کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

۳۷

 

 

 

 

 

 

 

              سعدالدین سلجوقی

    

 
برگ‌های از دفتر زندگی پر فرازونشیب من

 

 


بخش سی و هشتم
با رسیدن به کابل بوزارت خارجه مراجعه کردم باوجودیکه پسرعموی من مرحوم محمدصدیق فرزند استاد صلاح الدین سلجوقی در سمت وزیردولت در امورخارجه قرار داشت نخواستم مشکل خود را ازطریق او حل کنم. عده ای از همکاران سابق من در وزارت مالیه و ریاست دیوان محاسبات اکنون به وزارت خارجه انجام خدمت میکردند طی چند ساعت محدود یک جلد پاسپورت خدمت برای خودم و یکی هم برای والدین من تهیه کردند. با فراغت از دریافت پاسپورت به دفتر پسر عموی مرحوم رفتم تا با او خداحافظی کرده باشم. دوکتور جلیل شمس معین اداری وزارت خارجه انجا حضور داشت پسر عمویم مرا به دوکتور شمس معرفی کرده از عزم من به سفر المان به خاطر دیدار فرزند برایش قصه کرد. دوکتور شمس گفت که درلیسه سلطان مدتی شاگرد پدرم بوده و خاطرات خوب و خوشی از ایشان دارد .دوکتور شمس را اولین بار میدیدم او با محبت و گرمی دستم راگرفت و به دفترش برد از من خواست در مورد سوابق تحصیل و کارم برایش بگویم .

 

بعد از ختم توضیحات ورق کاغدی را بمن تعارف کرده گفت  در خواست تقرر به وزارت خارجه را بنویسم‌ . با ناباوری گفتم چطور  ممکن خواهد بود؟ او گفت: این روزها افراد بیسواد وکوچه بازاری بر اساس زور و واسطه به وزارت خارجه مقرر میشوند شاید بتوانم فرد تحصیل یافته و کار فهمی را مقرر کنم او گفت میروم با سید سلمان گیلانی وزیر خارجه صحبت میکنم وضع سفارت در المان با مقرریهای نا مناسب اسفبار است ‌. او حدود بیست دقیقه بعد با اخذ حکم تقرر من به حیث سکرتر دوم سفارت افغانستان در المان برگشت و همان لحظه دستور تهیه پاسپورتهای دپلوماتیک من و خانواده راصادر کرد فردای ان قرار بود برای دریافت پاسپورت ها بوزارت خارجه بروم اما  شب هنگام حملات راکتی حزب اسلامی از مناطق جنوبی کابل اغاز  یافت طی چند ساعت محدود یکهزار و هشتصد راکت به نقاط مختلف کابل اصابت کرد‌ صدها تن بخاک وخون غلتیدند دهها خانه ویران شد فروشگاه ها و دکانهای زیاد در اتش سوختند. نیرو های دولتی هم به پاسخ پرداخته با راکت ،توپخانه و نیروی هوایی مناطق تحت کنترول ان حزب را هدف گرفتند. کابل به جهنم سوزانی مبدل گشت .با هزار ترس و دلهره از خیرخانه جانب شهر حرکت کردم. در ایستگاه عقب وزارت معارف ازبس پیاده شده جانب وزارت خارجه براه افتادم هنوز چند قدم بر نداشته بودم که اواز عجیبی را در ارتفاع کمی در فضا شنیدم. ناخود اگاه و غیر ارادی خود را به سینه بزمین انداختم کف دستم با اصابت به پارچه شیشه شکافته وخونین شد چند ثانیه بعد بعد صدای انفجار های متعدد و هولناکی بین چوک ده افغانان مقابل شهر داری کابل تا چهار راه زیر زمینی به هوا برخاست.

