مولانا، برای ادراک و تفکیک موضوع به مسایل عرفانی با تمثیل ادامه می دهد:
زر قلب و زر نیکو در عیار بی محک هرگز ندانی ز اعتبار
عیار و اندازهء طلای خالص و ناخالص را بدون سنگ محک نمی توانی تعین کنی. تنها با سنگ محک قادر به شناخت و تمیز زر خالص می شوی. سنگ محک، مراد از بینش سالم و معرفتی است که برای انسان، تمیز و تفکیک میان زر قلب، (انسان های منافق) و زر نیکو، (انسان های مومن و با معرفت) را میسر می گرداند.
هر که را در جان خدا بنهد محک هر یقین را باز داند او ز شک
هر که را خدای متعال محک علم و عرفان نصیب کند، آن شخص زشت را از نیکو و شک را از یقین تمیز می دهد.
در دهان زنده خاشاکی جَهَد آنگه آرامد، که بیرونش نهد
مولانا، با مثال به شرح مسئله می پردازد:
هر که در دهانش خس و خاشاکی داخل شود، تا آن خس و خاشاک را از دهنش بیرون نکند، راحت نمی شود.
در هزاران لقمه یک خاشاک خرد چون در آمد حس زنده پی ببرد
در میان هزاران لقمه، اگر یک خاشاک کوچک هم داخل دهن شود، حس آدم زنده آن را درک می کند. مولانا با این دو مثال می خواهد به ما واضح سازد که هرگاه در حس ظاهری ما تا این حد ادراک حکم فرماست که خس و خاشاک را در هزاران لقمه تشخیص می کند و نمی گذارد که از دهن پایین رود، پس در باطن آدمی هم باید فهمی و ادراکی و حسی وجود داشته باشد تا تشخیص و تفکیک زشت و بد و صادق و منافق را انجام دهد.
حس دنیا نردبان این جهان حس دینی نردبان آسمان
حس های دنیوی، نردبان این جهان اند. ادراکات مربوط به این جهان صوری می باشند، ولی حس دینی، همان ادراکات عرفانی و ایقانی است که نردبان آسمان معنوی گفته می شود.
صحت این حس، بجویید از طبیب صحت آن حس، بجویید از حبیب
صحت و سلامتی حس های دنیوی و ظاهری را از طبیب صوری طلب کنید، زیرا اختلال در وجود را ایشان معالجه کنند، اما صحت و سلامتی حس دینی و عرفانی را از حبیب، یعنی پروردگار بخواهید.
صحت این حس ز معموری تن صحت آن حس، ز ویرانی بدن
سلامتی و تندرستی حواس ظاهری، از سلامتی جسم حاصل می گردد، و صحت و سلامتی حواس دینی و عرفانی از ویران شدن بدن، یعنی نیست کردن صفات رذیله و نقیصه در باطن.
راه جان، مر جسم را ویران کند بعد از آن ویرانی، آبادان کند
سالک راه معرفت، اول خواهشات نفسانی و شهوانی را در جسم ویران می کند و بعد از آن با صفات روحانی و عرفانی، تعمیر جان را معمور و آباد می سازد.
این حقیر، زمانی در یک رباعی به این مطلب عرفانی پرداخته بودم و آن رباعی چنین است:
دردي كه ز تو رســد مرا درمــان است زخمي كه ز تو رسـد مــرا عُريان است
ترك ســـر و ترك جان ببايد كــــــــردن چون زينت اين عشق اول ويران است
زینت عشق حقیقی، اول جسم را ویران کردن است و بعد از فنای اوصاف جسمانی آن را با صفات روحانی و عرفانی آباد کردن.
کرد ویران خانه بهر گنج زر وز همان گنجش کند معمورتر
مثال: وقتی انسان اطلاع حاصل کند که در زیر خانه اش گنجی از طلا نهفته است، نخست خانه را ویران می کند تا گنج را بیرون بیاورد و بعد از آن توسط آن گنج خانه را زیباتر و قشنگ تر آباد می کند. یعنی با گنجی از عشق و معرفت تعمیر جان زیباتر و خوبتر آباد می شود.
