دوستان استاد:
معرفی دوستان استاد، کاریست ناممکن؛ از شاه جهان، پینهدوزِ روی
جاده که استاد گاه گاه در کنارش مینشست و با هم راز و نیاز میکردند تا
پادشاه سابق افغانستان محمد ظاهر شاه، دوستان استاد بودند. با شاعران،
ادیبان، مجذوبان، صوفیمشربان، هنرمندان و تمامیاقشار جامعه سر دوستی
داشت.
شایق جمال، استاد خلیل الله خلیلی، استاد بیتاب، صوفی عشقری، قندی آغا،
داکتر اسد الله حبیب، محمد یونس حیران، مولانا محمد صدیق کباری، علی محمد
مولوی، ضیا قاریزاده، باقی قایل زاده شاعر نابینا، آقای بلبل از چنداول،
داکتر مولوی زاده، داکتر میر فیروز الدین، غلام محمد نوید، غلام حضرت
کوشان، پروفیسور عبدالاحمد جاوید، حیدری وجودی، نثار احمد نثاری، خلیل احمد
ابوی، داکتر عبدالقیوم بلال، ذبیح جان ابوی، خواجه نعیم، و هر نام آشنای
دیگر ادبیات افغانستان با استاد دوستی و محبت و هم صحبتی داشتند. آنان از
صحبت همدیگر فیض میبردند و بسیاری وقتها صحبت شان به گریه میانجامید.
حلقۀ دوستان خانقاهی داشت و میگفت من هر چه یافتهام از برکت خانقاه و
طریقت است. شبها را در خانقاه سپری میکرد. کلاسیک و غزل میخواند.
غزلخوانی و قوالی خوانی هایش به ذکر میانجامید و همه را به وجد میآورد.
هنرمندان نامآور افغانستان دستهای او را میبوسیدند. ازو میآموختند.
دوستش داشتند و پیوسته احترامش را به جا میآوردند. میدیدند که بزرگترین
موسیقیدان افغانستان، نشانی از کبر و غرور ندارد. شاه ولی ولی ترانه ساز و
فضل احمد ذکریا، بزرگترین کمپوزیتوران افغانستان ازو دقیقههای باریک
موسیقی را آموخته و با او در پیرامون موسیقی به صحبت مینشستند.
شایق جمال دوستِ پدر استاد بود که پسانها دوست استاد هم شد. او به مناسبت
از بام افتادن استاد مثنويي دارد كه براي تسلي خاطر پدرش سرود و در دیوان
خود گنجانید:
نباشم آخر از چه بی سرانجام
جوانی را فلك افگنده از بام
شنيده تا ز بام افتادن او
مهء نو را فتاده چين به ابرو
به مه سنجيده چرخش در ترازو
گرانی كرد و افتاد آن پری رو
هميشه سرو می باشد لب جو
لب بام از چه بود آن سرو دلجو
كنون ای خامهء اخلاص بنياد
ببر شكرانهگی از من به استاد
خدا را شكر گو كاين سرو طناز
نديد آسيب از چرخ فسونساز
آن گاه که استاد سرآهنگ لقب سرتاج موسیقی را به دست آورد، شایق جمال شعری
دیگر به استاد سرآهنگ سرود و توضیح داد که پادشاهِ تاجدار را دیده بودیم و
حال فقیرِ تاجدار را میبینیم. آن شعر شایق جمال در نشریههای همان سال به
چاپ رسید.
صوفی غلام نبی عشقری، شاعر و عارف وارستۀ دوران خود که از دوستان نزدیک
استاد سرآهنگ بود شعری به مناسبت تولد نواسۀ استاد سرود که بیانگر عمق
دوستی آن هاست:
ثنا و حمد با خلاق عالم
که در خلقت مکرم ساخت آدم
جبین بر خاک اگر مالیم باید
به هر دم شکر اگر گوییم شاید
خدا داده به الطاف سرآهنگ
یکی فرزند نو زیبا و خوشرنگ
قدومش نیک بر دور حیات است
که مولودش دم صبح برات است
برای دوستانش نور عین است
به دوران نام او سلطان حسین است
خدا عمرش دهد پاینده باشد
به اقبال و به شوکت زنده باشد
بود مولود سالش یادگاری
به سیزده صد و چل نُه شماری
بیانت عشقری هر جا پسند است
همه ابیات هایت ارجمند است
استاد دوستانی فراوان در ولایات دور دست افغانستان داشت. در هرات، بلخ،
کندهار و ننگرهار دوستانی داشت که گاه ناگاه او را دعوت میکردند و به
موسیقی او گوش فرا میدادند.