با خاموشی انفجار ها صدای ناله های دردناک زخمی ها فضا را پرکرد. راکتهای های  کلستر یا همان بم های خوشه یی استفاده شده بودند. دهها جسد و اعضای قطع شده بدن انسانها روی جاده و پیاده روها پراکنده بودند.‌با شتاب خودم را به ایستگاه بس رسانده جانب خیرخانه حرکت کردم  یک یا دو روز را درمنزل مرحوم حبیب الله لطیفی سلجوقی تا ارامش نسبی اوضاع گذشتانده در نهایت پاسپورتهای سیاسیی خود و همسرم را از وزارت خارجه بدست اوردم.اما موفق به دریافت سفریه و قیمت تکت هواپیما نشدم. اوضاع هر لحظه بد تر میشد.مردم کابل که توان سفر داشتند گروه گروه شهر را به مقصدپاکستان یا ولایات شمال ترک می کردند کنترول راه کابل - جلال اباد بدست یکی از فرماندهان سفاک و بیرحم حزب اسلامی بنام زرداد بود او از سروبی تا درونته چند پست بازرسی بر پا کرده بود تمام بسها و وسایط نقلیه را متوقف و کنترول می کرد. از راننده گان اخاذی و مسافران را بنا به تعلقات قومی و نژادی مورد ازار و اذیت و شکنجه قرار میداد که گاهی منجر به مرگ انها میشد. همراهی مادرم مشکل اصلی سفر جانب پشاور بود اگر در راه جلال اباد مرا به جرم همکاری با دولت استاد ربانی پیاده  می کردند، مادرم تحمل انرا نداشت یقینا قلبش در جا از حرکت می ایستاد.ملازم قبلی دفتر من در وزارت مالیه که حالا ملازمت دفتر پسر عمویم مرحوم محمد صدیق وزیر دولت درامور خارجه را انجام میداد همسایه شادروان حبیب الله لطیفی سلجوقی بود،او خبر داد که روزبعد کاروان پیر سید احمد گیلانی کابل را به قصد پشاور ترک میکند. گیلانی در قصرو شماره هشت وزیر اکبر خان اقامت داشت. با سپیدی افق همراه مادرم طرف اقامتگاه پیرگیلانی حرکت کردم هرچنددقیقه راکتی درگوشه ای از کابل فرود میامد.با ترس و دلهره زیاد به اقامتگاه پیر سید احمد گیلانی رسیدیم دقایقی بعد گیلانی و همراهانش جانب وسایط نقلیه امدند پسر عموی من مرحوم صدیق سلجوقی همراه انها بود او که از تقرر من به وزارت خارجه نا خشنود بود تا چشمش به من افتاد با نا رضائیتی به طرفم امد و پرسید چرا اینجا امده ام؟ برایش گفتم حاضرم از راه کوه و کمر با پای پیاده از کابل بیرون شوم اما همراهی مادرم این امکان رانمی دهد حالا هم تقاضایم اینست که تنها مادرم را اجازه دهند با این کاروان کابل را ترک کند خودم بهر شکلی که باشد به پشاور خواهم رفت.

عزیزالله کرزی با شنیدن اوقات تلخی من وپسر عموی من میانجی شده ما را به یکی از بسها جابجا ساخت دقایقی بعدکاروان جانب جلال اباد براه افتاد تا ازمحدوده کابل خارج می شدیم هر چند دقیقه راکتی از فضای نزدیک بس حامل ما عبور میکرد و لحظاتی بعد صدای انفجار مهیب ان شنیده میشد معلوم بود که هر یک از راکتها افراد یا خانواده هایی را به خاک و خون میکشند نیمه های شب به مرز تورخم رسیدیم پاکستانی ها از راکبین کاروان به شیوهVIPاستقبال کردند گذرنامه ها را به خاطرثبت دفتر و اجرای خروجی از ما گرفتند. فردای آن در روز نامه جنگ منتشره شهر پشاور از پدر مرحوم من به حیث وزیر خارجه نامبرده شده بود. بارسیدن به پشاور با همسر و فرزندانم جهت دریافت ویزای المان جانب اسلام اباد حرکت کردم.سفارت المان طی دقایق محدود ویزای سیاسی مارا صادر کرد چند روز بعد ذریعه هواپیمای لوفت هانرا جانب المان پرواز کردیم.

ادامه دارد

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۷۳         سال بیستم       دلو     ۱۴۰۳         هجری  خورشیدی         اول فبوری    ۲۰۲۵