
" سردارمحمد هاشم خان فیصله کرد که در دهمزنگ یعنی در غرب کابل نزدیک منار علم و جهل که امان الله خان ساخته بود، اینجا زمین ها را گرفت و مهندسان را مقررکردند ویک نقشۀ عظیم برای زندان کردند واین زندان را سه، چهار قسمت تقسیم کردند: مجرمین حقوقی ومجرمین سیاسی و زندان زنانه وزندان برای اطفال ! هیچکس نمی فهمید برای اطفال چراباشد؟ ویک گوشه هم زندان برای " زنهای دیوانه". اما این زندان سیاسی اش سخت مخوف ونهایت دهشت آور ونمناک بود وحتی در تموز زندانی از مار وگژدم نمی توانست آرام باشد و در زمستان از نم وخنک وسرمای سخت. خودش علاقــه داشت واین نقشه ها رامیدید تا این زندان دهمزنگ را درست کرد، ولی هر جا این اظهار را میکرد که من اینکار را میکنم تا بندی ها آرام باشند .
زندان درست شد وچه مصیبت بارشد.هر روز چهارشنبه باید شخص صدراعظم به هوسی که داشت که بندی ها را ببیند، میرفت به زندان بعد از ساعت یک تا ساعت چار وپنج عصر می نشست واین احوال بندی ها رامی دید وکارها را شخصا تقسیم میکرد. به بندی ها در یک قسمت کارهای دشوار را می داد، مثلا ً آنها باید سنگ بشکنند، واز سنگ چهلستون خشت های بزرگ بزرگ برای عمارت بسازند. . . هرچه از دستش میامد در حق بندی ها میکرد.
این بندی ها بعضی زنجیر وزولانه بودند وبعضی ها تنها زولانه بودند. واین زنجیرها از دیدن نبودند وبعضی هم زنجیر بودند، هم زولانه بودند وهم کـُـنده بودند. و والاحضرت همه را به چشم خود میدید. وگویا یک نوع حساب میگرفت که آیا اینها هستند ویا نیستند، آیا واقعا ً زنجیر وزولانه وکُنده هستند یا نیستند؟" (۷)
واکنش دربرابر زولانه دارها از طرف دو سردار
درخلال مطالعۀ مدارکی که از زندان دهمزنگ حکایت دارند، به رفتن صدراعظم سردارمحمد هاشم خان وبرادرزاده هایش و واکنش برخی از زندانیان مواجه میشویم. در موقعی که سرداران در محوطۀ زندان می بودند، تنی چند از زندانیان سعی کرده اند، ترحم سرداران وبه ویژه نظرهاشم خان را جلب نمایند تا آزاد شوند،اما همواره با پاسخ منفی وخشن سردار روبرو شده اند.
" گاهی اگر کدام بندی عرض میکرد، سخت طرف عتاب واقع میشد. حتی یکروزی خواجه بابو که یکی از شرفای کوهدامن بود وخانوادۀ اعلیحضرت نادرشاه را دروقت حبیب الله خان کلکانی حفاظت کرده بود، وپدران اینها همراه سردارمحمد ایوب خان غازی فاتح به هندوستان فرار شده بودند. این خواجه بابو وزیر داخلۀ حبیب الله خان کلکانی بود، مرد ضعیف وپیربود،اینهم زنجیرو زولانه در زندان بود، وزبان اردو یاد داشت. چون میدانست که هر کس به زبان اردو حرف بزند، سردار هاشم خان حرفش را خوبترمیشنود. فریاد کرده است به زبان اردوکه :
« او والاحضرت والاحضرت، میرا ایک عرض هی، میرا ایک عرض هی .» صدراعظم حیران مانده که این کی است که به زبان اردو حرف میزند. گفت : او را بیاورید.خواجه بابو را آوردند. پرسید: چه میگویی؟ خواجه گفته است که :
« نـُه ماه وزارت کردم، این نه سال است محبوس هستم،از خدا بترسید، پیرمرد ریش سفید،زن وفرزند شما را نگاه کردم،زمین من،ملک من، خانۀ من، جایداد من، همه مصادره شده،عیال من در بدر به خانه های مردم میگردد.
