کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

بخش اول

 

 

بخش دوم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

"مهمـان عزيز گلهـاي انديشـه"

 

(گفت و شنودي با استاد آصف آهنگ)

 

بازنويس: صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

(بخش سوم)

 

 

کوشان: شما وکيل شورا از طرف مردم کابل هم بوديد، کدام دوره بود؟

 

آهنگ: در انتخابات دوره دهه ديموکراسي، از شهر کابل وکيل شدم.

 

کوشان: بين دوره هاشم خان و داود خان چه تفاوتهايي از نظر آزادييهاي فردي احساس کرديد و اصولاً طرز بينش مرحوم داود نسبت به کاکايش چقدر متفاوت بود؟

 

آهنگ: کاکايش که نوکر انگليس بود و آدم متعصب، اگر سرکاتب را هم مقرر ميکرد، بدون مشورهء سفير انگليس نبود. اما اينها جوان بودند که زير تاثير فاشيزم رفتند. وقتي فاشيزم سقوط ميکند، نعيم خان به همان حالت خود ميماند ولي داود خان زير تاثير کمونيزم ميرود. آنان از خود چيزي نداشتند. هاشم خان و اين دو برادر اتحاد و وحدت ملي افغانستان را که ساليان دراز برجا بود و در آن فرق ازبک و تاجک و هزاره کمتر احساس ميشد و شيعه و سني با هم فرق نداشتند، از بين بردند. گارد محافظ احمد شاه بابا چهارده هزار و چند صد نفر قزلباش بود، مگر وقتي امير عبدالرحمان خان آمد، تبعيض را آورد و به محمد زاييها معاش تعيين کرد. او فرماني نيز صادر نمود که آقاي پوپلزايي آن را در  کتاب تيمور شاه دراني چنين نقل کرده است: "اگر درانيها در افسري بيغرتي ميکنند، کمبودش را از قوم رکا و قوم فرملي بگيريد."

 

قوم رکا در رکاخانه بودند. (مرحوم داکتر جاويد نيز از همان قوم است) اما وي اجازه نداد از قوم قزلباش چنداول کسي به افسري گرفته شود.

 

کوشان: جناب آهنگ! از قومهاي کابل ياد کرديد. کابليهاي اصيل به نظر شما کيها بودند؟ و از وقتي به خاطر داريد، تفاوت ميان کابليها و ديگر مناطق چه چيزها بود؟

 

آهنگ: مردم کابل اصلاً شهري بودند. تا يادم مي آيد، کابل بسيار کوچک بود. مثلاً وقتي آقاي غبار مدير انيس شد، نفوس کابل نودوششهزار نفر بود. کابليها به هم بسيار نزديک و مانند يک خانواده بودند. تاجک يا قزلباش، ازبک، پشتون، هزاره و همه با هم خويشي داشتند. مثلاً شوهر خالهء من مرحوم محمد عمر غوثي پشتون بود، ما قزلباش استيم و در حقيقت يک خانواده بوديم. تفرقه و دوگانگي ميان مردم کابل اصلاً نبود. آهسته آهسته که شهر بزرگ شده رفت و مردم از جاهاي ديگر آمدند، روابط مردم صميميتر گرديد.

 

 [ استاد آهنگ بارها از هندوان کابل به نیکی یاد کرده است، با دریغ بسیاری که اینبار  قدیم ترین مردمان کابل یعنی هندوان را به نیسان سپردند. ایشور داس]

 

از سوي ديگر، مثلاً تا چند سال پيش، اگر پيش وزير کابلي ميرفتيد، کسي را نزدش نمييافتيد. اما اگر به ديدن گلابزوي ميرفتيد، ميديد که تمام جنوبي_والها گردش نشسته اند. يا اگر وزير از وردک ميبود، در تمام دفتر وردکيها نشسته ميبودند. يعني حالت قومي وجود داشت. کابليها از اين چيزها نداشتند.

