مثنوی مولانا، گلستانی است که نسیم آن بوی بهشت را معطر کرده و تجلی آن روی فلک را منور گردانیده، از هر شاخ درختان پُر بار معرفتش، هزاران ستاره تابان و در هر ستاره هزاران سپهر حیران. غواصان ادب و فرهنگ می توانند از این کتاب مقدس دُر های ثمین و جواهر نفیس را به دست بیاورند. کلام جان فزایش مرده را جان میدهد و خسته را درمان.
زندگی انسان ها متشکل از سمبول ها و نماد ها است که معنیی را ارائه می کند. تمام این داستان ها و سمبول ها در حقیقت نماد یک معنی اند. مراسم و عنعنه ها در فرهنگ و دین و مذهب ما، پُر از سمبولیک و نماد ها اند، نماد هایی که مفاهیم را به ما می رسانند، حتی رنگ ها سمبول های از مفاهیم استند. داستان های دینی و مذهبی نیز مملو از سمبولیک بوده، در همه ادیان گرایش به طرف سمبولیک وجود داشته و دارد.
در هنر های مثل: مجسمه سازی نقاشی، سفالی، تیاتر و سینما از سمبولیک استفادهء اعظم صورت می گیرد. خلاصه سمبول و نماد در همه موارد زندگی ما مروج بوده، از حلقهء ازدواج گرفته تا شاخهء گل و معبد عبادت و مسجد، همه مفاهیمی را می رسانند.
مولانا نیز، داستان ها را به شکل سمبولیک پیش کش می کند. در مثنوی معنوی، از سمبول ها و نماد ها استفاده شده، داستان ها در مثنوی، معنیی را می رسانند که باید به آن متوجه شد، نه به اصل داستان، بلکه این داستان ها با سمبولیک برای ادای مطلب استفاده می شوند تا آن مفاهیم را که مولانا می خواهد، برسانند.
مولانا در این باره می فرماید:
اى برادر قصه چون پيمانهء ست معنى اندر وى مثال دانهء ست
ای برادر! قصه و داستان مانند یک ظرف و یا پیمانه است و معنی در آن مانند دانه. آدم عاقل و هوشیار، کاسه را نمی گیرد، بلکه منظورش دانهء معنی است. اگر ظرف نقل می کند، یعنی انتقال می یابد، به آن توجه ندارد. پیمانه را برای برداشتن حبوبات و غله جات استفاده می کنند و قالبی است که با آن مقدار مشخص می گردد. داستان نیز بسان قالب است و محتوای آن که عبارت از دانه است، مطرح است نه قالب و یا خود پیمانه.
پیمانه : دردهات افغانستان، پیمانه به قالب و یا ظرفی گویند که موقع برداشت حاصلات، دهقانان غله جات را اندازه بگیرند. اگرکسی از همسایه اش حبوبات و یا غله جات وام بگیرد، مقدار آن غله جات را با پیمانه که آن را لبریز می کنند، به او داده و همان گونه با پیمانهء لبریز از او می ستاند. هرگاه کسی از نزد شخصی چیزی طلب کند و آن شخص همان جنس خواسته شده را پُر و لبریز بیاورد، شخص طالب با شوخی می گوید: « مگر پیمانه را آورده ای؟» یعنی مگر از من مقروض بودی که ظرف را این چنین پُر و لبریز آوردی؟
دانهء معنى بگيرد مرد عقل ننگرد پيمانه را گر گشت نقل
انسان عاقل و خردمند و صاحب هوش، دانهء معنی را می گیرد و به ظرف و کاسهء پیمانه توجه نمی کند، هر چند این پیمانه از یک جا به جای دیگر انتقال یابد. یعنی آن چه در داخل پیمانه است، مهم است نه ظرفی که محتوای آنرا منتقل می کند. همان گونه که دانه های غله در پیمانه با اهمیت اند، در داستان ها نیز معانی آورده شده از اهمیت برخوردار است نه قالب آن ها.
ماجراى بلبل و گل گوش دار گر چه گفتى نيست آن جا آشكار
به داستان و ماجرای بلبل و گل گوش بده، در حالی که می دانیم میان این هر دو سخنی رد و بدل نمی شود، یعنی در حقیقت بین آن ها گفت و گویی نیست، ولی داستان برای این بیان می شود تا معنیی را برساند.
