کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش اول

 

 

بخش دوم

 

 

بخش سوم

 

بخش چهارم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




 

"مهمـان عزيز گلهـاي انديشـه"

 

(گفت و شنودي با استاد آصف آهنگ)

 

بازنويس: صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

(بخش پنجم)

 

 

کوشان: وقتي که در شاهنامه ميخوانيم که چو "ايران نباشد، تن من مباد"، اين همان ايراني است که در کابل و زابل خود، در سيستان و بدخشان و باميان خود و در بلخ و هرات خود مي يابيم. همه اش همين کشور ما يعني خراسان زمين و افغانستان امروزي بوده، بيشترين بخش ايران تاريخي همين سرزمين ماست، نه فارس و پرشيا. ولي نام را قدرتمندان ما فروختند. امروز زبان فارسي را هم ميفروشند، به نام اينکه کلمات ايراني است!

 

آهنگ: شما درست ميگوييد. تاريخ گرديزي اثر ابوسعيد گرديزي تاريخ سرزمين ماست. چه کسي آن را حاشيه نويسي و چاپ کرده است؟ مرحوم استاد عبدالحي حبيبي. کتاب روضة الصفا محمد خاوند شاه بلخي: يکي از بلخ و ديگري از گرديز، يکي خراساني و ديگري سيستاني. با خواندن اين تاريخها دانسته ميشود که مملکت ما چگونه جايي بود.

 

در بخشي از تاريخ گرديزي ميخوانيم: ايرانشهر يکي بودي. آن را چهار اسپهبد ساخت. چرا چهار تن؟ يک اسپهبد به نام خراسان، يکي به نام نيمروزان يا سيستان، يک اسپهبد به نام آذربايجان، يکي به نام خربران. او چرا اين کار را کرد؟ اگر از سوي شمال حمله ميشود، بايد قوتي در شمال باشد که تا رسيدن کمک از مرکز، بتواند از خود دفاع کند. از شمال کيست؟ تورانيان يا ترکها. نيمروزان يا سيستان. اگر از هند حمله ميشود، بايد در آنجا يک قوت داشته باشيم تا دفاع کند. اگر از روم حمله شود به فلات ايران. بايد در آذربايجان قوت باشد که دفاع کند. اينها همه در تاريخ خود ما در تاريخ گرديزي درج اند. در دوره غزنويها يعني خراسان، تاريخ طبري را که هفده جلد است، بخوانيم. او مينويسد که سيستان بزرگتر از خراسان است و نفوسش هم بيشتر. اما ايرانيها چه ميکنند؟ نام ايران را که گرفتند، نام خراسان را هم گرفتند.

 

کوشان: بلي. آن نام تاريخي ما را هم گرفتند و يک ايالات خود را خراسان ناميدند. امروز آن را به دو بخش خراسان شرقي و غربي تقسيم کردند.

 

آهنگ: خراسان چهار شهر معروف دارد: هرات، بلخ، مرو و بخارا. البته شهرهاي ديگر خراسان در ايران امروز است، ولي هيچکدام پايتخت خراسان نبودند. سيستان سه شهر معروف دارد. کابلستان، زابلستان و نيمروزان که همه در افغانستان اند. ايرانيها نام يک ولسوالي خود را زابل گذاشتند، و مجسمه رستم را بالا کردند، اما ما تخريب کرديم. ما فوشنج را که پايتخت خاندان طاهريان است، پشتون زرغون ناميديم. مثلي که حفيط الله امين جلال آباد را ترون شهر ناميد و خوست را نوابشهر.

 

با نامهاي تاريخي ما بازي کردند. ما همه چيزهاي خوب و تاريخي را دفع کرديم و ديگران گرفتند. شنيديد که تاجکستان گفته است زردشت از آنهاست و يونسکو هم قبول کرد؟ افغانستان را کسي دعوت نکرد. دوشنبه در کجا، بلخ در کجا و خوارزم در کجا؟ زردشت کتاب خود را در بلخ به گشتاسپ ميدهد. او در بلخ زندگي کرده ولي امروز افتخار آن را تاجکستان گرفته است.

 

ديگران به تاريخ خود علاقه دارند ولي ما تاريخ خود را دوست نداريم. هرچه داريم به ديگران ميدهيم. ما تاريخ خود را از احمد شاه بابا شروع ميکنيم. هرچه تمدن درخشان و باستاني داشتيم همه را به ايران و تاجکستان بخشيديم. بدبختي ما در همين است که يک ملت کهن تاريخ خود را از بين ميبرد.

