کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش اول

 

 

بخش دوم

 

 

بخش سوم

 

 

بخش چهارم

 

 

بخش پنجم

 

 

بخش ششم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

"مهمـان عزيز گلهـاي انديشـه"

 

(گفت و شنودي با استاد آصف آهنگ)

 

بازنويس: صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

(بخش پاياني)

 

 

 

 

کوشان: اين را مرحوم عبدالحي عزيز نوشته بود؟

 

آهنگ: عبدالحي عزيز، داکتر قيوم رسول، داکتر فاروق اعتمادي و سلطان جان لويناب. داکتر ابوبکر (رئيس پوهنتون کابل) هم بدون خط رها شد. جمعاً پنج نفر بودند. ديگران چهار سال بعد آزاد شدند. چهار تن در زندان ماندند: براتعلي خان تاج، فتح جان فرقه مشر، سرورجويا و داکتر محمودي. داکتر محمودي بعد از ده سال به خاطر مريضي مهلک رها شد و چند روز پس از آن وفات يافت.

 

کوشان: اين واقعه به يادم مانده، چون با محمودي مرحوم کوچگي بوديم و در نهر درسن و روز پس از آزادي شان کوچه ما پر از کساني بود که به ديدن آن بزرگوار مي آمدند و چند روزي تير نشده بود که سراسر کوچه هاي دور و پيش را به خاطر وفات داکتر محمودي ماتم گرفت. خيلي ها در کوچه گريه ميکردند.

 

آهنگ: بلي خداوند او را بيامرزد. خانه جويا هم در همان کوچه بود، ولي او در زندان جان داد و مرده اش را کشيدند. آن وقتها ما بندي بوديم. پيش از اينکه دوستان زنداني شوند، مرحوم عبدالحي حبيبي، که شم قوي سياسي داشت، و دوستانش در ميان خانواده شاهي بودند، آمد و گفت: به زودي سردار داود صدراعظم ميشود، بياييد برويم به طرف پاکستان، من خودم ميروم. آقاي غبار گفت: تو برو، ما ميمانيم و هرچه بر سر ديگران بيايد، سر ما هم مي آيد.

 

آن وقت اخبار ما چاپ سنگي ميشد و آقاي غبار از آقاي حبيبي خواست که دو سه سنگ چاپ بفرستد. وقتي حبيبي رفت، اخبار جمهوريت را در پشاور کشيد. خداوند بيامرزد سلجوقي و کشککي شروع کردند بر ضد جمعيت وطن و ديگران. از ما اکثر شان بندي بودند. سلجوقي غزل حافظ را چاپ کرد: "صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را/ که سر به کوه و بيابان تو داده اي ما را/ تو با حبيب نشيني و باده پيمايي/ به ياد آر حريفان باده پيما را/ وطنفروش که قدش دراز باد چرا/ تفقدي نکند طوطي شکر خوا را؟" منظورش آقاي غبار بود. و حبيبي جوابش را نوشت: "فلک به قهر بگو خاندان يحيا را/ که سر به کوه و بيابان تو داده اي ما را" و پايينترش به خانم سلجوقي توهين شده بود: "سماع زهره به رقص آورد حميرا را"...

 

حبيبي گفته بود که من به غبار گفتم بياييد برويم ورنه داود همه ما را زنداني ميکند. به هر حال چون دوستان ما که در زندان بودند، خانواده هاي شان عايدي نداشتند، ما کساني که در بيرون بوديم، کمک ميکرديم، اما ما را هم زنداني کردند.

 

کوشان: يعني همه شما را به تهمت وطنپرستي و مردمدوستي زنداني ساختند؟

 

آهنگ: بلي. آنها افغانستان را ملک مطلق خود ميدانستند و ديگران را غلام ميشمردند، به مردم ارزش قايل نبودند، به دموکراسي اصلاً عقيده نداشتند.