هزل ها گويند در افسانه ها گنج می جو در همه ويرانه ها
در افسانه هایی که هزلیات وجود دارد، بدین معنی است که از ویرانه ها گنج را بیرون می کنند و در داستان هایی که مولانا هزل را آورذه است، مرادش هم همین است.
هزل تعليم است آن را ِجد شنو تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
ما نباید به ظاهر هزل نگاه کنیم، بلکه به این نکته توجه کنیم که اصل و مراد از آن هزل چیست؟ مولانا سخنان بسیار هزل، رکیک و یاوه را در بیان داستان ها استفاده کرده تا با آن سخنان هزل، مفاهیمی را دربیاورد و به اصطلاح از ویرانه ها گنج را بیرون کند.
هر ِجدي هزل است پيش هازلان هزل ها ِجد است پيش عاقلان
نزد اشخاص هازل و بیهوده گو، هر سخن جِدی و مهم، هزل و بیهوده است و نزد عاقلان و صاحبان سخن، هر سخن هزل و بیهوده، جدی و مهم است.
عاقلي گر خاك گيرد زر شود جاهل ار زر برد خاكستر شود
انسان عاقل و صاحب خرد، خاک را تبدیل به زر می کند، اما آدم جاهل، اگر زر به دستش بیاید، آن را حیف و میل می کند.
به مثال دیگر در دفتر دوم مثنوی توجه می کنیم که مولانا در قالب تمثیل فرموده است:
ماجراى شمع با پروانه نيز بشنو و معنى گزين كن اى عزيز
ای عزیز! داستان شمع و پروانه را بشنو و از آن، معنی و مراد و اصل و هدف را برگزین.
گر چه گفتى نيست سر گفت هست هين ببالا پر مپر چون جغد پست
گر چه میان شمع و پروانه عملأ گفت و شنودی ظاهرأ در کار نیست، ولی در این گفتگو، راز ها و اسرار در میان گفته می شود و تو سطحی نگری را کنار بگذار و بالا فکر کن. تو از دید بالا به مسئله نگاه کن و مانند جغد به پستی ها منگر و فرو میا، چون ما در این داستان سِر های را آورده ایم.
حضرت مولانا مثال می آورد:
گفت در شطرنج كاين خانهء رخ است گفت خانه از كجاش آمد به دست؟
شخصی کسی را تعلیم شطرنج می داد و او را به قوانین آن بلد می ساخت. برای وی گفت که این خانهء رُخ است. آن شخص به جای این که متوجه نحوه و قوانین شطرنج شود، از تعلیم دهنده سئوالات جاهلانه می کند، از قبیل این که: این خانه را رُخ از کجا به دست آورده است؟
خانه را بخريد يا ميراث يافت؟ فرخ آن كس كاو سوى معنى شتافت
خانه را رُخ خریده است یا به ارث برده؟ خوشا به حال آن کسی که به سوی معنی می شتابد و فکرش متوجه اصل سخن و مقصود است. این شخص متوجه اصل سخن و تعلیم شطرنج نیست، بلکه در ظاهر کلام فکر خود را معطوف کرده است.
و باز هم مثال دیگر:
گفت نحوى: زيد عمرواً قد ضرب گفت چونش كرد بىجرمى ادب؟
یک عالم زبان عربی، به کسی درس می داد. برای این که به او فاعل، مغعول و فعل را مثال بدهد، جملهء می آورد و می گوید: ( زید عمرو را زد ). شنونده، به جای این که به مثال توجه کند و مقصود را بداند، می پردازد به سئوال احمقانه و از روی نادانی می گوید: مگر عمرو گناهی را مرتکب شده بود که زید او را مورد ضرب قرار داد؟
عمرو را جرمش چه بد كان زيد خام بىگنه او را بزد همچون غلام؟
چه گناهی از عمرو سر زده بود که زید نا اهل و خام بی موجب و جرمی او را زد؟
گفت اين پيمانهء معنى بود گندمى بستان كه پيمانه است رد
عالم زبان عربی می گوید: این مثالی را که گفتم بسان یک پیمانه است که دانه ها را حمل می کند. تو به اصل معنی که مراد این مثال است توجه کن و به پیمانه و قالب داستان منگر.
زيد و عمرو از بهر اعراب است و ساز گر دروغ است آن تو با اعراب ساز
زید و عمرو را من مثال آوردم تا تو را بر زبان عربی و دستور آن وقوف حاصل گردد، حالا اگر این داستان دروغ هم باشد، ولی تو برای فراگرفتن زبان عربی قبولش کن، چون مراد و هدف، آموزش زبان با گرامر و دستور آن است.