 

کوشان: ايجاد نقاق متاسفانه مرض بسيار مهلکي شده. البته، فقط در ميان درسخوانده ها و به اصطلاح روشنفکران افغان که نوک قلم شان بسيار ظالمانه فعال است در نشر و پخش برتري جوييهاي و اکثريت و اقليت انگاشتنهاي پوچ و بي معني. اگر هم کساني حقايق را بيان ميکنند و مينويسند، اين گروه بدانديش حقايق را واژگونه بازميگويند و کتمان واقعيت ميکنند. در اين زمينه نظر شما چيست؟

 

آهنگ: طوري که پيشتر گفتم، در ميان شهريها چنين چيزي وجود نداشت و ندارد. پيش از آغاز جنگ جهاني دوم، آمدن فاشيزم در افغانستان تاثير بد انداخت. موضوعات قومي و زباني و برتري جويي تمامش ناشي از همان فاشيزم است. پس از جنگ دوم جهاني سه دکترين يا سه مکتب سياسي و ايديولوژي به افغانستان آمد:

 

اول فاشيزم آمد. مستخدمين آلمان در مکتب نجات کار ميکردند و متخصصين بودند. آنها شيوهء تبليغي خاصي داشتند که تو آريايي استي و آن ديگري نيست. ترکهاي عثماني نيز که امده بودند، چون خود اتاترک ديد که زورش به روس و فرانسه نميرسد، از امپراتوري عثماني صرفنظر کرد. حتا زبان فارسي را از کشور خود بيرون کشيد. او امر کرد که قرآن شريف و نماز به ترکي خوانده شود، و به اين ترتيب همه را ترکي ساخت. نامبرده انديشهء ديگري به نام "پان_تورانيزم" هم داشت و ميگفت که زير اين نام  آذربايجان شوروي، ترکستان، افغانستان، چين و روس همه توحيد شوند.

 

ترکاني که به افغانستان آمده بودند، اکثراً داکتر بودند، ولي نظريهء پان_تورانيزم را نيز تبليغ ميکردند. البته در زمان اعليحضرت امان الله چنين حرکات نبود. وقتي اعليحضرت امان الله خان به قندهار رسيد، اول به ديدن معارف رفت و ديد که چند بچه بيرون از صنفهاي مکتب بازي ميکنند. او دليل درس نخواندن آنها را از مدير مکتب پرسيد. مدير گفت: اينها اهل هنود استند. شاه پرسيد: چرا درس نميخوانند؟ مدير جواب داد: ساعت دينيات است و اينها معاف استند. اعليحضرت  گفت: دينيات خود شان را درس بدهيد. دين شان قابل احترام است. اينها بايد درس بخوانند و افغان اصيل بار آيند.

 

وقتي فاشيزم به افغاسنتان آمد شهريها به دموکراسي رو آردند. جمعيت وطن، جمعيت نداي خلق و ويش زلميان به وجود آمدند، که هر سه طرفدار دموکراسي و مشروطه خواه بودند، البته با کمي تغيير مرام. يک تعداد ديگر مانند محمد گل خان مومند و سردار محمد نعيم خان فاشيست شدند و همان کاري را کردند که مصطفا کمال در ترکيه کرده بود، يعني خواستند زبان فارسي را بکشند.

 

البته، فارسي و عربي زبانهاي مردم ترکيه نبودند. خود ترکها آن را به ترکيه برده بودند. اما در افغانستان فارسي زبان ملت بود و زبان ده هزار سالهء باشندگان آن. اين را چگونه کسي ميتواند بکشد. نفاق و بدبختي از همين جا آغاز شد. وحدت ملي که ريشه کن شد، به دست همين دو نفر شد: يکي محمد گل خان مومند و ديگري سردار نعيم. اينها زبان فارسي را از اداره و وزارت دفاع کيشيدند، تمام معارف را پشتو ساختند. اين اقدام سبب جگرخوني و خرابي شد. 

 

با حرکتي که اينها کردند، يک باره با عکس العمل شديد مواجه شدند، زيرا تبليغات پان_تورانيزم در برابر شان جبهه گيري کرد. ترکمنها، تاجکها، قزلباشها، ازبيکها هر کدام جداگانه در کابل و اکثر ولايات به پا خاستند. عکس العمل زياد شديد بود. من و آقاي سرخابي هم در ميان شان بوديم. اينها ياساي چنگيز ر ا مي آوردند و ماده به ماده ميخواندند. وقتي به خانه شان فرزندي تولد ميشد، نامهاي شان را ترک چنگيزي ميماندند. خلاصه وضعيت بسيار وخيم شد.

