به
مناسبت اولین سالگرد نبود استاد قاسم افغان
جسم قاسم خاک شد، روحش به پرواز است
هنوز
طرزهای خواندنش در پردهء ساز است
هــــــنوز
خواندن ریکارد آن دل کدورت می
بــــــــــــــــرد
عکس سازش در جهان آیینه پرداز است
هنــــوز
آن گلو و آن زبان و کام، با سر خاک
شـــــــــــد
یاد وی در خاطـــر هر فرد، دم ساز
است هنوز
پیکرش بوسید لیکن، در خیال دوستان
جلوه گر در دیده چون، محبوب طناز است
هنوز
گرچه از روز وفاتش، تا کنون سالی
گذشت
راست بپرسی از غمش یک شهر، ناساز است
هنوز
تربتش گلپوش چون دیدم، خود گفتم چنین
الحق این شخص محبت پیشه، گلباز است
هنوز
در جهان روشن چراغ وی با فرزندان است
شکر الله دودمان او، با عزاز است
هنوز
دیده مردم ندیده، یک قلم همتای وی
در جهان ساز یک شاه فرد ممتاز است
هنوز
دورهء عمر، « عشقری» را، گرچه آخر
گشته است
فکر و ذکرش در غم و سودای آغاز است
هنوز
دوستدارش شد،
هر صوفی و هر باده پرست
عبدالحق واله
گشته پرمژده درین باغ یکی بلبل مست
برف پیری بسرش رقص نمود و بنشست
آنکه می کرد به آهنگ دل انگیزی چند
همه را غرق نشاط و همه را حسن پرست
آنکه هر نغمهء پر طنطه اش می افگند
در صف دشمن این کشور کهسار شکست
آنکه از سوز دلش گرم شدی بزم ادب
دوستدارش شده هر صوفی و هر باده پرست
آنکه گنجینهء اشعار دری بود دلش
هر دری کزدهنش ریخت شدی دست بدست
آنکه گفتی حسب خیال سخن های نکو
طایر فکر وی از اوج بهائین ننشست
پای بنهاد به هفتاد و نیفتاد ز شوق
زانکه او رهبر موسیقی افغانی هست
استاد قاسم
پروانه پروان
بیاد شبیکه نوازندهء شهیر وطن استاد
قاسم افغان نظر به علالت مزاج از خواندن به رادیو کابل معذرت خواست و با
شنونده گانش وداع نمود.
هزاران همچو بلبل در بهاری میشود
پیدا
نوا سنجی چو او در روزگاری میشود
پیدا
دوشینه که شب آدینه و نیمهء جدی بود
در پردهء ساز آن استاد نوازنده سوزی نهفته بودند که ناخن بدل میزد و زخمه
بر جگر فرو میبرد.
نوای او چون مرغان هوا سررمیدن داشت
و بگفتهء سخنور نازک خیال صفاهانی
[1] بر آن بود که رام پری شکار[2]
گلبانگ
[3] آسمانیش را از
فضا باز چیمند و تنهایی گزیند و دیگر آن شوریده شیرین کار شور انگیز خرابات
نشین، گوشه گیر خانقا شود.
از نوا بناله گراید و در پرده شام
پیری خورشید آسا آهنگ نهفتن کند.
این دستان سرای خاراشکن
[4] نصف یک قرن یعنی نام پنجاه سال در فضای احساسات و
عواطف فرزندان افغان بال میزد و شور می انگیخت ـ جذبهء تولید میکرد و حال
می آورد می خندانید و میگرایانید.
تر دستی های بلعجب استاد شعر را با
موسیقی در هم آمیخته و ادب را در طرب نهفته بود پنجه های فسونکار او
بررگهای فسردهء ساز جان می بخشید و نوای غمزده را
[5] او بر دل مرده تاثیر مسیحایی داشت.