گفت نه من آن ندانم عمرو را زيد چون زد بىگناه و بىخطا ؟
با وصف گفتهء بالا، باز هم شنوندهء نادان می گوید: نه ، من از این حرف ها سر در نمی آورم و هنوز هم نفهمیدم که علت زدن عمرو بی موجب و گناه از طرف زید چه بوده است؟
گفت از ناچار و لاغى بر گشود عمرو يك واو فزون دزديده بود
عالم زبان عربی از روی ناچاری به شوخی به او سبب زدن عمرو را چنین بیان می کند: برای این که اسم « عَمرو» با « عُمر» اشتباه نشود، واوی زائد در انتهای آن می افزایند. عالم زبان می گوید که عمرو یک « واو» را دزدیده بود.
زيد واقف گشت دزدش را بزد چون كه از حد برد او را حد سزد
زید وقتی از این دزدی عمرو باخبر شد، او را مورد ضرب قرار داد، چون مرتکب دزدی شده بود. با این بیان شوخی آمیز، عالم زبان عربی خود را از چنگ آن ساده لوح که در ظاهر کلام خود را گم کرده بود، نجات می دهد.
داستان های امروزی سمبولیک بوده، مکتبی ادبی بنام سمبولیسم وجود دارد که در دهه های 1880 و 1890 به ظهور رسیده، اما مولانای بلخ، قرن ها قبل از ظهور این مکتب، زبان داستان ها و نماد ها را بکار برده است. لازم میدانم معلوماتی در بارهء این مکتب ارائه گردد.
سمبولیسم:Symbolism
سمبولیسم در لغت به معنای رمز گرایی و نمادگرایی است. سمبولیسم، جنبشی نامحسوس در هنر بود که در دهه های 1880و 1890 در ارتباطی نزدیک با جنبش ادبی سمبولیستی در شعر فرانسه ظهور و شکل گرفت. این جنبش واکنشی بود به اهداف طبیعت گرایانهء مکتب امپرسیونیسم و نیز به اصول ریالیسمی که توسط کوربه وضع شد." نقاشی اساسا هنری عینی است و فقط می تواند شامل بازنمایی چیزهایی شود که واقعی و موجودند...
شیءانتزاعی به قلمرو نقاشی تعلق ندارد"
موریه شاعر، در تضاد مستقیم با این آیده، مرامنامهء سمبولیستی را در فیگارو در18 سپتامبر1886 انتشار داد و در آن اظهار داشت: اصل اساسی هنر" جامه پوشاندن به آیده به شکل حسی است" و کلمهء بود که اولین بار برای نقاشی های "ونگوگ" و "گوگن" به کار رفت.
سمبولیسم، واقعیت محض را مبتذل و ناچیز می شمرد و مدعی بود که باید واقعیت را به شکل سمبول(نماد) شناخت درونی هنرمند از آن واقعیت ارائه کرد. در سمبولیسم ذهنیت رمانتیسیسم شکل افراطی به خود گرفت. علاوه بر ذهنیت افراطی، سمبولیست ها اصرار داشتند که هنر را از هرگونه کیفیت سودمند بزدایند و شعار" هنر برای هنر" (پارناسین)را ترویج دهند.
هدف سمبولیسم حل مناقشه بین دنیای مادی و معنوی است. به همان ترتیب که شاعر سمبولیست زبان شعری را پیش از همه به عنوان بیان نمادین زندگی درونی مورد توجه قرار داد، آن ها نیز از نقاشان می خواستند تا بیانی بصری برای رمز و راز بیابند. نمادگرایان بر این باور بودند که تجسم عینی، کمال مطلوبی در هنر نیست، بلکه باید انگارها را به مدد نمادها القا کرد. بر این اساس آنان عینیت را مردود شمردند و بر ذهنیت تأکید کردند. همچنین کوشیدند رازباوری را با گرایش به انحطاط و شهوانیت در هم آمیزند. نقاشان سمبولیست، تصور می کردند رنگ و خط در ماهیت خود قادر به بیان آیده استند. منتقدین سمبولیست، بسیار تلاش داشتند تا بین هنرها و نقاشی های رودن که با اشعار بودلر و ادگار آلن پو قابل قیاس بود و با موسیقی کلود دبوسی توازی هایی برقرار سازند. از این رو سمبولیست ها بر ارجح بودن ذهنیت وانگیزش بر
توصیف( یا نمایش) مستقیم و صریح تشبیهات تأکید می ورزیدند.