در هند و پاکستان، همه شخصیتهای بزرگ عرصۀ هنر و به ویژه موسیقی، دوستان
استاد بودند. استاد امیر خان، استاد بسم الله خان، استاد الله رکها خان،
برا غلام علی خان که همسن پدرش بود، کرنات تاکور، کیسر بهایی، رسولن بهایی،
بیم سنجوشی، کنتا مهاراج، ولایت حسین خان، علی اکبر خان، امجد علی خان،
رئیس خان، حلیم جعفر خان، پندت راوی شنکر، امانت علی خان و فتح علی خان،
سلامت علی خان، نزاکت علی خان، امید علی خان، مهدی حسن، محمد رفیع،
معروفترین نوازندههای هند و پاکستان، و حتا برخی از شخصیتهای بزرگ سیاسی
و اجتماعی این کشورها و هنرمندان سینما به شمول دلیپ کمار، راجکپور و
دیگران با استاد دوستی و محبت داشتند و در سفر هایش او را به مهمانی فرا
میخواندند و به بحث در مورد تاریخ و رمز و رموز موسیقی میپرداختند. استاد
موسیقی را نظری و عملی میدانست و همین برتری سبب شده بود که همه به پای
صحبت او بنشینند و از آن کیف ببرند.
کریم لالا و حاجی مستان که به اصطلاح روزگار از عیاران و کاکههای
افغانستان در بمبئی هند بودند، نیز به استاد احترام فراوان داشتند.
ویژهگی های شخصیت:
استاد شخصیتی عالم، حلیم، قلندر مشرب، فقیر دوست، قانع، فروتن و
مهربان بود. او در مورد موسیقی میگفت که تعلیم را از استاد باید فرا گرفت
و اثر آواز را باید در خانقاه و نزد فقرا و درویشان و در دعای مظلومان
جستجو کرد.
استاد بر ادب در موسیقی بسیار تأکید میکرد. او موسیقی را نوعی از عبادت و
اخلاقگرایی میدانست. با آن همه دانش و تبحر که در موسیقی داشت، به پیمانۀ
زیاد شکستهنفس بود. در یکی از برنامههای رادیویی که غزل بهاری بیدل
"امروز نوبهار است ساغر کشان بیایید" را میسراید پیش از سرودن غزل میگوید
که خدا میداند مزه و کیفیت را آورده بتوانم یا نه. در کنسرتی پیش از سرودن
غزل واقف قندهاری لاهوری "هر چند که ناتوان عشقم" میگوید که مشق و تمرین
ندارم، از پروگرام هم خبر نداشتم و امیدوارم شما این غزل را بپسندید.
استاد سرآهنگ را باسوادترین آوازخوان افغانستان میشناسند. در پهلوی موسیقی
بر عرصههای دیگر نیز دسترس داشت. گاه گاه شعر میسرود. اشعار را تحلیل
میکرد. از تاریخ موسیقی آگاهی کامل داشت. نواختن چندین آلۀ موسیقی را بلد
بود. آن گاه که پسرش الطاف حسین سرآهنگ درسهای ستِار را از استاد حلیم
جعفر خان فرا گرفت، او نیز در نواختن ستار رهنمای پسرش شد. بر طبله حاکمیت
داشت و همه تالها را میشناخت. شاگردانی در دلربا و سارنگنوازی داشت و به
آنها درس میداد. راگهای متعدد را به فرید احمدی، خواهرزادهاش تشریح و
او را رهنمایی کرد که در کلارنت بنوازد. استاد فرید که درسهای موسیقی را
از پدرش استاد احمد بخش خان و استاد سرآهنگ فرا گرفته، امروز یکی از
استادان موسیقی کشور است و این لقب را از وزارت اطلاعات و فرهنگ دریافت
کرده است.
استاد به ورزش هم علاقۀ فراوان داشت. در جوانی، صبحها در دامنۀ کوه
خواجهصفا به دویدن میرفت تا به اصطلاح هنرمندان موسیقی، نفس خود را پخته
کند. داکتر نجیب رئیس جمهور افغانستان گفته است که در جوانیها استاد را در
کوه خواجهصفا دیده و سلام داده و استاد از ترموسی که با خود داشت، به او
یک گیلاس شیر داده بود. سردار سمیع سراج، عضو کمیسیون ارزیابی رادیو، ماما
خسر داکتر نجیب، در هنگامیکه داکتر نجیب این خاطره را در محفل عروسی
برادرش بازگو کرده، حاضر بود.
خلیفه محسن نانوا، در موی مبارک شوربازار، رهنمای پهلوانی استاد سرآهنگ
بود. استاد به عنوان این که او رهنمایش بود، هر گاه که با او مواجه میشد،
به احترامش تعظیم میکرد.
استاد به تاریخ و به ویژه تاریخ موسیقی و شاهان قدیم علاقۀ فراوان داشت.
مطالعاتی را در این زمینهها انجام داده بود و پیوسته با صایبنظران به
گفتگو در مورد تاریخ و کابل قدیم میپرداخت.