 

وقتي شاه محمود خان به جاي هاشم خان تعيين گرديد، متوجه اين موضوع شد. وي چند تن از بزرگان را خواست، روي شان را بوسيد و گفت: محمد گل مومند را که دشمن شما بود، برکنار کردم.  البته، نگفت سردار نعيم، تنها نام مومند را گرفت و بعد کساني را که به تقاعد سوق داده شده بودند، دوباره کار و تسلي داد.

 

بلايي آمده بود که خدانخواسته افغانستان را از بين ميبرد. شاه محمد خان کوشيد که زبان فارسي را دوباره بياورد. داکتر نجيب الله خان توروايانا را آورد و به آقاي رشتيا هم گفت: برو با او کمک کن. آقاي رشتيا در خاطرات خود اين نکته را نوشته است. مرحوم توروايانا بار ديگر زمينهء فارسي خواندن را در مکاتب جاري ساخت. آنها با اين اقدام شان چقدر معارف را عقب انداخته بودند. بدبختي بزرگي به ميان آمده بود.

 

آنها اقوام برادر و برادر را با دکترين فاشيزم تباه ساخته بودند، ورنه مردم با هم جدال نداشتند. امير دوست محمد خان را همين مردم از صفحات شمال آوردند. مردم ازبيک، ترکمن، هزاره و تاجک در مقابل انگليسها جهاد کردند. وقتي که دوست محمد خان به چاريکار امد، خود را به مکناتن تسليم کرد. تاريخ را همه ميدانند. همينگونه عبدالرحمان خان را ياري کردند و تا چاريکار آوردند. او از همان جا خود را جدا ساخت. يگانه کسي که جنگ کرد، وزير اکبر خان بود. يکتن از افسران  جنرال مکناتن مينويسد که با اکبرخان يک سپاه بزرگ از قوم توراني آمد. همين موضوع در  نوشتهء منشي عبدالکريم نيز آمده است. او گفته که اينها ديوهيکل استند. قوت فيل  دارند و حملهء شير. از توپ و تفنگ ما هراس ندارند. ما زير برچهء آنها بسيار تلفات داديم. تمام عسکر خود را جمع کرديم در بالاحصار، غير صلح ديگر راهي نيست. اين وحدت ملي ما بود. همه آنها را نوشته و نشر کرده ام.

 

آنها خواسته اند وحدت ملي و يگانگي ما را از بين ببرند، ورنه افغانستان يک کشور متحد بود. بدبختي راهمين سه ايديولوژي به وجود آورد: فاشيزم، کمونيزم و دموکراسي قلابي.

 

 ببينيد در جمعيت وطن کيها بودند: هزاره، ازبک، تاجک، ترکمن و پشتون. همچنان نداي خلق، داکتر محمودي ويش زلميان که همه اقوام در آنها جمع بودند. سه تن که اولي آن هاشم خان بود، شخص متعصبي بود. وقتي امان الله خان خواهر خود را به او نداد، نامبرده کينه گرفت و هرآن کسي را که طرفدار امان الله خان بود، کوبيد،و  حتا آهنپوش دارالامان را که همه از مس بود، برکند. البته او نتوانست خود قصر را ويران کند، اما همه خوبيهايش را خراب ساخت و لاجوردهايش را هم برد. خط آهني را که امان الله خان در کابل از شاه دوشمشيره تا دارالامان ساخته بود، از ميان برد؛ همه اش را قطع کرد تا نام امان الله خان گم شود.

 

هاشم خان هزاره و قزلباشهايي را که طرفدار امان الله خان بودند، به ديدهء بسيار تنفر ميديد. نفر ديگر محمد گل خان مومند و ديگرش سردار نعيم بود که خواستند تمام اقوام ديگر را در برابر قوم پشتون تحقير کنند. پشتونها و فارسيها را با هم بيندازند، در حالي که همه با هم برادر استند. اينها تحت تاثير فاشيزم آلمان و عمل اتاترک وحدت ملي را تخريب کردند.

 

(دنباله در آينده)

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣۶                         سال دوم                               اکتوبر ٢٠٠٦