جناب سعدالدین سلجوقی، که عمر دراز در کارهای دیوانی در وازرت خارجه،
دیگر ادارات و سفارتخانه های افغانستان در بیرون از وطن، صرف کرده اند،
درین اواخر، خاطرات شان را در برگهی فیسبوک شان همهگانی ساختند. این
خاطرات زیبا که بعضاُ اندوهناکهم چهره گرفته اند زمان مکتب، دانشگاه و
کارکرد شان در ادارات دولتی تا سقوط نظام جمهوریت و آمدن طالبان را بازتاب
میدهند.
من، هفتهی گذشته برخی خاطرات شان را خواندم و آنها را دلچسپ یافتم.
بویژه، برخورد دولتمردان ما با پول بیتالمال و عدم احساس مسوؤلیت در مقابل
قانون سبب شد که از شمارهی ۳۷ خاطرات شان را دنبال کرده به بازنشر آنها
اقدام ورزم. این خاطرات را بخوانید و با حوصلهمندی بخوانید حتمن با من
برداشت مشترک خواهی یافت. در متن خاطرات هرگز به دستکاری یا دیگرگونی
جسارت نورزیده ام. سپاس. ایشر داس
از راه میرانشاه وارد خوست شدیم. خوست راخیلی شبیه هرات یافتم خیابانهای
عریض و تمیز ،درختان انبوه ناژو، منازل بزرگ ونقشه منظم شهری شب را در خوست
بسر برده صبح زود انجا را به عزم دیدار شهرگردیز ، شهرستان های (ولسوالی)
زرمت، جاجی ،منگل کلاگو ،یوسف خیل ( مشخیل - موش خیل ) شرن، و بند سرده
غزنی ترک کردیم .در سفر دوم از شهرستان سرخرود، خوگیانی، گندمک،
ماماخیل،حصارک بهسود باغ نمله، و فارم های هده و غازی اباد مربوط ولایت
ننگرهار دیدار کردیم .حدس دوکتورحامد شلبی و اطلاعاتی که به او رسیده بود
حقیقت داشت حتی یکی از پروژه های که بودجه دریافت کرده بودند وجود فزیکی
نداشتند. این پروژه ه هامثل مکاتب فاروق وردگ، ارتش وپولیس ملی همه خیالی
بودند. فارم پرورش مرغ و گاو شیری چیزی جز مرغانچه وگاو خانه فامیل
قوماندان صاحب نبود در منطقه ماماخیل خوگیانی حین دیدار ساختمان های مخروبه
زمان شاه امان الله داخل یکی از اتاقهای فاقد سقف چوبهای خشک به بلندی ۱۰
تا ۲۰ سانتی در ردیف های منظم در زمین فرو برده شده بودند با پرسیدن از
مردم محل فهمیدیم یکی از پروژه های خیالی تکثیردرخت میوه همین است. در
فاصله بین شهرستان سرخرود بطرف نمله راننده موتر به ما دستوردادخود را
زیرسیتهای موتر پنهان کنیم او به سرعت موترافزوده کنار یکی از بریده گیهای
ناشی از سیل پناه گرفت و ماشین موتر را هم خاموش ساخت و با اشاره انگشت به
ما فهماند کاملا خاموش بمانیم دقایقی بعد صدای نعل چهار پایان را شنیدیم که
از نزدیک ما رد شدند با اطمینان از دور شدن کاروان، راننده موتر را روشن
کرد و به حرکت ادامه داد او به ما گفت که این کاروان قاطر های حامل تریاک
حاجی قدیر قوماندان مشهور مشرقی است اگر نگهابانان کاروان موتر ما را
میدیدند خطر اتشباری از جانب انها متصور بود. با ترفند گرفتن عکس یادگاری
با قوماندان صاحبان از این پروژه های خیالی تصویر برداری کرده همراه گزارش
به دفترNGO سپردم آما بعدن شنیدم خود دوکتور شلبی از جانب رهبران
تنظیمها و استخبارات ارتش پاکستان بخاطراین گزارش تهدید شده بود. کسی توان
بازخواست از رهبران تنظیم ها را نداشت. بیشتر این پولها به جیب رهبران و
متباقی سهم قمندانها بود.