تا صدایش فسون اثر میگشت از عدم
عمر رفته می گشت[6]
در هرمقام که آهنگی از پرده سازش بر میاست شعری از سخن پرداز دقیقه سنج
موشگاف میرزا عبدالقادر بیدل از آن بدرقه مینمود و صفیر سراینده سحرآفرین
شیراز از فراز کنگره عرش باوی همراهی میکرد.[7]
مقام و مقال ممزوج میگشت و شعر با شور در می آمیخت. گاهی شبانه با نی شبانی
از عرفان مولوی حکایت میکرد و گاهی بامداد
[8] از صدای تار و سوز سنایی مشهود میگشت. خنیاگران
خراسان
[9] اعجاز خسروی
[10] داشت که در کابل با کلیم
[11] راه حجاز
[12] میبرد. در انجمنی که انگشت در ابریشم تار می نهاد
آهنگ روح نواز او چون بال کبوتر
[13] نامه بر دلها می گردید. وقتی با نوا های دل نشین
[14] بهار نشاطی
[15] پدید می آورد که خرمی ها و زیبایی های زندگی از آن
آشکارا دیده میشد و زمانی از نغمات سوزنده و غم انگیز شکلی بر هوا می بست
که بیچاره گیها و ناکامی های انسان در آن خوانده میشد، عشق و شیدایی را به
اوج کمال
[16] رسانده بود. غرور افغانی و درد ملی داشت. آزادوار
[17] سخن می راند و هیچ قدرتی او را مرغوب نمیکرد او
معتقد بود سرود افغانی از موسیقی هندی و ایرانی مجزاست. او میگفت بر
نوازندگان ماست که آزادی باستانی خود را درین فن تجدید کنند، می گفت ما
باید موسیقی جداگانه داشته باشیم و این موسیقی زادهء احساسات ذوق ما و
عواطف خود مامیباشد. وی درین راه رنجهای فراوان برد و تمام عمر گرانمایه را
بر سر اینکار صرف نمودف موقع آفرین و بدیهه سرا بود حافظه اش حکم گنج
فریدون
[18] داشت با ایراد مضامین مسلسل و دلکش
[19] مروارید
[20] برشته میکشید و داستانهای بدیهه گویی و موقع آفرینی
او سخت دل انگیز و بسیار جذاب است گویند هنگامی که مستردابس نماینده
بریتانیا در کابل بوده و قرار بود پیمان استقلال وطن بسته شود دابس سر
معارضه داشت روزی در دربار بزم طرب آراسته بودند استاد مشغول ساز و آواز
بود دابس را نیز بدربار دعوت کرده بودند همین که دابس در محفل وارد شد
استاد با همان غرور ملی که مخصوص او بود بدون تامل این شعر را نوا آورد:
میزند چشم کبود تو به مژگان
ناخن ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود
و آن را چنان شوریده و مست خواند که
مایهء شگفتی و استعجاب نمایندهء دولت بریتانیا گردید و بی اختیار با احترام
استاد برخاست.
گویند روزی دابس خواهش نمود که وی را
از آهنگ های ملی چیزی بی آموزد استاد در اولین درس ترانهء استقلال را بوی
آموخت:
مکتب ماست جای استقلال سبق ما
هوای استقلال
گویند روزی پادشاه با ذوق و دل آگاه
وطن اعلیحضرت امیر حبیب الله خان به یکی از دامن های کهسار خرم و زیبای
کشور سرا پرده کشید و بساط نشاطی بهم پیوسته بودند، استاد به سازوآواز
سرگرم بود ناگهان تندبادی از دامن صحرا برخاست و تا سراپرده رسید. امیر
فرمان داد که دامن خیمه فراکشند تا از غبار برکنار مانند چون پردهء شفاف
عدسی خیمه فرور آوردند حجابی میان بارگاه و دستهء نوازنده گان پدید آمد
استاد بلاتامل خواند:
چقدر در دلش از جانما بود غبار
که میان من و یار آیینه دیوار کشید
گویند وقتی یکی از دوستان او را
بزندان افگنده و گاه بس عظیم بوی بسته بودند روزی در باغ بابر شاه بزم
خسروانی برپا شده بود، استاد نیز در آن بارگاه حاضر بود. چنان شوریده و مست
می خواند که شاه به وی وعده داد هرچه بخواهد ببخشندش اما وی از زخارف دنیوی
چشم بسته بود این بیت را بنوا در آورد:
بخشیدن درم نبود پیش ما کرم صاحب
کرم کسیست که بخشد گناه را
چنان مؤثر افتاد که شاه امر داد آن
کشتنی جوان را به وی ببخشند. یاد دارم نوروز بود و درختان بادام شگوفه
آورده، باغ بابر به تاثیر نسیم بهار چون بهشت آراسته، حکم داده بودند
کشاورزان و باغبانان گردآیند،مراسم نوروز آنجا گذارده آید اعلیحضرت
محمدنادر شاه شهید رحمتة الله علیه بغرض تشویق ارباب زراعت در تالار شمالی
باغ نزول اجلال فرمودند پاره های نازک ابر در گوشه های آسمان هویدا بود
خورشید می تابید باد بهاری می وزید دهقانها رسم نوروزی را ایفا میکردند،
استاد نوازندگان دست بساز برد و لب به آواز و این قطعه شیخ شیراز را به نوا
درآورد:
ابر و باد مه و خورشید و فلک در
کاراند
تا تو نانی بکف آری و بغفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
منظرهء دلفریب بهار، شیوایی شعر،
گیرایی آواز چنان بهم آمیخت که نظیر آن کمتر دست دهد این داستانها نمونه
مختصری از ذاکره نیرومند و بدیعه سرایی استاد چیره دست بود که بیاد آوان
جوانی و بهار زندگانی وی درین وجیزه فراهم گردید و اگر همه استیعاب میکردیم
سخن به اسهاب می کشید.
[1] -
مراد از محمد علی صایب است و هم صفاهانی نام نوائی باشد در موسیقی.
[2] -
اشارت است به بیت معروف صایب
از پرده نغمه مطرب دستانسرا کشید دام پری
شکار بروی هوا کشید.
[6]- از مثنوی عرفان حضرت بیدل
[7]- اشارتست بدین بیت خرابات
من آن مرغم که هر شام و سحر گاه ز بام عرش
می آید صفیرم
[10] -
اشاره به کمال مهارت که امیر خسرو را در شعر و موسیقی بود هم نام
کتاب او است.
|