 

کوشان: مساله حق تلفيها و زورگوييهاي زباني چگونه بود؟

 

آهنگ: داود خان در اين مساله اشتراک نداشت. اين مساله شخصي سردار نعيم خان و محمد گل مومند بود. مومند چون در ترکيه درس خوانده بود، از اتاترک که زبان فارسي را از ترکيه بيرون کشيده بود، الفبا را لاتين ساخته بود و لباس اروپايي را رواج داده بود، پيروي ميکرد. او فکر ميکرد که در افغانستان زبان فارسي را از بين ببرد. در قندهار که مقرر شد، شلوارهاي مردم را قيچي زد. وقتي به مزار رفت، سنگهاي قبرها را که همه فارسي بودند، برکند و نامهاي جاها را به پشتو تغيير داد. در حالي که در ترکيه زبان فارسي، زبان مردم نبود. بلکه آن را سلجوقيها آورده بودند و زبان دربار بود. اما زبان فارسي زبان مردم افغانستان، ماوراالنهر و فارس بود.

 

خداوند بيامرزد توروايانا را، وقتي که به وزارت معارف آمد، ديد که سطح معارف و فرهنگ سقوط کرده است. در يادداشتهاي مرحوم رشتيا هم خوانده ايد که شاه محمود خان به او ميگويد برو با نجيب الله خان توروايانا کمک کن که زبان فارسي دوباره تدريس شود. نجيب الله خان يک تنه در زمينه کار کرد. وقتي نعيم خان و داودخان آمدند، او از ترس جان از کابل فرار کرد. توروايانا شخص بزگواري بود.

 

اولين کسي که زبان فارسي را دوباره زنده ساخت، يعقوب ليث صفار، عياري بود که وقتي او را به زبان عربي مدح کردند، برآشفت و گفت: مرا به زبان خودم مدح کنيد. اين قمچيني بود براي زنده ساختن زبان فارسي. همچنان در دوره سامانيان بود و دقيقي بلخي و بعد فردوسي برزگوار که شهنامه را سرود. ميگويند از يک مصري پرسيدند: شما که عرب نيستيد، چرا زبان تان عربي شد؟ او در جواب گفته بود: ما فردوسي نداشتيم.

 

زبان فارسي تنها زبان مردم تاجک نيست. زبان تمام ساکنين فلات ايران است. زبان فردوسي بيش از هشتاد درصد فارسي خالص بود. کلمات عربي بعداً توسط خود فارسي زبانها آورده شدند. فشار عرب نبود، بلکه خود شان آوردند و امروز حدود %60 کلمات فارسي عربي است. اين زبان فارسي را از بين نبرد، بلکه آن را غنا بخشيد و موسيقي را در آن شامل ساخت.

 

کوشان: در آخر ميخواهم محبت فرموده يک نسخه موجز براي اعاده و تحکيم وحدت ملي در کشور ارايه کنيد.

 

آهنگ: ما احتياج به وحدت ملي داريم. پشتون ما با پشتون پاکستان فرق دارد، ازبک ما با ازبک ازبکستان و تاجک ما از تاجک تاجيکستان فرق دارد. ما يک ملت بوديم و استيم. دو سه تن بودند که نفاق انداختند.

 

کوشان: در روزگار فعلي يک تعداد شاگردان محمدگل مومند عرض وجود کرده اند و همان شيوه فاشيزم قومي و زباني را آغاز کرده اند. اينان که از آبخوره نعيم خان آب نوشيده اند، به ما ميگويند که کلمات فارسي ايراني را نگوييد که در پخش پيشتر صحبت تان بسيار محبانه و روشنگرانه توضيح فرموديد. يک نتيجه گيري کلي از تمام صحبت داشته باشيد خوشحال ميشوم.

 

آهنگ: من از اعليحضرت باباي ملت ميخواهم نواقصي که در حکومتداري داشت بيان کند. چرا که ملت گپ او را ميشنود. ما به اتحاد ملي احتياج داريم. اتحاد ملي يا تجزيه؟ راه ديگري نيست. امروز که ديگر نميشود با استبداد حکومت کرد. در کنفرانس باندونگ حق تعيين سرنوشت ملتها تاکيد شد. ملتها حق دارند که مستقل زندگي کنند يا با آنهايي که برادري و برابري باشد.

