کابل ناتهـ، Kabulnath
|
"مهمـان عزيز گلهـاي انديشـه"
(گفت و شنودي با استاد آصف آهنگ)
بازنويس: صبورالله سياه سنگ hajarulaswad@yahoo.com
(بخش ششم)
کوشان: تشکر جناب استاد، مورخين بزرگ معاصر افغانستان مرحومان غبار و فرهنگ هر دو کلمه آريانا را آورده اند، در اين باره چه گفتني داريد؟
آهنگ: مرحوم فرهنگ در صفحه 17 جلد اول افغانستان در پنج اخير، در باره منشاء کلمه خراسان چنين نوشته است: "راجع به اصطلاح آريانا که بعضاً به عنوان نام اين سرزمين در عهد باستان ذکر شده، سوالاتي موجود است. چون تحقيق آن از موضوع کتاب حاضر به دور ميباشد، از وارد شدن به آن صرفنظر نموده و به دوره هاي بعدي ميپردازيم." اما فرهنگ مرحوم از پشته ايران و فلات ايران و زبانهاي ايراني ياد کرده است.
مرحوم غبار هم زماني که حزب پان ايرانيست فارس ادعاي ايران بزرگ را کرده بود، در جريده وطن به پاسخ آنها در سرمقاله چنين نوشت: "از جمله کشورهاي فلات ايران، يک کشور آن افغانستان ميباشد و افغانستان داراي هفت ولايت ميباشد که از جمله يک ولايتش هرات ميباشد. ما سيزده بار با ايرانيها جنگ کرديم و هفت بار آنها را شکست داديم و شيرالسلطنه و پلنگ السلطنه و اژدر..." خلاصه که پاسخ نبشته پان ايرانيستها را بسيار تحقير آميز داده بود.
مقتدري آتشه مطبوعاتي سفارت ايران از نوشته مرحوم غبار به شاه محمود خان صدراعظم شکايت کرد و گفت که به ارتش ايران توهين شده است. شاه محمود خان غبار را خواست و موضوع را پرسيد. غبار پيشنهاد پان ايرانيستها را به صدراعظم گفت. شاه محمودخان پس از توضيح غبار خنديده گفت: "بسيار خوب نوشتي." (با تاسف در هجرت از جريده وطن و ديگر موضوعات تاريخي نشانه يا اثري نداريم. اگر در کشور خود ميبوديم، اسناد زياد درد دست داشتم. حالا هرچه ميگويم از حافظه ميباشد.)
اينکه غبار نام ايران را در اثر خود نياورده، از همان استبداد سردار محمد نعيم خان بود. بيچاره توروايانا همينکه زبان فارسي را دوباره در مکاتب آورد، محمد داود خان و محمد نعيم خان که از سفارتها دوباره به وطن برگشتند. نجيب الله حان توروايانا مملکت را از ترس نعيم خان ترک کرد و در امريکا در مهاجرت از جهان رفت. خدايش بيامرزاد.
کوشان: گپهاي جناب آصف آهنگ، اين پيرمرد فرخنده، نويسنده و سياستمدار بزرگ وطن ما در مهماني شان در گلهاي انديشه اميد، با استقبال فراوان خوانندگان اميد روبرو شد. تا جايي که تقاضا کردند تا پرسشهايي از از طرف آنها نيز با جناب آصف آهنگ در ميان گذاشته شود که جناب شان به اين تقاضاها لبيک گفتند و بنده پرسشهاي خوانندگان را چنين به ايشان رساندم.
جناب آهنگ! علاقمندان از شما خواسته اند تا آنچه در خاطره از جشن کتابسوزاني که در بوستان_سراي کابل حدود پنجاه سال پيش به راه افتاد و جناب تان در آن هنگام سي سال داشتيد و حتماً از مساله به نيکويي آگاه هستيد. لطفاً جريان را بفرماييد.
آهنگ: تمام کتابهايي را آتش زدند که نام اعليحضرت شاه امان الله در آنها چاپ شده بود. يعني تمام کتب درسي مکاتب را که نام شاه موصوف در آن درج بود، جمع کردند و در آتش انداختند.