 

کوشان: بلي قابل تاسف است. حتا شنيده شده که در ايران يک تحول ديگر هم شروع شده و سعي دارند که بعضي از نامهاي ديگر تاريخي را طوري از خود بسازند که بعضي قريه ها و قصبات دور و بر نيشاپور را هرات و بلخ نام بگذارند تا به مرور زمان آنجاها را به جاي شهرهاي اصلي بگذارند و تاريخ گذشته ما را دربست به خود بگيرند. مثلي که نام خراسان بزرگ و ايران تاريخي ما را گرفتند. سيستان و زابل را گرفتند و حالا "مال ايرونه"!

 

آهنگ: من هم گفته ام و نوشته ام که تاجکستان ميخواهد همه چيز را از خود بسازد. ايرانيها همه چيز را از خود ساختند. دو جاي را سيستان و زابل نام گذاشتند. حتا نامهاي تاريخي خود را که در تمام کتابهاي تاريخ ثبت بود، يکسره پشتو ساختيم تا ديگر فرزندان اين خاک ندانند که آن جاهاي تاريخي و باستاني کجا بودند. راستش را بگويم اين بدبختي از دست روشنفکر ماست. مردمان ساده اين احساس تاريخ زدايي را ندارند. وحدت ملي مردم افغانستان بسيار قوي بود مگر متاسفانه فاشيزم همه اش را از بين برد.

 

کوشان: متاسفانه نه تنها به تاريخ باستاني ما پشت کردند و ما را يک ملت دوصد ساله ساختند، بلکه نامهاي پرافتخار باستاني محلات مان را عوض کردند و فروختند و هنوز هم اعتراض شان باقيست که چرا کلمات و واژه هاي زبان خود را استفاده ميکنيم.

 

آهنگ: تاريخ زبان فارسي دقيقاً هشت هزار سال است. تاريخ زردشت پيش از حضرت ابراهيم عليه السلام است. از قلم سعدي ميخوانم که ميگويد: حضرات ابراهيم يک مهمانخانه داشت. يک هفته کسي نيامد. او پريشان شد، به صحرا رفت تا مهماني پيدا کند. مرد ژوليده يي را يافت و آورد و خواهش کرد که در خانه اش بنشيند و با وي غذا بخورد. دسترخوان هموار شد، اهل مجلس همه بسم الله گفتند و اين مرد (مهمان) نگفت. حضرات ابراهيم قهر شد که تو نان خدا را ميخوري و شکر خدا را به جا نمي آوري؟ مرد گفت: من از پير آذرپرست خود چنين چيزي نشينده ام. حضرت ابراهيم برآشفت و او را به خواري از خانه بيرون راند. از جانب خداوند ندا آمد که اي ابراهيم! من هفتاد سال به اين مرد روزي دادم و يک روز به خاطر گبر بودن، روزيش را قطع نکردم. تو يک روز نتوانستي او را نان بدهي؟

 

اين داستان نشان ميدهد که زردشت قبل از حضرت ابراهيم ميزيست. تاريخ بلخ پيشتر از بعثت حضرت ابراهيم عليه اسلام است. حالا ما اين تاريخ را به دست ايرانيها و تاجکستانيهاي امروز ميسپاريم تا آن را از خود بسازند. گذشته از آن زبان خود را هم کاملاً با آنها بخشيده ايم و اگر استعمالش کنيم، فاشيستها ميرنجند.

 

کوشان: جناب آهنگ! شايد سالهاي سيزده چهل و يک يا چهل و دو بود که گروه ترانه خوانهاي ليسه حبيبيه و ليسه ملالي براي تجليل روزهاي جشن معلم و جشن اطفال، براي نخستين بار ترانه "سردار قوم آرين" را ميخوانديم. شما که مطالعات فراواني در تاريخ افغانستان و حواشي آن داريد، گرچه در صحبت قبلي راجع به نام "آريانا" مطالبي فرموديد، ولي بعضي از خوانندگان خواستند تا لطف کرده قدري روشني بيشتر در زمينه بيندازيد.

 

آهنگ: در صفحه 36 تاريخ گرديزي که مرحوم استاد عبدالحي حبيبي توشيح کرده، چنين آمده است: "چون پادشاهي به فريدون راست شد، حق کاوه بگذارد و آن درفش او را به خزينه بنهاد و جهان را به پسران بخش کرد. ايراج را سرزمين فارس و عراق عرب داد و اين ولايت را ايرانشهر نام کرد. روم و مصر و مغرب را مرسلم را داد و چين و ترک و تبت مر تور را داد و بدين سبب او را توران ميگويند."