 

بين اقوام ما همبستگي ايجاد شده بود. در بسا از خانواده هاي پشتون، تاجکها راه يافتند و در خانواده هاي تاجک پشتونها. در خانواده خودم چنين است. خونهاي ما با هم آميخته اند و يک ملت شده ايم. اما اينهايي که روي کلمات فارسي گپ ميزنند و روي زبان ميپيچند، وقتي چند فارسي زبان برخيزد که ما زبان خود را سچه ميکنيم، و يا چند پشتون بگويد که پشتو را سچه ميکنيم، بکنند. اما چرا يکديگر را توهين ميکنند؟ تو که پشتون استي و ميخواهي بگويي "وزارت کرهنه" يا صحت را "روغتيا" گفتي و يا بلديه را "شاروالي"، بگو. کسي حق اعتراض ندارد. همچنان اگر فارسي زباني خواست همان زباني را که در زمان سامانيان و غزنويان استعمال ميکنند، بگويد، اين که گناه ندارد.

 

در ادب ما دو نکته است: يکي ايجاد و ديگري ترويج. کلمه فرهيخته را چندين سال پيش ميشنيديد؟ نه. در حالي که اين کلمه دوباره ترويج شده است. سعيد نفيسي از افغانستان کمات فارسي را برد و در ايران ترويج کرد. ايرانيان امروزي اعتراف ميکنند که زبان سچه فارسي در افغانستان وجود دارد.

 

اين که نگذاريم کسي زبان خود را سچه نگهدارد، لغات قديم خود را استعمال کند، جاهلانه است. ببينيد هزار سال ترکها بر ما سلطنت کردند، غزنويها ترک استند. سلجوقيها و خوارزميان بر ما سلطنت کردند، اما زبان فارسي را اينها ترويج کردند. خود تيمورشاه زبان فارسي را تعميم بخشيده، حالا همان کاري را که اتاترک در ترکيه کرد، و زبان فارسي را از بين برد، اينها ميخواهند سر ما عملي کنند.

 

بگذار صدها گل بشکفد، زبانهاي پشه يي، ترکي و ازبيکي پيش برود. خود کلمه ايران از ماست. هنوز فارسها و مادها از تهران پيش نرفته بودند که زردشت مرد. از شانزده شهري که ايران نام داشت، به غير نيشاپور و گرگان، هيچکدام در ايران امروزي نيست. اين نام را فريدون در بلخ مانده، اين کلمه از ماست. ببينيد. نامهاي خراسان، سيستان و زابل را هم امروز ايرانيها گرفته اند. کسي دنبال آن نميگردد، افتاده اند دنبال کلمات. مثلي که پيشتر بوديم، بايد باز همانطور وحدت ملي داشته باشيم.

 

دشمن کلان ما پاکستان هنوز مصروف تخريب افغانستان است. ملاهاي ايران در حق مردم چه کارها که نکردند. همه اينها را مانده، بين خود ما جنگ زبان و کلمات را شروع کرده ايم.

 

کوشان: جناب استاد! از حضور تان تشکر ميکنم. وقت زياد تان را گرفتم. خوانندگان گلهاي انديشه پيوسته از من خواسته اند تا بيشتر در خدمت باشم و صحبتهاي ارزنده تان را بيشتر براي شان برسانم. از لطف تان مشکورم. طول عمر و صحت و سلامتي تان را از خداوند (ج) ميخواهم.

 

آهنگ: از شما تشکر ميکنم. گپها از روي درد است. اگر طولاني شد، سببش، همين احساس ملي است.

 

کوشان: درست ميفرماييد. اين درد درد ملي و وطني است. در غير آن هيچکس نميخواهد حرفهايي را بگويد که فردا رويش بحثهايي ته و بالا شود ولي وقتي اين حرفها از صدق برخاسته و براي خير و فلاح همان ملت گفته ميشود و آنچه که من ميکنم و انتشارش ميدهم، از سر يک درد ملي و علاقه به سرنوشت همگاني است. در بين ملتي که سرور و آقا وجود ندارد، همه با هم برابر اند. همه بزرگ همديگر و همه خادم همديگر استند. اين حرفها نبايد گفته شوند که مثلاً ما يک اکثريتي استيم و ديگران اقليتي که بايد تابع ما باشند. اين واقعاً دردآور است و حرف و شيوه فاشيزم.

 

آهنگ: هيچ اکثريتي نيست. همين سه قوم و مليت بزرگي که داريم و عبارتند از تاجک، پشتون و ترک همه اکثريت استند. هيچکدام اقليت گفته نميشوند.. هرکس که يکي را اکثريت ميشمارد، دروغ است.

