در ارگ و دربار:
رسم شنیدن موسیقی کلاسیک و غزل در دربار شاهان، پیشینه دار است. دربار
شاهان و مهاراجاهای هند، گواه هنرنمایی بهترینهای عصر خود بوده است.
شاهان افغانستان نیز موسیقی کلاسیک و غزل میشنیدند. با آن که پای موسیقی
در دربار پیشتر از امیر حبیب الله پدر شاه امان الله، باز شده بود؛ اما از
زمان او کم کم قوت گرفت. امان الله خان، استاد قاسم را بیشتر میشنید.
استاد غلام حسین خان پدر استاد سرآهنگ نیز در دربار میخواند، اما بسیار
مقید به دربار نبود. او موسیقی را از دربار و خرابات به میان مردم کشانید و
شاید این بزرگترین خدمتی است که او به موسیقی افغانستان انجام داد.
امیر حبیب الله کلکانی نیز چند بار استاد قاسم را به دربار خود دعوت کرده
بود. محمد نادر، پدر محمد ظاهر شاه که به کم-عاطفه¬گی و قساوت شهرت داشت،
به موسیقی هم علاقۀ چندان نداشت و آوازخوان مشخصی را نمیشنید.
محمد ظاهر پادشاه سابق افغانستان به موسیقی کلاسیک و غزل علاقۀ فراوان
داشت. او با آن که گاه آوازخوانان دیگر را نیز به ارگ دعوت میکرد، اما از
میان تمام آوازخوانان افغانستان استاد سرآهنگ را بیشتر میپسندید.
استاد سرآهنگ، بار نخست با پدرش استاد غلام حسین به ارگ رفت. استاد که در
آن هنگام شاگرد استاد عاشق علی خان بود و از هند به مدتی کوتاه به خانه
برگشته بود، در محفل عروسی شاه با پدرش تانپوره نواخت. بعدها که در 1329
خورشیدی، لقب استادی را گرفت، بلند¬مرتبه¬ترین آوازخوان دربار شد. شاه و
اطرافیانش به او احترام میگذاشتند. ازو میشنیدند و میآموختند.
در ارگ، معمول همین بود که هنرمندان و مهمانان گرد میآمدند و شاه آخرین
کسی میبود که به اتاق وارد میشد. همه از جا بلند میشدند، اما میگویند
که استاد سرآهنگ بارها زانویش را محکم گرفته، نیمه¬بلند میشد و شاه که
نکته را دریافته بود، به او میگفت که استاد شما تکلیف زانو دارید، بنشینید
و خود به سرعت به کرسی ویژۀ خود مینشست.
شاه به هارمونیم، ستار، پیانو و وایلون دسترسی داشت و گاه این آلات موسیقی
را مینواخت. راگها را میشناخت. استاد غلام حسین پدر استاد سرآهنگ،
نخستین کسی بود که شاه را با دقایق ظریف موسیقی کلاسیک آشنا ساخت.
استاد در برنامههای خود در ارگ، راگها را معرفی میکرد. خیالها و
تهمریها را معرفی میکرد. گاه در مورد تاریخچۀ هر کدام و ویژه¬گیهای شان
صحبت میکرد. غزل هایی را که میخواند، تحلیل میکرد و در مورد بیت
رسانیها صحبت میکرد. برنامههای استاد در ارگ، بیشتر آموزنده و به صنف
درس موسیقی و ادبیات مانند بود.
نخستین باری محمد ظاهر شاه، آواز الطاف حسین پسر ارشد استاد سرآهنگ را از
رادیو کابل شنید، او را به ارگ خواست و در حالی که استاد سرآهنگ هم حضور
داشت، از الطاف حسین خواست که راگ یمن کلیان را بخواند. پس از آن تهمری
پهاری، و غزلی در راگ پهاری فرمایش داد. شاه به الطاف حسین گفته بود که با
این تن لاغر، آواز لنگردار دارد و باید موسیقی را تحت نظر پدر ادامه دهد.
در برنامۀ دیگرِ استاد سرآهنگ در ارگ که اشوک مهتا سفیر سابق هند هم حضور
داشت، شاه ازو خواست تا الطاف حسین را در یک بورس موسیقی به بمبئی بفرستد و
همان شد که الطاف حسین به بمبئی رفت و از استاد حلیم جعفر خان ستار آموخت.
از استاد عبدالرحمن، استادِ محمد رفیع، لتا و منادی، آوازخوانی را فرا گرفت
و از مدهورانی هم درسهای موسیقی آموخت.
بار دیگر استاد سرآهنگ، شریف غزل شش ساله را با خود به ارگ میبَرَد.