کوشان: يعني آيا اين کاري نبوده که طالبان در بسا جاهاي افغانستان و از جمله در پلخمري کردند و تمام کتب فارسي را آتش زدند؟
آهنگ: معلومدار جهالت بوده و کار جاهلان. کتابخانه بزرگ الموت حسن صباح را شيخ طوسي و هلاکو آتش زدند. شيخ طوسي کتابهايي را که براي خود ميخواست، گرفت، بقيه همه را سوختاندند. وقتي عربها آمدند، کتابهاي ما را حريق کردند. اوستاي قديم و اولي سوزانده شد، از اوستا چيزي زيادي نمانده است. کتابسوزي بوستانسراي و امثال آن ناشي از عصبيتهاست و کار زشت تلقي ميشود. تنها سوزاندن کتابهايي با نام شاه امان الله نبود، حتا تعمير بزرگ دارالامان را که آهنپوشش مس بود، تشنابهايش همه از سنگ لاجورد بودند، و فروختند و هرچه خواستند، کردند.
کوشان: اصولاً در ايجاد نفاق و تزريق احساس برتري_خواهيها، تفوق طلبيها و انحصارجوييها همين دو سردار دست پرورده هاشم خام مسئول استند با آن قصه مرغابيها و محمد گل مهمند. اگر مختصري در اين باره بفرماييد.
آهنگ: وقتي که جنگ جهاني دوم پايان يافت و سازمان ملل متحد به وجود آمد، بايست تغييراتي در جهان مي آمد، زيرا اعلاميه حقوق بشر نشر شده بود. شاه در اين زمان کمي قدرت پيدا کرده بود که توانست هاشم خان را معزول بسازد و سپهسالار را به حيث صدراعظم تعيين کند. وقتي او آمد، اين دو (سردار داود و سردار نعيم) برادرزاده هاي سکه هاشم خان، همراي شاه محمودخان کار نکردند، و به حيث سفير لندن و پاريس مقرر شدند.
پس از خروج هاشم خان و رفتن اين دو سردار به خارج، در کابل جنبشي پيدا شد. واقعاً داکتر عبدالرحمان محمودي اولين کسي بود که صداي مشروطه خواهي را بلند کرد و بعد روشنفکران افغانستان و زندانيان سياسي نظر به اعلاميه حقوق بشر همه آزاد شدند. کساني که در زندان وفات يافته بودند هم زياد بودند.
تعدادي از آنها مانند مرحوم جويا، فتح جان فرقه مشر، محمد جان رحماني و امثالهم دوباره به حلقه هاي سياسي مانند به جمعيت وطن، جمعيت نداي خلق و جمعيت ويش زلميان داخل شدند. فعاليتي که اينان ميکردند مبني بر دموکراسي و مشروطه خواهي، تفيک قواي ثلاثه، آزادي بيان و مذهب، آوردن احزاب سياسي و غيره بود.
شاه محمود خان پشنهاد اعلاميه حقوق بشر را قبول کرد. جمعيت و طن درخواستي نوشته بود که مرحوم علي احمد خان کهزاد آن را به شاه داد. شاه نه جواب مثبت داد و نه منفي. سکوت او را علامه رضا دانستند و به اين ترتيب جمعيت و طن به وجود آمد. همينطور جمعيت نداي خلق بنياد گذاشته شد و البته ويش زلميان پيش از آنها به ميان آمده بود.
وقتي که اين جمعيتها به وجود آمدند، انتخابات بلديه کابل پيشرو بود. روشنفکران خواستند تا انتخاب از سوي مردم شود نه از طرف دولت. شاه محمود خان اين را هم قبول کرد. پسانتر گفتند که حاکميت ملي و شوراي ملي هم حق مردم است و بايد نمايندگان شورا از سوي مردم انخاب شوند. اين هم قبول گرديد و قانون انتخابات ساخته شد. اولين انتخابي که صورت گرفت، بلديه ملي بود. دولت قطعاً مداخله نکرد. از آنجايي که شعور اجتماع بيدار است، بهترين نفر خود را انتخاب کردند. از ناحيه شش، سرور جويا و برات علي خان تاج و حسين نهضت بودند. آقاي فرهنگ و خواجه عزيز احمد خان و اشخاص ديگر مثل پاپا غلام که خود در کابل نبود، درخواست خود را از آلمان فرستاد. مردم او را تعيين کردند و يک بلديه واقعاً ملي با انتخاب نماينده ها از طرف مردم ايجاد گرديد.