هنرمندان سمبولیست از نظر سبک و روش کار بسیار متنوع بودند. بسیاری از هنرمندان سمبولیست از نوع خاصی تصویر پردازی مشابه به نویسندگان سمبولیست، الهام می گرفتند. اما گوگن و پیروان او از موضوعات متظاهرانه و افراطی کمتر استفاده می کردند و غالبا صحنه های روستایی را بر می گزیدند. با وجود آن که نوعی حس مذهبی شدید و پر رمز و راز، مشخصء این جنبش بود، ولی همین حس شدید شهوانی و انحرافی، مرگ، بیماری و گناه از جمله موضوعات مورد علاقه جنبش بود.اگر چه سمبولیسم عمدتا در هنر فرانسه بحث می شود اما تاثیر فراگیر و گسترده تری داشت و هنرمندان مختلفی چون "مونش" به عنوان بخشی از جنبش در مفهوم گستردهء آن مورد توجه هستند.
در مجموع از دیدگاه سمبولیست ها واقعیت آرمان درونی، رویا یا نماد فقط می توانست به صورت غیر مستقیم با واسطه بیان شود، یعنی با استفاده از کلید ها یا تمثیل هایی که نمایانگر واقعیت درونی بودند.
پل گوگن که زندگی اجتماعی خود را با کار دلالی سهام در پاریس آغاز کرد از روی ذوق شخصی به نقاشی و جمع آوری آثار هنرمندان معاصر پرداخت. در سال 1889 وی در مقام شخصیت اصلی هنر نوظهور سمبولیسم خوانده شد. پیروان رمزگرای گوگن خود را "نبی ها" ( کلمه عبری به معنای پیغمبر) می نامیدند.
نقاش انزواجوی دیگری که توسط رمزگرایان کشف شد: "اودیلن رودون" بود که تخیلی انباشته از اوهام داشت. وی استاد حکاکی روی سنگ و مس برای چاپ تصاویر سیاه قلم بود از رویاهای عجیب و غریب و تخیلات کابوس آسای ادبیات رمانتیک الهام می گرفت. اثر معروفش" چشم بالونی" را به ادگار آلن پو تقدیم کرد. در واقع حکاکی های رودون اشعاری مرئی استند که عالم وهم انگیز و میت آسای پو را به تصویر کشیده اند. در این اثر چشمی واحد رمزگونه برای به نمایش در آوردن عقل بصیر خداوند است. رودون تمام کاسه ی چشمی را که از حفره اش بیرون آمده به صورت بالونی سرگردان در آسمان نقش کرده است.
سمبولیسم ادبی:
سمبولیسم، پیوسته از قلمرو نقد گریزان است و ماهرانه خود را از تشریح و توصیف نجات می دهد گروهی در آن تصوف می بینند و اثری از عرفان شرق و غرب،عدهء آن را راهی برای ایجاد زبانی تازه در شعر و بالاخره بعضی آن را كوششی برای گرفتن وسیلهء بیان از هنرهای دیگر میدانند، چنان كه اغلب سمبولیستها از این كه میتوانند با موسیقی رقابت كنند، بر خود میبالند. با وجود این شاعران و نویسندگان سمبولیست مشخصاتی دارند كه به سادگی قابل تشخیص است.
در حوالی سال 1880 عدهء از شاعران جوان و در عین حال كه وابسته جریان پارناسین( شعار هنر برای هنر) بودند، قدم از چارچوب خشك و بی روح این نوع شعر، فراتر گذاشتند. اینان با حساسیت تازهء هم بر ضد اشعار خشن پارناسین و هم بر ضد قاطعیت پوزیتیویسم positivism ( فلسفهء تحقیقی) و ادبیات ریالیستی و ناتورالیستی عصیان كردند. آن ها قصد گرویدن به احساسات تند و تیز تغزل فوق العادهء رمانتیسم را نداشتند، بلكه عصیانشان رنگ تازهء داشت و آن چه می گفتند عمیق تر و پیچیده تر بود . پوزیتیویسم تصور می كرد توانسته به خوبی دنیا را توصیف و تصویر كند و دربارهی آن قضاوت نماید. اما این حساب ساده، شاعران جوان را قانع نمی كرد. آنان همه جا را پر از معما و اسرار و
اضطراب میدیدند.