 

صفحه 114 جلد اول محمد خاوند شاه بلخي ميگويد: "پس از اينکه فريدون به سن پيري رسيد، بزرگان را جمع کرد و مملکت خويش را به سه قسمت کرد. بلاد روم و مغرب را مرسلم را داد و بلاد مشرق و ترکستان را به تور سپرد. ايرانشهر را که در کنار فرات تا جيحون است و وسط آب و دانه علم است به ايرج داد. و او را نزد خود نگهداشت." از اين دو مورخ بزرگ اولي از گرديز است و دومي از بلخ.

 

صفحه 254 جلد اول ديوان فرخي سيستاني در مدح محمود غزنوي:

 

چه روزافزون و عالي دولت است اين دولت سلطان

که روزافزون بدو گشته است ملک و ملت و ايمان

يمين دولت عالي، امين ملت باقي

نظام الدين ابوالقاسم، ستوده خسرو ايران

ختا خان را مراد آمد که با تو دوستي گيرد

همي خواهد که گيرد چون قدر خان نزد تو مهمان

خداوندا جهاندارا! ز خانان دوستي نايد

که بي رسم اند و بي قول اند و بدعهدند و بد پيمان

ز ايراني چگونه شاد خواهد بود توراني

پس از چندين بلا کآمد ز ايران بر سر توران

به جاي آنکه تو کردي برا شان درکتر شاها

حديث رستم دستان يکي بود از هزار افسان

هنوز ار باز جويي در زمين شان چشمه ها بيني

از آن خونها کزا يشان ريخت تيغ رستم دستان

به ترکستان سرايي نيست کز شمشير تو صد ره

در آن شيون نکردستند خاتونان ترکستان

 

اين قصيده بزرگ است که چند بيت آن را خواندم. اين مدح سلطان غزنه است از زبان فرخي سيستاني. آيا اين ادعاها دروغ اند؟ رودکي سمرقندي در مدح ملک سيستان بن ابوجعفر ميگويد:

 

زان مي خوش بوي ساغر بستاند

ياد کند روي شهريار سجستان

شادي جعفر احمد بن محمد

آن مه آزادگان و مفخر ايران

 

ابوشکور بلخي مسرايد:

 

خداوند ما نوح فرخ نژاد

در شهر ايران بگسترد داد

خوشا شهر ايران و ايران زمين

که يک شهر آن بهتر ز ماچين و چين

 

عنصري مينويسد:

 

چو صد مرد بگزيد اندر ميان

از ايران و اهواز و از روميان

 

ظهوري هروي گفته است:

 

به توصيف گل و گلزار ايران

سواد اعظم و چشم خراسان

 

وجيهه نسفي سروده است:

 

قضا ز مصحف دوران چو بنگريست به فال

به نام صفدر ايرانيان محمد کرت

 

سجع مهر محمود هوتکي ميگويد:

 

سکه زد از شرق ايران همچو قرص آفتاب

شاه محمود جهانگير سيادت انتساب

 

در مدح احمد شاه دراني ميرزا جعفر طوسي ميسرايد:

 

کنم خامه فکر را تازه سر

به مهد شهنشاه نيکو سير

جهاندار احمدشاه سرفراز

که درهاي دلهاست بر وي فراز

خداوند دولت بر ايرانيان

در درج اقبال درانيان

 

شهاب ترمزي در مرگ تيمورشاه دراني مينويسد:

 

ملک ايران گشت ويران چون دل آشفتگان

اي دريغا تاجدار خسرو ايران کجاست

 

ببينيد از آغاز فارسي دري تا مرگ تيمورشاه، کلمه ايران را، شعرا و مورخين داخل کشور که به نام افغانستان ياد ميشود، همچنان از دوره اساطيري ما از فريدون تا فرس قديم اوستا و پهلوي اشکاني خراساني ساساني اين کلمه معمول و شناخته شده است.

 

مرحوم داکتر جاويد در صفحه 33 کتاب اوستا مينويسد: "فرخي سزمين سلطان محمود را و مردم آن را ملت ايران گويند.

 

چه روزافزون و عالي دولت است اين دولت سلطان

که روزافزون بدو گشته است ملت ايران

 

سلاله غزنوي، غوري، آل کرت تيموري هوتکي و دراني در بسا موارد خود را پاشاهان ايران خوانده اند."

 

زماني که زردشت در بلخ از جهان ميرود، نام شانزده شهر را ميبرد که قبايل آريايي هنوز به فارس و آذربايجان نرسيده و فريدون هم که جهان را تقيسم ميکند، پس از زردشت بوده است. قبيله مادها و پارسها (فارسها) هنوز در شرق ايران اند. بنابرآن، نظر به اينهمه شواهد کلمه ايران بيشتر از ايران امروزي متعلق به کشور ما ميباشد.