آب را ببرید و جو را پاک کرد بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
مثال: از جویی که انسان آب می آشامد، اول آب جوی را قطع کرده، محل جریان آب را از نجاست پاک و تمیز می کند، بعد از آن آب زلال و شفاف را بدان روان می سازد، تا راحت آب گوارا بیاشامد. منظور مولانا از پاک کردن جوی، صفای باطن است.
پوست را بشکافت و پیکان را کشید پوست تازه بعد از آنش بر دمید
مثال: وقتی پیکان تیر به بدن فرو میرود، باید پوست را بشکافند تا تیر را بیرون بیاورند و با روییدن گوشت و پوست زخم دوباره التیام میابد. خواهشات نفسانی و شهوانی در وجود انسان مانند تیر های فرو رفته است که به باید به مشکلات آن ها را بیرون آورد.
قلعه ویران کرد و از کافر ِستَد بعد از آن بر ساختش صد برج و َسد
باز هم مثال دیگر: پادشاهی به قلعهء دشمن حمله می کند و قلعه را از چنگ دشمن تصرف می کند، سپس آن را مجددأ آباد کرده، برایش صد برج و دیوار درست می کند. مولانا می فرماید که: ما باید قلعهء جسم را تحت تاثیر و تصرف بیاوریم، دیوار های ناشایستهء از صفات نقیصهء حیوانی و نفسانی را ویران کنیم، بعد از آن صد ها برج و دیوار از عشق و معرفت در آن آباد کنیم.
کار بی چون را که کیفیت نهد اینک گفتم این ضرورت می دهد
کیفیت و چگونگی برای کار خدا را چه کسی می تواند ارزیابی کند؟ یعنی طریقه های که انسان بخدا می رسد و حقیقت را درک می کند، ممکن است غیر از این گفتاری که ارائه کردم باشد، اما این سخنان را لازم و ضروری دانستم، چون دانستن آن هم از جملهء ضروریات است.
گه چنین بنماید و گه ضد این جز که حیرانی نباشد کار دین
افعال خداوند و کار های او منحصر به قاعده و قواعد بشری نبوده، گاهی از دید بشر خوب و گاهی زشت جلوه می کند. اغلبأ در کار های دینی و عرفانی، انسان متحیر می شود و عقل بشری اجازهء ورود به حکمت الهی را نمی دهد.
نی چنان حیران که پشتش سوی اوست بل چنان حیران و غرق و مست دوست
مولانا می گوید که: منظورم از حیرانی آن نیست که شخص حیران از خداوند رو گردان شود و رُخ برتابد، بلکه مراد من از حیرانی و حیرت این است که شخص حیران، مست و مستغرق دوست و حق شود. مراد از حیرت، حیرت عرفانی است که عارف از کاینات و مخلوقات بریده مستغرق حق میشود.
آن یکی را روی او شد سوی دوست وان یکی را روی او خود روی اوست
روی هر یک می نگر، می دار پاس بوکه گردی تو ز خدمت، روشناس
یکی در دوست مستغرق شده، روی جانب دوست دارد، و مردان دیگری هم هستند که که روی آنها خود روی دوست است.
تو در نگاه کردن به این دو گروه، ادب را نگهدار تا شاید در اثر خدمت و برکت آنان رو شناس و حقیقت شناس شوی.
این دو بیت بالا را، شارحین دیگر چنین تفسیر کرده اند: از کریم زمانی میخوانیم: « آنکه حیران جمال حق است، هماره متوجه حق است و روی به حضرت دوست دارد. اما آن که حیران جمال کاذب دنیاست پشت به حق دارد و رویش هماره به سوی دنیا و نفسانیات است. به حقیقت و ذات حیرانان حق و حیرانان دنیا خوب درنگر، شاید تو نیز حقیقت شناس شوی.» در شرح انقروی آمده است: « حیرانی که مست و مستغرق دوست گشته، طبق آیه : بلی من اسلم وجهه الله و هو محسن، روی به جانب دوست دارد و متوجه اوست. اما روی آن حیرانی که پشتش به حق و رویش به سوی خلق بوده به سوی روی خود اوست. یعنی قلبش متوجه وجه مخلوقیت و بشریت خودش است نه به جانب خدا. به روی هر یکشان نگاه کن و آن چه دیدی در خاطرت داشته باش. یعنی به ذات کسانی که حیران خلق اند و نیز آنان که حیران حق اند نظری کن، پس خاصهء ذاتی این ها را در قلب حفظ کن.