با آن كه مكتب ادبی ناتورالیسم بر عرصهء رمان و تئاتر فرمان روایی می كرد، عصیان این شاعران سدی در مقابل آن به وجود آورد و با آن كه نتوانست آن را از پیشرفت باز دارد ولی حدودی برای آن ایجاد كرد . پوزیتیویسم فقط به واقعیت متكی بود. اما مجلات و فیلسوفان جدید از واقعیت روگردان بودند و حتی آن را انكار میكردند و مدعی بودند واقعیت حال یا گذشته و بیان آن كار نفرت آوری است. آن ها در اجتماع آن زمان زندگی راحتی برای خودشان نمییافتند و از همهء روشهای سیاسی و اجتماعی و فكری و هنری كه میراث گذشتگان بود ، نفرت داشتند آنان می خواستند آنارشیست یا منكر همه چیز باشند . نخستین پیامآور این عصیان فكری" شارل بودلر" بود كه از طرفداران هنر برای هنر شمرده میشد با دیوان اشعار خود تحت
عنوان "گلهای شر" دنیای شعر را تكان داد و بنای مكتب جدید را گذاشت و یك نسل شعر و ادب كه در خلال 1857 تا 1880 میزیست او را پیشوای مسلم خود شمرد. در نظر بودلر دنیا جنگلی است مالامال از علایم و اشارات. حقیقت از چشم مردم عادی پنهان است و فقط شاعر با قدرت ادراكی كه دارد به وسیلهء تفسیر و تعبیر این علایم می تواند آن ها را احساس كند. عوالم جداگانهء روی حواس ما تاثیر می گذارد كه شاعر باید آن ها را كشف كند و برای بیان مطالب خود به زبان جدیدتری( زبان رمز) از آن ها استفاده كند. البته بودلر، استفاده از این زبان سمبولیك را اساس كار خود قرار نداد،اما چند نمونه جدید از خود به جا گذاشت كه مقدمهء برای اشعار سمبولیك به شمار میرود.
پیشوایان سمبولیسم ادبی
پل ورلن p.verlain در عین حال كه ولگرد و الكلی بود، شاعر به تمام معنا وبزرگی بود او با ضعف اراده، نابودی تدریجی خود را تماشا میكرد به قول یكی از منتقدان فرانسه « مخیلهء شهوانی را با حزن آهنگداری در هم آمیخته بود» او با اشعار ظریف و هنرمندانهاضطرابات روحی را كه میخواست به سوی خدا برود و هیجانات جسمی را كه از فاسد شدن لذت میبرد، بیان میكرد. او فریادهای روح خویش را كه از سرنوشت خود در رنج بود، در اشعارش منعكس میكرد و تقریبا به نوعی از رمانتیسم بر میگشت. ولی با وجود این، نفس تازهء به شعر فرانسه داد.
آرتور رمبو Rimbaue كه تا نوزده سالگی شاهكارهای خود را به وجود آورد و از شاعری دست كشید. او از سرزمینهای عجیب، از شهوات و معجزات، ازگلهای پر جلال و جبروت بحث میكرد و نبوغ شعری فوقالعادهء داشت«… در اشعار او كلمات به صورتهای تازهء با هم تركیب میشوند و در میان نوری فسفری غوطه میخورند» او برای صداها رنگ تعیین میكرد. با تحقیقات خود بازی میكرد و با قدرت تمام از سرزمینهایی كه ندیده بود سخن میگفت. مثلا شعر زیبا و مفصل " قایق مست" را زمانی سرود كه اصلا دریا را ندیده بود.
استفانمالارمه s. mallarme که عمر خود صرف پیدا كردن صورت تازهء در شعر كرد و مدعی بود كه میخواهد شعر را از قید همهء چیزهایی كه شاعرانه نیستند، آزاد كند و به حس و فكر و حالت روحی انسان و به تصویر طبیعت پابند نبود و به شكل شعری معمول نیز توجهی نمیكرد . در نظر او فقط « كلمه» ارزش داشت . هنر شاعر این بود كه شعر را از تركیب كلمات، شاعرانه و سحرآمیز بسازد . در اشعار مالارمه، نه شادی وجود داشت و نه غم، نه كینه دیده میشد و نه عشق، خلاصه هیچ حس بشری وجود نداشت. او شعر را از زندگی دور میكرد و از دسترس بدر میبرد و به صورتی در میآورد كه فقط
عدهانگشت شماری از خواص بتوانند آن را درك كنند.