هاشم خان گفت :
زود زودببریدش کوته قلفی کنید. یعنی مطلب شان این بود که دروازۀ اتاقش را قفل کنید وهیچکس رفت وآمد وصحبت با وی ندارد.ازاین کارها هر روز چارشنبه میشد،کس نبود که به حضرت والا بگوید که چرا ؟ (۸)
واکنش یک زولانه دار دربرابر سردار محمد داؤود خان
نمونۀ خواهش سردار محمد داؤود خان و واکنشی را که یک تن از زندانیان مظلوم وجسور تبارز داده است، از گونۀ دیگر است. در این مورد می خوانیم که :
" چند روز پیشترسردارمحمد داوود خان وسردار محمد نعیم خان که اولی قوماندان قول اردو و دومی وزیر خارجه و معاون صدارت میباشد، درمحبس آمده بودند،طره بازخان قوماندان وسیدعباس خان مدیرمحبس، همراه آنها بودند. مامصروف سنگ شکنی و دین محمد خان یک چهار تراش را درشانه گرفته نقل میداد. سردار داوودخان که در پاریس با دین محمد خان در یک مکتب درس خوانده وهمدرس او بود، او را دید وشناخت. به سید عباس خان امر کرد که دین محمد خان را نزد اوببرد وخود سردار با دیگران در نزدیک دروازۀ بزرگ انتظار بودند. وقتی که سید عباس خان نزد دین محمد خان آمد، وگفت شمارا سردار صاحب میخواهد، دین محمد خان جواب داد: کدام سردار ! من که سردار را نمیشناسم.
سیدعباس گفت چهارتراش را بگذار وبا من بیا. سردار داود خان ترا میخواهد.
دین محمدخان که چهارتراش درشانه و زولانه درپای داشت، با عصبانیت روان شد وگفت که من هیچ آشنایی با سردار محمد داود خان ندارم و رفته نمی توانم.
سردارمتوجه سوال و جواب آنها گردید و فهمید که دین محمد خان از آمدن ابا میکند،بنابر آن از دروازه خارج شد ویکنفر آمد سید عباس را از آوردن دین محمد خان مانع شد.(۹)
دین محمد خان دریکی ازشب های بسیارسرد زمستان که برف میبارید، درزندان دهمزنگ در حالی که زولانه درپای داشت،وفات یافته ودرحضیرۀ زندانیان دفن گردیده است. شایان یادآوری است که افزون بر دین محمدخان، یعقوب خان یک تن از شاگردان ممتاز دیگر نیز که از همدرسی های محمد ظاهر، محمد داؤود ومحمد نعیم محمد بود،سالیان متمادی از عمر خویش را درزندان سپری نمود. یعقوب خان سه تن فوق را برای فرا گیری درس کمک نموده بود.(۱۰)
پرستاران زولانه دار
در چندین منبع ازموجودیت شفاخانه در زندان دهمزنگ نام برده شده است. وضعیت وچگونگی آن شفاخانه را با عنوان جداگانه یی دیده ایم. اینجا یادآورشویم که پرستاران شفاخانه خود زندانی و دارندۀ زولانه درپای بوده اند. شادروان غبار هنگامی که در زندان " سرای موتی" زندانی بود، به مرضی که به " تب بندیخانه " شهرت داشته، دچار گردیده وبه شفاخانۀ دهمزنگ فرستاده شده است. وقتی که اندک توان سخن گفتن و راه رفتن در اطاق شفاخانه را بازیافته ،با پرستاران به صحبت پرداخته که گزارشهای جالبی را از آن صحبت ها وچشمدید ها برجای نهاده است. در زمینۀ معرفی پرستاران مینویسد:
" نرسهای شفاخانۀ ما عبارت ازمحبوسینی بودند که زنجیر درپا داشتند و بیچاره ها نام پرستاری را هم نشنیده بودند."(۱۱)
دفن زندانی با زولانه
معلوم است که شاه امان الله خان پس از گرفتن قدرت توسط محمد نادرخان، مدتی آرام ننشست وبه تشبثات مبارزاتی علیه حکومت او مصروف بود. ازجمله نامه هایی برای دوستان وآشنایان پیشین خود مینوشت. آن نامه ها را توسط معتمدین خود به افغانستان میفرستاد. یک تن از اشخاص مورد اعتماد اومیرعبدالعزیز نام داشت که درترکیه تحصیل کرده بود. میرعبدالعزیز پذیرفته بود که نامۀ شاه پیشین را به پکتیا برای مَلِکِ یکی از قریه ها انتقال بدهد. اما ملک یا گیرندۀ نامه، پیغامی به حکومت فرستاده و میرعبدالعزیزرا تحویل شخص رئیس ضبط احوالات وقت می نماید که برای این منظور و با شتاب از کابل بدانسوی رفته بود. محبوس را به کابل میاورند.
میرعبدالعزیز بعد ازدیدن قین وفانه وزنجیر وشکنجه ها،" مُــرد و با زولانه بردند ودر قول چکان دفنش کردند." (۱۲)
زولانۀ شهدا
و
طنبور مأمور زندان
شاید نتوان همه مامورین زندانها را با احساس یگانه شناخت ومعرفی نمود. با آنکه حکومت های خودکامه ومتوسل به شکنجه، افراد قساوت پیشه وبیرحم ومورد اعتماد خویش را برای این منظور استخدام می نمایند، اما اندک کسانی هم بوده اند که اگرتوانایی اندیشیدن به کنه جنایات وتشخیص آنرا نداشته اند؛ ومطابق نیازحکومت آمادۀ شکنجه وآزار شده اند؛ با آنهم طی دیداربا زندانیان، گونه یی از احساس همدردی داشته اند. گریستن خیال محمد حواله دار زندان ارگ برای خواجه هدایت الله خان از آن نمونه های اندک است.