 

کوشان: ولي جناب استاد! يک اکثريت در افغانستان است و آن اکثريت زباني و آنهم گويندگان فارسي استند.

 

آهنگ: اين زباني است که از هشت هزار سال به اينسو در اينجا بوده و امروز %60 عربي و %10 ترکي و اردو و انگليسي داخل شده و فقط %20 آن فارسي است. اما زبان ماست. اين زبان هشت هزار سال در اين سرزمين حاکم بوده است. ببينيد پيش از اسلام قسمت خراسان ما همه زردشتي بودند. قسمت سيستان ما همه هندو بودند. مردم کابل و مشرقي و جنوبي و قندهار اهل هنود بودند. به هر حال زبان وسيله است و هرکس حق دارد زبان خود را پيش ببرد. اين گپهاي طفلانه است که فقط چند نفر برتري جو و فاشيست بيان ميکند، از هر طرفي که باشد.

 

کوشان: بار ديگر تشکر ميکنم از لطف تان. و اگر اجازه دهيد پنج شش ماه بعد دوباره مزاحم تان شوم و از محضر تان براي روشن شدن اذهان کساني که به اين مسايل زياد وارد نيستند، و زود برافروخته ميشود، با همين خونسردي و متانت و بزرگواري که داريد، حرفهايي بفرماييد. فکر ميکنم بدون شک در آرام ساختن عصبيت ها چه مذهبي و چه منطقوي و زباني و قومي يک ملهم خواهد بود بر روي دردها. اميدوارم بازهم مهمان گلهاي انديشه شويد.

 

آهنگ: مهربان استيد. خواست ما اين است که وطن و وطنداران ما آرام باشند. و خدا مردم ما را از چنگ پاکستان و ملاهاي آن نجات دهد و مملکت ما آباد شود. باز هم از لطف تان تشکر.

 

اداره: اشتباهات چاپي که گفت و شنيد با استاد آهنگ رخ داده، در شماره آينده اصلاح خواهد شد.

 

[][]

 

آويزه ها

 

روز بيست و چهارم جنوري 2006 ، آقاي قوي کوشان، گردانندهء هفته نامهء "اميد" (ويرجينيا/ امريکا) گفت و شنود سه ساعتهء تلفوني با استاد آصف آهنگ (ونکوور/ کانادا) داشت.

 

متن پرسش_پاسخها که از روز 30 جنوري تا 15 مارچ 2006 در بخش "گلهاي انديشه" شماره هاي 719، 720، 722، 723، 725 "اميد" بازتاب يافته است، خواننده را همزمان شادمان و پريشان و نااميد ميسازد.

 

شادماني که آشکار است به خاطر آگاهيهاي ارزشمند تاريخي و فرهنگي از زبان استاد آهنگ؛ پريشاني از آن رو که چاپ اين گفت و شنود با همه نيات نيکو، از انبوه نادرستيهاي تايپي و فراتر از آن نادرستيهاي شنيداري آسيب فراوان ديده است، و نااميدي براي آنکه اميدِ خواننده از گردانندهء "اميد" بسي برتر از آن است که مثلاً ايرج را "اريک" بشنود، مرحوم را "مرحم" و داکتر ابوبکر را "محمد عمر" و چند نمونهء رنگينتر و سنگينتر از اينها...

 

برخي درهم برهميهاي ديگر در ستون بنديها و زنجيرهء پرسشها و پاسخها نيز پيش از آنکه ناديده گرفته شوند، چشم و ذهن را مي آزارند. ظاهراً، همهء اين نارساييها ميتوانست در پرتو واپسين سطر بخش پاياني، بخشودني باشد، زيرا آنجا چنين وعده داده شده بود:

 

"اداره: اشباهات چاپي که گفت و شنيد با استاد آهنگ رخ داده، در شماره آينده اصلاح خواهد شد."

 

با دريغ، هفته نامهء "اميد" به پيماني که با خوانندگان بسته بود، نه تنها در "شمارهء آينده" (726_مارچ 2006) وفا نکرد، بلکه تا امروز (بيست و چهارم اگست 2006) که نزديک به سي هفته از آغاز سخن ميگذرد، حتا به همان يادداشت يک سطري "اداره اميد" که دستکم سه نادرستي چشمگير در آن راه يافته بود، نگاه ديگري نينداخته است.