این سه شاعر با آثار خود زمینه را برای ظهور سمبولیسم مهیا ساختند . البته سبك آن ها مثل هم نبود و هرکدام مشخصات خاص خود را داشتند.
اصول فلسفی سمبولیسم
از نظر فكر ، سمبولیسم بیشتر تحت تاثیر فلسفهء ایدآلیسم بود كه از متافیزیك الهام میگرفت . بدبینی اسرارآمیز
« شوپنهاور» نیز تاثیر زیادی بر شاعران سمبولیست داشت.آن ها در ذهنیت گرایی « سوبژكتیویسم » عمیقی غوطه ور بودند و همه چیز را از پشت منشور خوابكنندهء روحیهء تخیلآمیزشان تماشا میكردند. برای آن ها كه با چنین فلسفهء بدبینانهء پرورش یافته بودند، هیچ چیز مناسب تر از دكور مهآلود و مبهمی كه تمام خطوط تند و قاطع زندگی در میان آن محو شود و هیچ محیطی بهتر از تاریكی و مهتاب وجود نداشت. شاعر سمبولیست در چنین محیط ابهامآمیز و در میان رویاهای خودش، تسلیم مالیخولیای خویش میشد. قصرهای كهنه و متروك، شهرهای خراب و آبهای راكدی كه برگهای زرد روی آن ها را پوشانده باشد و نور چراغی كه در میان ظلمت شب سوسو می زند و اشباحی كه روی پرده تكان میخورند و بالاخره سلطنت سكوت و چشمانی كه به افق دوخته شده است.
همهء این ها جلوهء عالم رویایی واسرارآمیزی بود كه در اشعار سمبولیستها دیده میشد. رویا و تخیلی كه پوزیتیویسم و ریالیسم می خواست آن را از ادبیات براند، دوباره با سمبولیسم وارد ادبیات شد.
البته منظور آن ها این نبود كه از شعر پارناسین به كلی قطع رابطه كنند و به رمانتیسم برگردند . مثلا هرگز نمی خواهند زندگانی و شرح حال و اعترافات خویش را بنویسند . در تشریح مناظر ، نه شكل لایتغیر اشیا مادی، بلكه فرار ساعتها و فصول و زمان زودگذر و آهنگ توقف ناپذیر زندگانی را شرح میدهند و قوانین نهفتهء وجود طبیعت را تصویر می كنند. به نظر آن ها طبیعت به جز خیال متحرك چیز دیگری نیست. اشیا چیزهای ثابتی نیستند، بلكه آن چیزی هستند كه ما به واسطهء حواسمان درك می كنیم. آن ها در درون ما هستند. خود ما هستند. از این لحاظ عقاید سمبولیكها بیشتر به عرفان شرق نزدیك است.
می گویند : نظریات ما درباره طبیعت، عبارت از زندگی روحی خودمان است ، ماییم كه حس میكنیم و نقش روح خود ماست كه در اشیا منعكس می گردد. وقتی انسان مناظری را كه دیده است با ظرافتی كه توانسته درك كند، مجسم سازد، در حقیقت اسرار روح خود را بر ملا میكند. تمام طبیعت سمبول وجود زندگی خود انسان است. تشریح و تصویر اشیا و حوادث به وسیلهء سمبولها صورت تازهء به خود میگیرد. و برای بیان روابط بین الهامها و اشكال، باید زبان شعر را در هم ریخت و به صورت دیگری در آورد. و چه بسا كه این زبان برای اشخاص عادی نا مفهوم باشد و" راز سمبولیسم در همین چیزهای نامفهوم است ".
عدهء از سمبولیستها كه در راستای شان مالارمه قرار داشت از این قواعد پیروی كردند و چنان تغیراتی به كار بردند كه فقط خودشان آن ها را میفهمیدند و خودشان تفسیر می کردند حتی « آندره ژید » ( نویسندهء کتاب مائده های زمینی) در مقدمه اثر خود به نام « پالود » نوشت« پیش از این كه اثرم را برای دیگران تشریح كنم، مایلم كه دیگران این اثر را برای من تشریح كنند!» 1
1.سبک ها و مکتب های هنری، دایره المعارف هنر، روئین پاکباز
سمیع رفیع، جرمنی
ادامه دارد
|