 

کلمه آريانا را که يک نفر يوناني استعمال کرده است، در نظم و نثر دري تا جنگ جهاني اول استعمال نشده است. زماني که فاشيستها تبليغات را در کشور ما شروع کردند، اين کلمه از آن تاريخ توسط سردار نعيم خان بر زبانها آورده شد. اگر در زبان فارسي دري که در خراسان به وجود آمده و از عهد صفاريها زبان مردم اين مرز و بوم شده، کدام نمونه از استعمال نام آريانا پيدا ميشود، کسي نشان بدهد. علاوتاً آريانا هم همان ايران و آريايي و ايراني و از يک ريشه اند و فرقي ندارند. اما چيزي که مهم است اين است که کلمه ايران در تاريخ جهان در دايره المعارف جهان و در نقشه هاي جغرافي راجستر شده است، چرا طبري، ابن اثير، ويل دورانت و همه مورخين براي آرياناي واقعي، ايران دروغين را استعمال کرده اند؟

 

داکتر جاويد در کتاب اوستا ميگويد: "به عنوان يک واحد جغرافيايي به صورت آريان در متون قرن چهارم عربي مانند سير الملکوت و العرض، الانبياء حمزه بن حسن اصفهاني و کتاب التنبيه و الاشراف مسعودي به کار رفته است. در ادبيات کهن ما لفظ آريانا و آريان ديده نشده و اگر شده به ما نرسيده است. قديمترين جايي که در شعر فارسي آريانا را ميبينيم، اين دو شعر معاصر است:

 

اي کشور من، اي آرياناي کبير

اي علو مقامت آشکار از پامير

کبک تو که باج ستاند از باز

آهوي تو ناز ميفروشد به شير

 

اينها مختصراً چند نمونه از اسناد ادبي و فرهنگي سرزمين خود ما بودند که يادآور شدم. آيا تمام اينها دروغ اند؟ اينها همه باطل اند و تنها آنچه که شخصي به نام سردار محمد نعيم ميگويد، صحيح است؟ آيا تمام بزرگان ما غلط گفته اند؟ از رودکي که پدر شعر فارسي دري است تا امروز همه ايران گفته اند نه آريانا.

 

از تاريخ ويل دورانت، تاريخ البرمالي، تاريخ طبري، تاريخ ابن اثير، تاريخ گرديزي، تاريخ روضه الصفاي محمد خاوند شاه بلخي، تاريخي که روسها نوشته اند، تا تمام نقشه هايي که از قديم تا امروز روي کاغذ اند، در يکي هم کلمه آريانا به چشم نميخورد. همه جا کلمه ايران است.

 

يکي دو نفري که گفته اند، خداوند بيامرزد، فيض محمد کاتب است که مرد بزرگ و هوشياري بود. او که کتاب سراج التواريخ را مينوشت خود را از مسولييت بيرون کشيد و نوشت: "اين کتاب را ورق ورق، صفحه به صفحه، سطر به سطر جمله به جمله و کلمه به کلمه و نقطه به نقطه اعليحضرت سراج المله و الدين خوانده حک و صلاح نموده اند." يعني هر چيزي که است کار امير حبيب الله خان بوده است.

 

آقاي کهزاد مرحوم که از خويشان من بودند، ميگفت که سردار نعيم به من ميگويد اينطور بنويس. بعضي اوقات هم ميگويد: آقاي کهزاد مثلي اينکه در افريقا نشسته اي و در باره افغانستان مينويسي.

 

تاريخ استبداد در وقت استبداد نوشته نميشود، تاريخي که زير نظر مستبد نوشته ميشود، معلومدار ناقص و بعضاً موهوم است. اينها را بايد در نظر داشت.

 

البته، يک نفر يوناني کلمه آريانا را آورده که استاد جاويد در اوستا نقل کرده ولي همين يکبار بوده و آنهم نه مختص به افغانستان، بلکه شامل تاجکستان و ترکمنستان تا بحر عمان. کلمه آريانا پس از جنگ دوم جهاني است که پديدار شده و آنهم به امر سردار نعيم.

 

کوشان: تشکر جناب استاد، مورخين بزرگ معاصر افغانستان مرحومان غبار و فرهنگ هر دو کلمه آريانا را اورده اند، در اين باره چه گفتني داريد؟

 

(دنباله دارد)

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٠                       سال دوم                           دسمبر ٢٠٠٦