 

گرچه کار از کار گذشته است، اميدوارم گردانندهء گرامي هفته نامهء "اميد" در کنار سرگرميها و سرگردانيهايي که دارد، نگاهي به چند نکتهء زيرين بيفگند، ولو نخواهد آنها را بپذيرد:

 

1) بايسته آن است که گفت و شنودها به ويژه هنگامي که رويکرد به نام آدمها، سنه ها و سندها در ميان باشد، از هر دو سو نوشتاري تهيه گرددند. در اين شيوه، هم امانت گفتاوردها و هم پاس زبان به شايستگي نگهداشته ميشوند.

 

2) گفتگوهاي راديويي و تلفوني که بيشتر به زبان گفتاري مي آيند، داراي نازکيهاي مهمتري اند. بايد در آغاز به خواننده يا شنونده گفته شود که برنامهء پرسش و پاسخ چگونه، چه وقت، در کجا و به کدام شيوه فراهم آمده، و سپس متن گفتاري همانگونه که است، بي کاست و فزود پيشکش گردد. هرگونه دستکاري ولو ويراستاري به هدف بهبود يا رسايي بخشيدن به پاسخها، بايد پيش از پخش و بازتاب، از نگاه "پاسخگو" گذرانده شود.

 

3) ويراستاري موزاييک (گاه اينجا و گاه آنجا) به جاي ويرايش سراپاي يک متن، و به اينگونه، آگاهانه يا ناآگاهانه درهم آميزي شيوه هاي گفتاري و نوشتاري در يک متن، از هنجارستيزيهاي نه چندان کمتر از "گناه کبيره" در ژورناليزم به شمار ميرود.

 

برجسته ترين نمونهء اينگونه نارسايي را در چاپ شتابزدهء گفت و شنود آقاي قوي کوشان و استاد آصف آهنگ ميتوان ديد. چنان مينمايد که تايپست هفته نامهء "اميد" هر آن بخشي از پاسخها را که سليقه اش خواسته، به سود "لفظ قلم" مصادره کرده و هر چه را نخواسته يا نپسنديده به همان روال و زبان گفتار گذاشته است. اين کار ميتواند غير از "امانتداري" هر نام ديگري داشته باشد.

 

چنين برخورد با گفته هاي ديگران در رسانه يي که هر هفته به هزاران تن در چند گوشهء جهان ميرسد، حتا اگر کوله بار "گناه" را با خود نبرد، باز هم نشانگر گذاشتن چندين گام آنسوتر از مرز "بيگناهي" است.

 

من (سياه سنگ) بدون آنکه بخواهم يا بتوانم از پشتکار و توانمندي آقاي کوشان در هفته نامهء "اميد" چشم بپوشم، يا از او چشم آن داشته باشم تا نگاه و انديشهء لاژوردين خويش را دگرگون سازد، باز هم نياتش به خاطر فراهم ساختن اين گفت و شنود ارجناک را ميستايم.

 

در نقش خوانندهء "اميد" و دوستدار شخصيت استاد آصف آهنگ، و با گمان نزديک به باور اينکه آقاي کوشان ديگر به درست سازي نادرستيهاي تايپي پرسش و پاسخ پيشگفته نخواهد پرداخت، پيش از اينکه سال پايان يابد، متن کامل آن گفت و شنود را بازنويسي ميکنم تا از راه انترنت به خوانندگان بيشتري برسد.

 

براي جلوگيري از هر گمان نا به جا، بايد پيشاپيش بگويم که حق و امتياز اصلي اين نوشته از آغاز تا پايان به آقاي قوي کوشان و هفته نامهء "اميد" ميرسد. نقش من در اين ميان هرگز نميتواند فراتر از "بازنويس"، و در خوشبينانه ترين نگاه، "بازبين" متن باشد.

 

بازنويسي کنوني در هفت بخش در "کابل ناتهـ" گذاشته شده است. اگر دوستي خواسته باشد، متن کامل اين گفت و شنود را در يک "فايل" داشته باشد، ميتواند آن را از يکي از دو نشاني زيرين بخواهد:

 

ايشر داس: shewaki@yahoo.de

صبورالله سياه سنگ: hajarulaswad@yahoo.com

 

[][]

ريجاينا، 24 اگست 2006

 

 

    

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٢                      سال دوم                          جنوری ۲۰۰۷