کوشان: بدين ترتيب نخستين مقام انتخابي در افغانستان مرحوم انجينر غلام محمد فرهاد مشهور به پاچا غلام ريس بلديه بودند؟
آهنگ: بلي! اولين رئيس بلديه که توسط مردم انتخاب شد مرحوم پاپا غلام است. صدراعظم سپهسالار ناگزير از پذيرش اعلاميه حقوقو بشر بود و طبعاً نظر به آن بايد چنين انتخابي انجام ميشد، براي آنکه افغانستان اعلاميه را امضاء کرده بود.
به هرحال، پس از آن انتخابات شوراي ملي شد که باز هم مثل بلديه بدون مداخله حکومت صورت گرفت و مردم نمايندگان شان را براي دوره هفتم شورا انتخاب کردند. در اين وقت جرايد ملي هم شروع به انتشار کردند: داکتر محمودي جريده نداي خلق را، جمعيت وطن جريده وطن را و ويش زلميان جريده انگار، و بعدتر جريده ديگري به نام ولس را. مردم ديگر به اخبار اصلاح و انيس علاقه نداشتند و آنها را نميخواندند. چيزهايي که ميخواندند همين نشرات هفته نامه هاي آزاد با چاپ سنگي بودند.
کوشان: ببخشيد مخل صحبت تان ميشوم. ولي جاي پرسش است اينکه يکعده زياد خواستند طي ساليان دراز تا تبليغ کنند که مرحوم داکتر عبدالرحمان محمودي تمايلات چپي مائويسيتي داشته، شما حقيقت امر را بفرماييد که با وي محشور بوديد.
آهنگ: اين يک اتهام به کلي دروغ است. البته خواهرزادهاي داکترصاحب، پس از آنکه داکتر صاحب و چند تن از جميعيت وطن و نداي خلق زنداني شدند، چند ماه بعد دوازده سيزده نفر از جمعيت ويش زلميان هم بندي شدند، يعني از هرسه جريان دموکراسي و مشروطه خواه؛ به اين ترتيب داکتر محمودي اصلاً با دکترين کمونيزم آشنا نبود. او به تمام معنا يک مشروطه خواه بود، منتها کمي افراطي. يک وقتي "مستر پوري" که آتشه مطبوعاتي هند در کابل بود، به جميعت وطن به ديدن آقاي غبار آمد. آقاي غبار کتابي در باره احمد شاه بابا نوشته بود. آقاي پوري تقاضا کرد که آن کتاب را چند روز به امانت بگيرد. سخن بر سر همين موضوع بالا گرفت. او گفت: ما هشتاد سال با انگليسها جنگيديم، در اول مثل شما مبارزه ميکرديم و زياد تلفات ميداديم. پسانها فهميديم که ما دشمن را اغفال کرده پيش برويم. شما با اين تندروي که داريد به نقص تان تمام ميشود. هنديان قانون داشتند و طبق آن عمل ميکردندو ما متاسفانه قانون نداشتيم.
و اما، پس از اين دو انتخابات، تعدادي از جوانان محصل هم به صدراعظم پيشنهاد کردند تا اجازه تشکيل اتحاديه محصلين داده شود. آن را هم صدراعظم اجازه داد. اتحاديه محصلين به وجود آمد. مسئولين و مردم هفته يکي دو بار در سينماي پوهني ننداري (در کنار مکتب استقلال) جمع ميشدند و بيانيه ها ميدادند. در آنجا داکتر صاحب محمودي هم اشتراک ميکرد و دوستان ديگر هم.