باشد که به واسطهء خدمت، تو روشناس شوی. »
به نظر من، در هر دو بیت صحبت از آن های است که روی آن ها به طرف دوست است و یا خود آن ها روی دوست شده اند و از آن هایی که حیران جمال کاذب دنیا استند و در نفسانیات غرق اند، صحبت نرفته است، چون مولانا در بیت دومی، خدمت و پاس هر دو گروه را در شناختن حق و حقیقت شناسی توصیه کرده است. آن که رویش به طرف دوست است و آن که خود روی دست شده است که مراد از اولیا والله حق است. والله اعلم
چون بسی ابلیس آدم روی هست پس به هر دستی نشاید داد دست
هستند کسانی در بین انسان ها، که باطن شیطانی دارند ولی در ظاهر خود را خوب و روحانی جلوه می دهند. پس در دست دادن و معاشرت با انسان ها مواظب باید بود، چون دست دادن به هر دستی شایسته نیست.
زانک صیاد آورد بانگ صفیر تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر
شکارچی برای صید پرندگان، صدای آن ها را تقلید کرده آن ها را به دام می آورد. انسان های در ظاهر آدم نما ولی با باطن شیطانی نیز ادا های اشخاص عالم و روحانی را در می آورند تا مردم را فریب دهند.
بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش از هوا آید بیاید دام و نیش
وقتی آن مرغ صدای هم جنس خود را می شنود، از هوا به سوی زمین ذوق کنان می آید، اما به دام و نیش صیاد می افتد. دریغا! که انسان های مظلوم و ساده به دام اشخاص نا اهل می افتند و فریب سخنان میان تهی آنان را می خورند.
حرف درویشان بدزدد مرد دون تا بخواند بر سلیمی زان فسون
اشخاص فرومایه و پست، سخنان درویشان صدیق خدا را می دزدند و با آن مردمان ساده لوح و خوش باور را با حیله و نیرنگ به دام خود می اندازند.
کار مردان، روشنی و گرمی است کار دونان، حیله و بی شرمی است
کار مردان خدا و اهل حقیقت، به دیگران گرمی بخشیدن و انتقال معرفت است، اما کار دونان، جز حیله و بی حیایی و فریب چیز دیگر نیست.
شیر پشمین از برای کد کنند بومسیلم را لقب احمد کنند
مولانا، به آن هایی که تظاهر بکار می برند و مردم را با قیافهء شیر مانند ولی در باطن مکارهستند، اشاره می کند که در ظاهر مانند شیر ساختگی خود را جلوه می دهند و به اهل دنیا از همان سخنانی که از درویشان خدا دزدیده اند، کار می گیرند، اما در باطن کاذب استند، مثل مسلمهء کذاب که در عهد پیغمبر اسلام دعوی پیغمبری می کرد، ولی مسلمهء کذاب کجا و حضرت محمد (ص) کجا.
بومسیلم را لقب کذاب ماند مر محمد را اولوا الالباب ماند
سرانجام، اسم مسلیمه (کذاب) یعنی بسیار دروغگو گذاشته شد و به حضرت بهترین آدم، محمد مصطفی (ص) لقب اولوالالباب، یعنی صاحبان عقل ها را قایل شدند، چون عقل شریف آن حضرت بیش از حد بود.
آن شراب حق ختامش مشک ناب باده را ختمش بود گند و عذاب
شراب مردان راه حق، پایانش مشک ناب است. بادهء آن ها از نوع دیگر است که سرمستی و خوش باشی معنوی به بار می آورد، ولی بادهء اهل دنیا، پایانش عذاب و عقوبت است
|