خواجه هدایت الله خان ازطرفداران امان الله خان که درزندان ارگ در بند وزولانه بود،درسال ۱۹۳۳ درقتلگاه عقب زندان دهمزنگ به دارآویخته شد. گویند او را چاشتگاه روزپنجشبنه، با این ادعا که قلعه بیگی صاحب ارگ شما را خواسته است، بردند .راوی میگوید که وقتی خواجه ازدروازۀ دهلیز خارج شد، زولانه های او آوازحزین داشت. . .
ساعت یک ونیم بعد از چاشت، خیال محمد حواله دار با زولانه های او برگشت." حواله دار با آنهمه قساوت قلبی که داشت به رقت آمده اشک از چشمش ریخت و زولانه ها را به زمین افگنده گفت : خواجه صاحب کشته شد. او را غرغره کردند.
گاهی زندانبانها چنان با رفتارآزاردهنده واذیت بار،توهین وتحقیر واعدام زندانیان، عادی میشوند، که دیدن آزار ومرگ آنها در نظرشان کمترازمرگ چوچۀ گنجشککی خواهد بود.این گونه زندانبان ها و شکنجه گران، دریافته اند که از برکت ابزارو نهادهای شکنجه گر وحرامخوارگی به اندک اندوختۀ مادی رسیده و توجه حکومتگران را نیز به سوی خویش جلب نموده اند. واگر دنیا را خون بگیرد،مرغابی گونه در روی آن شنا میکنند زیرا که تا لنگشان آب است!
مامورسراج الدین ازآن نمونه ها در زندان ارگ بود. ازجانب شاهدعینی حکایت شده است که پس ازاعدام مهدی جان، فقیرمحمدخان،غلام جیلانی خان چرخی، محمد ولیخان وشیراحمدخان؛ "مامورسراج الدین ازاعدام محکومین مرگ فراغت یافته وزولانه های آنها را دراطاق خود گذاشته ونشسته لنگوتۀ خود را کشیده وطنبورراگرفته، طنبورمیزند." (۱۳)
اثرات عادت با زولانه
چون زندانی با زولانه عادت میکرد ، پس ازشکستاندن آن، هنگام راه رفتن بدون زولانه مدتی دچار مشکلات می بود.
پس ازاستعفای سردارهاشم خان ودرایام صدارت سردارشاه محمود خان،وضعیت زندانیانی تغییری دید ویک عده آزاد شدند. دراخباراصلاح وانیس نوشته شده بود که صدراعظم جدید امرکرده است که رسم زنجیر وزولانه از تمام زندان های افغانستان برداشته شود. (۱۴)
نباید پذیرفت که استفاده اززنجیرو زولانه به کلی ازتمام زندان ها وبرای همیشه از زندانهای افغانستان متروک گردید. اما دورۀ حکومت سردار محمد هاشم خان با استفاده از چنان تعذیب، زندان وزولانه کار خود را کرده بود. بدون اینکه دردورۀ شاه محمود خان وپسانتر از آن ذهنیت، توطئه، شکنجه و استفاده از زولانه برای همیش از میان رفته باشد.
در زمینۀ اثرات عادت با زولانه، فشرده یی از سخنان مرحوم زمانی را میاوریم:
زندانیان که ماه ها وسالها با زولانه عادت کرده ودر اطاق ویا دردهلیز زندان راه میرفتند،پس ازابلاغ رهایی از کوته قفلی وشکستن زولانه ها ، آهنگران زندانی که مؤظف به شکستن زولانه ها بودند،با دیدن فرزندان خانوادۀ ما اشک ازچشم میریختند وبا گفتن افسوس، افسوس برای ما ابرازهمدردی می نمودند. شادروان هاشم زمانی مینویسد که پس ازشکستن زولانه از پاهایش ،بقیه زندانیانی که پیشترتأثیر زولانه را در راه رفتن دیده بودند، او را خاطرجمعی داده اند. درمیان آنها یک تن زندانی ترکمن که اسمش الاقل بود، به وی گفته بود، که: من دوازه سال با زولانه در پای راه رفتم.سه سال پیش پس از شکستاندن زولانه ها، همین که از سندان آهنگر فاصله گرفتم، به روی زمین افتادم. برخاستم وقدم دیگر برداشتم، بازهم به روی زمین افتادم. آهنگر برایم گفت که شما با زولانه ها عادت کرده
اید، زولانه موازنۀ قدم ها را برهم میزند.آهسته آهسته عادت میکنید که بدون زولانه راه بروید.(۱۵)