پادشاه از استاد در مورد او میپرسد و استاد میگوید که خواهرزاده و شاگردش
است. پادشاه میگوید که بینی او به خواننده میماند و ازو میخواهد که چیزی
بسراید. شریف غزل راگ "گون کلی" را میسراید. شهزاده نادر که خود سِتار
مینواخت به شریف غزل میگوید که صبر کند و بعد شهزاده شاه محمود برادرش
میرود و سیستم ضبط آواز را میآرد و راگ پسر شش ساله را ثبت میکند.
استاد سرآهنگ، اما طبیعتی نازک داشت که از کوچکترین حادثهها سوژه میگرفت.
گاه آزرده میشد و چنان تحت تأثیر قرار میگرفت که بیمحابا گریه سر
میداد. فقر جامعه او را رنج میداد. او که با مردم از نزدیک نشست و برخاست
داشت، میدید که خشکسالی و فقر، مردم را به فروش اولادهای شان ناگزیر
میسازد. استاد با آن که در دربار از احترام ویژه برخوردار بود، اما هیچ
گاهی بر مردم خود فخر نفروخت و هیچ گاهی آنان را به فراموشی نسپرد.
لعل و یاقوت و جواهر چیست بر تاج شهان؟
بر سر شاهان به این نیرنگ سنگ انداختند
استاد سرآهنگ، این گونه بیتها را هم در ارگ میسرود. او هیچ گاهی غرور خود
را در برابر کسی پایین نمیآورد، اما حد معمول ادب را همیشه رعایت میکرد؛
زیرا خود شخصیتی بسیار با ادب و با نزاکت بود.
روزی در ارگ این بیت را هم سرود:
تا کی از نام پدر تاج زنی بر سر خویش
باش از حسن عمل خود پدر و مادر خویش
و یا این بیت:
شهی که تاج مرصع صبا بر سر داشت
نماز شام او را خشت زیر سر دیدم
خشت زیر سر داشتن، نشان از مرگ است؛ او میخواست به هر کس و حتا به شاه
بفهماند که زر و زور در برابر هنر و دانش و ادبیات به سنجش نمیآید و زر و
زور به هر پیمانه که زیاد هم باشد، بالاخره با مرگ پایان مییابد:
مَی نوش زمین بس که فرو برده شهان را
نادر بود آن گور که بهرام ندارد
با آن که پادشاه به استاد سرآهنگ علاقۀ فراوان داشت، اما به نظر می رسد که
دربار لطف خاصی به استاد سرآهنگ نکرده و حتا رهایشگاهی هم به او نبخشیده
بود. استاد در همان خانۀ کرایی زنده¬گی میکرد، تا آن که پسانها در دهۀ
۱۳۶۰ خورشیدی اپارتمانی را به کرایۀ امتیازی و به طور موقت در مکروریان
برایش دادند. او ناگزیر بود حتا در زمان بیماری، در رادیو آواز بخواند و
کار کند و معاش بگیرد. پادشاه، کلاسیک میشنید. مهدی حسین میشنید، استاد
ولایت خان را میشنید، اما در افغانستان، با آن که بیشترین آوازخوانان را
به ارگ دعوت میکرد و میشنید، کسی دیگر نمیتوانست عطش هنری او را سیراب
کند و علاقۀ او به استاد سرآهنگ هم بیشتر به دانش و سطح هنر استاد سرآهنگ
بر میگردد.
شاه حتا نتوانسته بود که استاد سرآهنگ را از خدمت عسکری، معاف سازد. وقتی
نوبت عسکری او فرا رسید، استاد غلام حسین به پادشاه گفت که قرار است پسرش
محمد حسین به عسکری برود. با آن که استاد غلام حسین از شاه نخواسته بود تا
پسرش را از خدمت عسکری معاف کند، اما شاه از موضوع به محمد داوود که در آن
هنگام قوماندان قوای مرکز بود، یادآوری کرد و محمد داوود به شاه گفت که
بسیار خوب میشود اگر او خدمت عسکری را سپری کند و مردم نگویند که دوستان
نزدیک شاه از خدمت معاف میشوند.
محمد داوود، استاد سرآهنگ را به قطعۀ توپچی میفرستد و میگوید که تا دو
سال نباید آوازخوانی کند و استاد سرآهنگ دو سال را از موسیقی دور میماند.
مدتی بعد محمد داوود به معاینۀ قطعه میآید و از استاد سرآهنگ در مورد
مسایل توپچی در عسکری میپرسد. استاد سرآهنگ به پرسشها پاسخ میدهد. محمد
داوود با دست به شانۀ استاد زده و میگوید:
د موسیقی استاد بودی، خوب شد اینه د عسکری هم استاد شدی.
پس از آن که دوران خدمت عسکری استاد سرآهنگ پایان مییابد، شاه میخواهد در
دیداری به او بفهماند که او میخواست استاد را از خدمت عسکری معاف کند، اما
محمد داوود مخالفت کرده بود؛ ولی استاد سرآهنگ به شاه میگوید که هر کس
باید عسکری کند و عسکری مرد را پخته میسازد و من افتخار میکنم که در صف
مردهای جانباز ایستاد شدم.