کوشان: ببخشيد اين کدام سالها بود؟
آهنگ: سال 1330 و اوايل 1331 بود. در اين سال دوستان ما زنداني شدند و در سال 1334 دوباره آزاد شدند. در 1336 ما زنداني شديم. دنباله سخن اينکه اتحاديه محصلين هم شروع به فعاليت کرد. چاپ اخبار وطن، نداي خلق، انگار و ولس طوري شد که اين نشرات از شهر کابل به طرف ولايات راه کشيدند و به شهرهاي هرات و مزار راه يافتند. اين امر باعث بيداري و رشد شعور مردم ميگرديد.
واقعيت امر اين است که سردار داود و سردار نعيم که اين اخبار را در پاريس و لندن ميگرفتند، به تشويش افتادند که اگر بيش از اين معطل شوند، چانس صدارت از پيش شان ميرود، چون اينها اصلاً به دموکراسي علاقه نداشتند و همانطوري که مملکت را ملک مطلق خود ميشمردند، مردم را نيز غلام خود تصور ميکردند. اينها به تصميم خود و به مشوره همکاران کاکاي شان (هاشم خان)، کارهاي شان رها کردند و به کابل برگشتند.
کوشان: ميشود از آن همکاران هاشم خان نام بگيريد؟
آهنگ: بسياري مردم همان وقت ميفهميدند که مرحوم سلجوقي، عبدالرشيد خان پدر آقاي واصفي، محمد يوسف جان پسر مير شکار، و صديق الله خان وزيري نايب الحکومه بودند. زابلي و ديگران هم بودند، مثل سيد عبدالله و ديگران.
به هر حال، اين دو برادر سفارتها را رها کردند و به کابل آمدند، البته برگشت شان روي يک پلان بود که شامل کابينه شاه محمود خان شدند. کابينه را به سه گروه تقسيم کردند: گروه اول به رياست علي محمد خان. البته من نوشته ام که علي محمد خان مانند گروميگو وزارت خارجه شوروي بود که عادت داشت وقتي به او ميگفتند، بنشين، مينشست و اگر يخ هم زيرا پايش آب ميشد، تا نميگفتند برخيز، او نمي ايستاد. تمام کارها را محمد نعيم خان ميکرد و علي محمد خان که وزير خارجه بود، ميدانست که کاري نميتواند بکند. گروه دوم به رياست سردار داودخان بود. اينها اصولاً پستهاي مهم را گرفتند. وزارتهاي دفاع داخله مطبوعات و استخبارات، همه به دست آنها بود. گروه سوم به رياست زابلي بود.
شاه محمود خان را به کنج نشانده بودند، منتها در مجالس وزرا هميشه شرکت ميکرد. يکي از روزها سردار رحيم جان، پدر داکتر صاحب ابراهيم مجيد درخواست دوهزار دالر به به خاطر تداوي در خارج از کشور، به شاه محمود خان داده بود. شاه محمود خان، امر اجراي آن را داد ولي زابلي اجرا نکرد. وقتي مجلس وزرا داير شد، شاه محمود خان با پيشاني ترشي از زابلي پرسيد که چرا امرش را اجرا نکرده است. او گفته بود که اسعار براي کارهاي ضروري دولت است و مجلس را ترک کرده بود.
البته او فکر ميکرد که رفقايش داودخان و نعيم خان هم مجلس را ترک خواهند گفت. ولي آنها اين کا را نکردند. به اين ترتيب، حالت لرزان و بي ثبات در کابينه ايجاد شد. در اين زمان آقايان صبوري و کشککي که مدير اصلاح و انيس بودند، به مرحوم سلجوقي هدايت ميدادند تا بر ضد جرايد آزاد نشرات کنند.
کوشان: ببخشيد، آقاي صبوري را که گفتيد، منظور تان عبدالغفور صبوري است؟
آهنگ: نخير. مرحوم عبدالغفور صبوري مرد بزرگي بود. اين کس ديگري است به نام نسيم صبوري، يا صبور نسيم که مرتجع بود و بر ضد وطن نشرات ميکرد. خاطره يي به يادم آمد. در آن زمان، پشک من برامد و مرا به جاي عسکر مسلح به حيث معابر به جايي دادند. آقاي غبار در همان زمان اعلاني در جريده وطن به چاپ رساند و از کساني که جريده حبيب الاسلام (جريده زمان امير حبيب الله کلکاني) را داشتند، خواسته شده بود، يک نسخه در برابر پول بياورند. در آن جريده کشککي نادرخان و برادرانش را بسيار دشنام داده بود و شاه امان الله را هم. جنگ قلمي بين دو نشريه وطن و انيس شروع شد.