سفر دوم من به مناطق تحت کننرول مجاهدین همزمان بود با سقوط دولت داکتر
نجیب الله انچه در بازار(کباری) داغمه فروشان میرانشاه دیدم انقدر دردناک
بود که مغز استخوان را میسوزاند، کوهی ازقطعات تانکها و وسایط زرهی جدید که
عمدا منفجز وقطعه قطعه شده بودند میز ، چوکی ،الماری های فلزی دفاتر دولتی
ومدارس، قطعات المونیمی هواپیما های نظامی و بالگردها بنظر میخورد انجا
قپان های بزرگی بر پا و مالکان کارخانه های ذوب فلز پاکستان برای خرید صف
كشيده بودند. وقتی از کوتل سته کنداو بطرف گردیز میامدیم پیچ و دره های دو
طرف جاده پر بود از موتر های نظامی و دولتی غارت شده. دهها بس شرکت ملی بس
هم به غنیمت اورده شده بودند.دقایقی که دفتر پشاور را به عزم این ماموریت
ترک میکردیم یکی ازقوماندانهای تنظیم مولوی نبی وارد دفتر شد او با یک
همکارما که از اقوامش بود درد دل میکرد. او گفت وقتی از چور، چپاول وغارت
اموال دولتی درکابل خبر یافته به سرعت جانب کابل حرکت کرده اما اجناس با
ارزش را برادران برده بودند او تعداد صد دستگاه تلیفون سرمیزی زیمنس را از
شعبات کمیته مرکزی غنیمت گرفته بود میگفت تلیفونها درصندوق موتر پیکپ که
بیرون دفتر توقف داشت قرار دارند وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردیم واقعا
یک موتر پیکپ پر از دستگاهای تلیفون کنار دفتر ما توقف داشت یکدستگاه را
طور نمونه با خودش بدقتر اورده از خویشاوندش می خواست تلیفون ها را برای
دفتر خریداری کند یا کدام خریدار دیگر پیدا کند.
درسفر به ولسوالی شرن قراربود از پروژه های که دوکتورعالم شاه یکی از
فرماندهان حزب اسلامی بخاطر انها پول هنگفتی دریافت کرده بود، دیدارکنیم
وقتی به مرکز فرماندهی او رسیدیم گفتند در راه بازگشت از کابل است تاساعاتی
بعد میرسد او برای پذیرایی از استاد فرید به کابل رفته بود. درمهمانخانه او
تعدادی ارباها، ملکها و متنفذین منطقه حضور داشتند. حدود ساعت ده شب
دوکتورعالمشاه خان وارد مهمانخانه شد همه برایش بپاخواستند او در صدر مجلس
جلوس کرد متعاقبا سفره غذای شب هموار شد حاظران مجلس سوالهای در مورد کابل
و ساکنانش از جناب دوکتور می پرسیدند گاهی خودش و گاهی یکی از همرکابانش
جواب میدادند .از دو جواب بخود لرزیدم. یکی از حاضران پرسید :دا کابلیان
مسلمانان دی؟ همرکاب او فرمود (کابلیان تول پرسیوانان او کافران دی) سوال
دوم این بود که نا ارامی ها و زد و خوردهای نظامی در کابل چطور باید خاموش
شوند؟ .
جواب داکتر صاحب این بود که یاید کابل مثل زمین زراعتی که با بیل زیر و رو
می شود، پشت و رو شود.دران جمعیت فقط من فارسی زبان بودم همسفر من با اشاره
بمن فهماند که مهر سکوت بر لب بزنم تا نفهمند پرسیوانم باید متذکر شوم در
پشاور اگر کسی یک هفته کدام کورس خدمات پژشکی را تعقیب می کرد لقب
داکتر به او داده می شد تمام کارکنان اداری موسسات امدادی بصورت عموم لقب
انجینیر را یدک میکشیدند چنانچه درسفر های که داخل کشور داشتم مردم محل مرا
هم انجینیر صاحب میگفتند. به همین سلسله لقب استادی هم بدون سابقه تدریس یا
تحقیق به عده بیشماری تعلق می گرفت.این رسم نا میمون با امدن مهاجربن
ومجاهدان به کابل در سیستم اداری تعلیمی و فرهنگی کشور جا افتاد که
ماشاالله مثل اول نمره گی های بی شمار از لحاظ تعداد استاد ، داکتر و
انجینیر باز هم در جهان مقام اول را کسب کردیم .هم زمان با سقوط دولت
دوکتور نجیب دعوت دعوتنامه از طرف خانم küpper که معالجه فرزند مرا تعهد
کرده جهت سفرمن وخانواده به المان مواصلت کرد.
مهاجر پاس های را که از دفتر کمشنری دریافت کرده بودیم مورد قبول
سفارت المان در اسلام اباد واقع نشد سفارت گفت حالا که رژیم کمونیستی سقوط
کرده باید گذرنامه کشورخود تان را برای دریافت ویزه بیاورید . سفارت و
کنسولی های افغانستان در پاکستان نداشتن گذرنامه را دلیل اوردند. ناچار در
شرایطی راهی کابل شدم که هر لحظه وقوع جنگ میان تنظیم های جهادی متصور بود
حین خدا حافظی با همکاران دفتر یکی از فرماندهان حزب اسلامی حکمتیار
انجا حضور داشت او توصیه کرد از سفر کابل صرف نظر کنم علت را از او پرسیدم
گفت هزاران فیر راکت در کوه های اطراف کابل از طرف تنظیم انها جا بجا شده
قرار است حمله قاطع و فیصله کن بر علیه دولت استاد ربانی اغاز یابد
او اضافه کرد که خودش همین امروز دو کامیون راکت را به افراد تحت امرش در
اطراف کابل تحویل داده وقراراست چندکامیون را فردا انتقال دهد.با
وجود توصیه او چاره ای جز سفر به کابل نداشتم مادرم که احساس مادرانه او
این خطرات را حس کرده بود ، مرا تنها نگذاشت با مادرم از راه تورخم
وجلال اباد طرف کابل حرکت کردم.
ادامه دارد
|