پادشاه، نه تنها در ارگ که در جاهای دیگر نیز در برنامههای آوازخوانی
استاد سرآهنگ حضور میداشت. باری استاد خلیل الله خلیلی، شاه را در پغمان
به مهمانی خوانده بود و شاه در آن محفل تصویری از استاد سرآهنگ را در حال
آوازخوانی برداشت. شاه به نحوی استاد سرآهنگ را استاد خود میدانست. به او
به پیمانۀ یک استاد احترام میگذاشت و استاد سرآهنگ نیز احترام شاه را به
جا میآورد، اما هیچ گاهی به او یا به حواریونش تملق نمیورزید. رابطۀ شاه
با استاد سرآهنگ، بیشتر رابطۀ دوستانه بود تا رابطۀ شاه و آوازخوان بزرگ
دربار.
روزی استاد را به ارگ دعوت کردند. در آن روز، عزیز نعیم، پسر سردار نعیم و
بردارزادۀ محمد داوود با شاهدخت مریم عروسی میکرد. استاد سرآهنگ، شعری از
ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل را سرود:
درپیچ و تاب گیسو تا شانه را عروسیست
سیر سواد زنجیر دیوانه را عروسیست
زان ناله¬ایکه زنجیر در پای شوق دارد
فرزانه را ندامت، دیوانه را عروسیست
مسوولین تشریفات، دستگاه پخش صدا را خاموش کردند. علومی رئیس تشریفات
دربار، خود را به استاد رسانیده و آهسته میگوید:
-استاد چه میخوانی؟
-شعر بیدل!
-مگر بیدل دگه هیچ شعری نداشت که همین را خواندی؟
یما ناشر یکمنش در سایت آریایی نوشته است که استاد پس از سرودن این غزل به
یک سال ممنوع الدخول دربار شد؛ اما این گفته نادرست است. این استاد نبود که
به دربار میرفت، بلکه دربار نیاز داشت تا آوازخوانی به سطح استاد را
بشنود.
بار دیگر در برنامه¬ای در هوتل کابل، مایک استاد خاموش نبود، داوود خان از
جا برخاسته و این طرف و آن طرف رفت و با این و آن صحبت کرد. استاد بدون آن
که بداند مایک روشن است به یکی از نوازندهها گفت:
-اینمی دیوانه واریس!
داوود خان که آدمی تند مزاج بود، این گفته را شنیده و نگاهی به استاد
انداخت، اما تا پایان عمرش هیچ حرکتی بیشتر از آن را انجام نداد. استاد در
همان محفل سرود:
تواضع گر کند هر کس من خاک ره اویم
ولی با سربلندان سرکشم گر آسمان باشد
استاد با آن که تا پایان عمر در خانۀ کرایی زنده گی میکرد، اما هیچ گاهی
از هیچ کسی هیچ گونه چشمداشتی نداشت. روزی در درونته، در حالی که ملکه،
شهزاده احمد شاه و شاهدخت بلقیس جان هم حضور داشتند، چشم شاه به عصای استاد
سرآهنگ افتاد که به نحوی از کمر تاب خورده بود. شاه به استاد گفت که استاد
چوب دست تان بسیار زیباست. استاد سرآهنگ چوب دست خود را به شاه اهدا کرده و
گفت که از چوب وطن است.
بار دیگر، پادشاه که نوعیت و سطح آلات موسیقی را میشناخت، سورمندل استاد
سرآهنگ را میپسندد و استاد سرآهنگ آن سورمندل را به پادشاه اهدا میکند.
شاه حتا در هنگامی که در روم به سر میبرد، گاه ناگاه نوارهای استاد
سرآهنگ را میشنید و برخی از اطرافیانش دیدهاند که او با شنیدن استاد
سرآهنگ اشک میریخت. شاه میدانست که استاد سرآهنگ در پهلوی آن که هنرمندی
بیبدیل است، جوانمرد، سرشار از استغنا، فروتن، و بیمدعا نیز است.
پس از پایان یافتن دورۀ شاهی، نه تنها استاد سرآهنگ که آواخوانان دیگر نیز
رابطه¬ای با ارگ نداشتند. داوود خان با طبعیت خشک و نظامی خود، علاقۀ
چندانی به موسیقی نداشت، اما با وجود آن که یکی دو خاطرۀ فراموش نشدنی هم
از استاد داشت، نه تنها که مانع ثبت و نشر برنامههای درسی استاد سرآهنگ در
رادیو نشد، بلکه بیشترین برنامههای استاد سرآهنگ در همان سالهای
۱۳۵۵ و
۱۳۵۶ خورشیدی ثبت رادیو شد.