همزمان توطئه اختطاف داکتر محمودي به اجرا درآمد. شام تاريک يکي دو نفر به خانه اش رفتند و گفتند که ما مريض داريم. آنها که ميخواستند داکتر را به اين بهانه بربايند، به طرف نساجي چينايي و بگرامي در حرکت بودند. در نزديکي چمن حضوري، دريور به طرف همدستش چشمک کرد يعني که "پرانديمش". داکتر محمودي آن چشمک را در آيينه ديد و به دريور گفـت: "خليفه! قضاي حاجت دارم. لطفاً موتر را توقف دهيد." وقتي که از موتر پياده شد، چند قدم آهسته رفت و بعد شروع به دوش کرد و از مردم کمک خواست. مردم از دکانها پايين شدند و آن دو نفر فرار کردند. محمودي از اين توطئه نجات يافت. وقتي من و مرحوم فرهنگ به ديدنش رفتيم، قضيه را بيان کرد و از محبت مردم کابل که تعداد زيادي به ديدنش رفته بودند، يادآوري کرد.
داکتر محمودي مرامنامه حزب خود را در 24 ماده نشر کرد. در اين وقت ميوندوال که رييس مطبوعات بود، او را خواست و گفت: "در قانون اساسي نام حزب نيست، شما چرا نام جمعيت خود را حزب گذاشته ايد؟" به اين بهانه، اخبار نداي خلق را مصادره کردند. آقاي غبار اين موضوع را انتقاد کرد که منجر به مصادره شدن جريده وطن گرديد.
کوشان: استاد ببخشيد، گپ شما را قطع کردم. ميشود بگوييد که توطئه اختطاف داکتر محمودي را از کدام مرجع ميدانيد؟ توسط شاه محمود خان صدراعظم بود يا وزير دفاع، داوود خان؟
آهنگ: معلومدار است که از طرف سردار داودخان بود. کس ديگر اين جرات را نميکرد. بعد براي ما توطئه چيدند. کسي به اداره جمعيت وطن ما آمد. دريشي فولادي رنگ و کلاه کبودچه بر سرش بود. از صفحات شمال معلوم ميشد و ريش دم بودنه يي داشت. او که با آقاي غبار آشنايي داشت، گفت: "آقاي غبار! در ولسوالي ما زني را در جوال انداخته اند و از کوه پايين لغزانده کشتند."
غبار شخص دورانديش و هوشيار بود و خبري را بدون توجه نشر نميکرد، اما از آنجايي که اين شخص با او دوست بود، به ما گفته شد که خبر را نشر کنيد. همينکه اخبار نشر شد، ميوندوال آن را مصادره کرد و از آقاي غبار پرسيد: "اين خبر را که نشر کرديد، چه کسي گفته بود؟" آقاي غبار گفت: "فلان آدم." آن شخص را که خود دستگاه حکومت فرستاده بود و در اينجا هم منتظر بود، داخل اتاق ميوندوال شد. وقتي ميوندوال از او پرسيد: "اين خبر را تو دادي؟" او منکر شد و گفت: "نخير من نگفته ام." و به اينصورت اخبار ما را هم از بين بردند و توقيف کردند.
در اين وقت انتخابات دوره هشت آمد. من و آقاي عبدالحي عزيز مرحوم نماينده آقاي غبار در ناحيه شش بوديم. وقتي که به ناحيه رفتيم، رييس هيات که يکي از ملاهاي دولتي بود با چند نفر ديگر علت آمدن ما را پرسيدند. در جواب گفتيم: "ما وکيل آقاي غبار در اين ناحيه استيم." آنها گفتند: "اينجا مسجد است و خانه خدا. اينجا وکيل به کار نيست. بفرماييد از راهي که آمده ايد، برگرديد." آقاي عزيز ميخواست چيزي بگويد. برايش گفتم: "موضوع حل است، دعوا نکنيد." دوباره برگشتيم به دفتر خود. به من گفتند تو جريان را يادداشت کن. عبدالحي عزيز برآمد و چنان مظاهره شروع شد که تا دروازه ارگ رسيد.