میگویند که استاد، شبهای بیمهمان را چندان اشتها نمیداشت. با فقرا رویۀ
نهایت دوستانه داشت. پس از مرگش، وقتی فرزندش الطاف حسین به دکان کاکه
پیوند قصاب در کوچۀ علیرضا خان رفت تا به خیرات شب جمعه، گوشت بخرد، کاکه
پیوند به الطاف حسین گفت که چند دقیقه همین جا باش. رفت و بعد خانمی با
چادری آمد و به گریه افتاده و به او گفت:
- بچیم! شوهرم کشته شده، پدرت روزی مرا دید که گدایی میکنم و اولادهای
خورد دارم. خرج ماهانۀ مرا در دکان همین قصاب میآورد.
استاد، در چهار سال آخر عمرش، پس از دیدن آن زن گدا، خرج او را پرداخته
بود.
روزی یکی از دوستانش به خانۀ استاد آمد و وقتی چشمش به تیلفون استاد افتاد،
مبارکی داد و گفت:
- استاد شمارۀ تیلفون تان چند اس؟
استاد که از پیش خبر داشت آن دوستش به پول نیاز دارد، به اتاق دیگر رفت،
مقداری پول را در یک پاکت آورد و در برابر دوست خود گذاشت و گفت:
- اینها را حساب کن.
او پولها را شمرد و گفت:
- ۲۴۹۹۲ افغانی!
- شمارۀ تیلفون همیاس.
دوست استاد که رمز را نفهمیده بود، پاکت پول را دوباره پیش روی استاد
گذاشت. استاد گفت:
- این پولها به خودت اس.
روزی استاد به خانۀ یکی از دوستانش میرود. هنوز چای ننوشیده بود که متوجه
میشود، چهرۀ آنان گرفته است. حال را میپرسد و در مییابد که دختر شان در
تظاهرات کابل در خاد وقت زندانی شده است. چای را نانوشیده با یکی از آنان
به ریاست خاد میرود. داکتر نجیب در سالون بزرگ او را ملاقات میکند و
استاد میگوید که شما دخترم را زندانی کرده اید. داکتر نجیب به او وعده
میدهد که آن دختر تا 8 شب زنده و سلامت به خانه بر میگردد. استاد
میگوید:
-کل شاگرد هایی که امروز زندانی شدن، دخترها و پسر هایم هستن.
داکتر نجیب میگوید که پس از تحقیق، تمام شان آزاد میشوند. آن دختر همان
شام به خانه برگشت و اکنون در آلمان زنده گی میکند.
در همان سالها، استاد فریور، استاد کنونی دانشگاه کابل، به زندان میافتد.
پدر استاد فریور، دوبیتی استاد فریور را به استاد سرآهنگ میرساند و
میگوید که فریور علاقه دارد استاد آن را بسراید. استاد آن را میسراید:
وطنداران وطن ویرانه گشته-وطن منزلگۀ بیگانه گشته
به خاک ما تجاوزهای اغیار-پیش اهل جهان افسانه گشته
استاد شبی در خانۀ علی جان، مالک فروشگاه بلخِ جوار هوتل اسپین زر کابل،
آواز میخواند که مردی با چند محافظ وارد شد. استاد ازو پرسید که این جا
خانۀ کیست؟ او گفت:
- خانۀ یک دوست مه!
- پس چرا محافظ آوردی؟ خودت حیثیت خوده پایین میآری که مرد هستی و محافظ
داری!
استاد پس از آن به صاحبخانه میگوید که یا این آقا به خانه باشد و یا من؛
آن مرد با محافظانش از خانه میرود، اما یکی دو ساعت بعد بر میگردد و از
استاد پوزش میطلبد. استاد او را در آغوش میگیرد و نصیحت میکند. هر دو پس
از آن چنان دوست میشوند که او در بیشترین برنامههای استاد حضور پیدا
میکرد.
همان نوارهای محفلی استاد که غزل "پر خود نمای کارگه چند و چون مباش" را
میخواند و میگوید که "خودنمایی نکنید، زور خود را نشان ندهید، و بر
دیگران متازید که بگیریش، بندیش کو، گرفتارش کو" از همان شب است.
بزرگی شخصیت استاد را همین بس که وقتی خانم ریتا گنگولی، آوازخوان هندی، در
اواخر دهۀ ۱۳۶۰ خورشیدی به کابل میآید، از آرامگاه علامه سلجوقی تا مزار
استاد سرآهنگ را پابرهنه میرود و خاک مزار استاد را با موی خود میروبد.
استاد در هند و پاکستان، گرویدههای زیاد داشت. او را به خاطر هنر و شخصیت
بزرگش احترام میگذاشتند. ورنه هند و پاکستان که استادان بسیار بزرگ موسیقی
داشتند، نیازی نداشتند تا همه ساله استاد را دعوت کنند تا به آنان بسراید و
بخواند. دهها پارچۀ کلاسیک استاد را آل اندیا رادیو ثبت و پخش کرده است.
این همه بیانگر تبحر و دانش و احاطۀ استاد بر موسیقی کلاسیک است که مانندش
را تاریخ افغانستان سراغ ندارد. با این همه استاد چنان فروتن و حلیم بود که
گویی الفبای موسیقی را نمیداند و هیچ گاه به آن مباهات نمیورزید.
در ارگ و دربار:
ادامه دارد |