در دوران خلقیها و در نخستین روزهای پس از ۷ ثور ۱۳۵۷ خورشیدی، همان گونه
که هر آوازخوان دیگر را از خانه برون کرده و به رادیو میبردند تا آهنگی
ثبت کند، در مورد استاد سرآهنگ نیز چنان کردند. شعری را به استاد سرآهنگ
نیز سپردند تا ثبت کند.
پسانها وقتی جبهۀ ملی پدر وطن تأسیس شد، استاد سرآهنگ را نیز فراخواندند
تا بیانیه¬ای را که از پیش تهیه شده بود، بخواند. استاد سرآهنگ با آن که
خود شعر میسرود و با اشعار بیدل بلدیت داشت، آن بیانیه را به عمد، شکسته و
ریخته و بیربط خواند و در پایان شعری را هم اضافه کرد:
عسکرم من قلزم و توفانی ام
خصم را گرداب سرگردانی ام
دم به دم آمادۀ قربانی ام
هست هر دشواری آسانی ام
خون بدخواه وطن مهمانی ام
گر ندانی غیرت افغانی ام
چون به میدان آمدی میدانیَیم
در آن هنگام روسها در برابر مردم افغانستان به میدان آمده و به اصطلاح روز
در برابر غیرت افغانی قرار گرفته بودند. استاد سرآهنگ وقتی بند اول این شعر
را خواند، استاد هاشم، طبله¬نواز معروف و پسر خالۀ استاد سرآهنگ، که در
هیأت رئیسه نشسته بود، بیمحابا خنده سر داد. او از پیش میدانست که استاد
سرآهنگ این شعر را در پایان بیانیۀ فرمایشی اضافه میکند. استاد سرآهنگ، در
همان محفل، شعر را تا حد زیاد از حافظه، اما بیانیه را به حدی از روی نوشته
نادرست و سکته خواند که "مادر وطن" را "ما-در وطن" گفت و در پایان بیانیه
از خود افزود: به آرزوی محو و نابودی دشمنان افغانستان!
این یگانه موردی نبود که استاد سرآهنگ، ناخواسته با آن مواجه میشود. بار
دیگر وقتی از برنامه هایش در هند به کشور بر میگردد، او را از نام اتحادیۀ
هنرمندان ج.د. افغانستان و به افتخار برگشت پردستاورد به اجرای کنسرتی در
لیسۀ استقلال دعوت میکنند، اما در کارت دعوت مینویسند:
به شادمانی سومین سالروز انقلاب ظفرمند ثور و بازگشت افتخار آمیز استاد از
سفر هنری هند!
پس از این برنامهها استاد سرآهنگ را به برنامۀ تلویزیونی "آزمونگاه ذهن"
دعوت میکنند. در آن برنامه که بیشتر نوجوانان لیسههای کابل حضور
میداشتند، توقع نمیرفت که استاد سرآهنگ مورد استقبال قرار بگیرد. برخلاف
توقع، هیچ آوازخوان دیگر در آن برنامه به آن پیمانه مورد استقبال قرار
نگرفته بود. وقتی احمد شاه گردانندۀ برنامه استاد سرآهنگ را معرفی کرد،
هلهله و شور برپا شد و گردانندۀ پشتو به احمد شاه گفت:
- همکار عزیز بگذار که اینان اول دل خود را یخ کنند!
منظورش این بود که بگذارند تا اول شور و هلهلۀ اشتراک کنندهها پایان
بیابد. در آن برنامه همین که استاد سرآهنگ میگوید که "جان خرابات" را
میخوانم، شور و هلهله و غوغا چند برابر میشود؛ استاد در آن برنامه،
رندانه رباعی حضرت بیدل را در یک آهنگ محلی میسراید:
آثار بنای خلق بر دوش خطاست
این جا به غیر از کجی نمیآید راست
هر نیک و بدی که فطرتت نپسندد
شرمیکن و چشم بپوش بیعیب خداست
همین رباعی سبب شد که آن برنامه دیگر نشر نشود. برخی از کارگزاران آن زمان
رادیوتلویزیون برنامه را برای خود و به گونۀ خصوصی کاپی برداشتند و نوار
اصلی به تاق نسیان گذاشته شد. یما ناشر یکمنش در سایت آسمایی نوشته است که
آن برنامه برای استاد دو دستاورد داشت: شهرت دوباره و گذشتاندن سه شب در
نظارت خانه؛ اما واقعیت اینست که استاد سرآهنگ حتا یک شب را هم در نظارت
خانه سپری نکرده بود. آن برنامه و آن رباعی مورد استقبال رژیم قرار نگرفته
بود، اما هیچ حرکتی را در برابر استاد انجام نداده بودند.
نعمت حسینی یکی از کارگزاران وقت رادیو تلویزیون گفته است که این نوار را
دارد.
غرور ملی:
ادامه دارد.... |