کوشان: اين جريان در کدام سال واقع شد؟
آهنگ: در 31 حمل 1331. مظاره بزرگي بود. عريضه يي دادند به شاه که مداخله علني است از طرف پوليس. بايد اعليحضرت هدايت دهند، تا اين کار تکرار نشود. فردا که نتايج اعلان شد، نسبت به چهار سال پيش که مرحوم محمودي وغبار راي گرفته بودند، حکومت به همان اندازه حدود دوصد راي را از ديگران بيشتر اعلان کردند و گفت که اينها يعني گماشتگان حکومت با جوش و خروش مردم انتخاب شده اند و هر کسي که فردا مظاهره يا مزاحمت کند، جزا ميبيند.
کوشان: کساني که با پشتيباني حکومت انتخاب شدند، کيها بودند؟
آهنگ: از همين کابل بودند. به اين صورت به رفقا گفته شد که مظاهره کنيد يا نکنيد. نفر محمودي آمد و گفت: "ماگه رحماني چادر مي اندازد در مسجد، بياييد که مظاهره کنيم." خدا بيامرزد رفيقهاي ما را که يکسره گفتند: "نه، ما به شاه عريضه داده ايم و منتظر جواب استيم." به اين اساس مظاهره صورت نگرفت. چند روز بعد، دوستان را زنداني کردند. از جمعيت وطن سيزده نفر و از داکتر محمودي چهار يا پنج نفر.
کوشان: آيا شما درهمين جمع بندي شديد؟
آهنگ: نخير! آقاي غبار زنداني شد، و دو برادرم بندي شدند. برادر کلانم يونس مهدوي از جانبداران داکتر محمودي بود و برادر دومم که مشروطه خواه نبود، به نسبت برادرم عصبيت کرده بود و به همين خاطر زنداني شد. او معاون سره مياشت بود. به هر حال، تعدادي از رفقاي کلان بندي شدند.
ما که بيرون بوديم رفقا را جمع کرديم که چه کنيم. دوستان در زندان برايم شفري ساختندکه اخبار بيرون را به رفقاي زندان بدهم و گپهاي آنان را به بيرون بياورم. کليد اين شفر در بيرون پيش من بود و در داخل زندان نزد آقاي غبار.
پس از انتخابات و حبس رفقا دوستان را به خانه حاجي عبدالخالق خان معاون بلديه که از مشروطه خواهان دوم بود دعوت داديم. پدرش آبدارباشي اعليحضرت امان الله خان و حبيب الله خان بود و برادرش قندي اغا درس بيدل ميداد.
بنابران اکثريت اعضاي جمعيت وطن مرا به حيث منشي حزب وطن تعيين کردند. خدا بيامرز عبدالحسين خان عزيز، سفير افغانستان در هند بود. به خاطري که پسرش عبدالحي عزيز زنداني بود به کابل آمد و اعليحضرت و سپهسالار را ديد. در اين وقت البته تقاضا کرده بود که عبدالحي و ساير جوانان خلاص شود. شاه محمودخان گفته بود: "اگر يک پرزه بدهند، من خلاص شان ميکنم. اما تنها رفقاي عبدالحي را، نه همه را." اين خبر به داخل زندان رسانيده شد. رفقا با هم نشستند و گفتند: "شما که آزاد ميشويد ما طرفدار استيم. برويد." بعد راي گيري کردند و در عريضه نوشتند: "ما از هشت ماه به اينطرف گرفتار شده ايم و جرم خود را نميدانيم و اگر جرمي شده باشد، از اعليحضرت سپه سالار عفو ميخواهيم." همين يکنيم سطر.
(دنباله دارد)
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٤۱ سال دوم دسمبر/جنوری ٢٠٠٦/۲۰۰۷