همدلان کابل ناتهـ


دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

بشير سخاورز

رويا در اسلام

 

 

 جهت مطالعه بخش اول اینجا را کلیک کنید

 برای مطالعه بخش دوم اینجا را کلـیـک کنید

 

 

نازل شدن وحی به محمد چه در خواب و چه در بيداری به رويای زمان خواب و بيداری ارتباط ميگيرد. مانند رويای يعقوب و يوسف، اما تنها به اين تفاوت که نزول وحی به محمد در هر لحظه بوده و خداوند پيامش را در شب و يا روز به مقربترين پيامبرش يعنی محمد ميرساند، زيرا او خاتم النبيين است و هم دين او مکمل اديان ديگر ميباشد. پس خداوند در هر لحظه و هر مکانی پيامش را به محمد ميرساند و از او ميخواهد تا اراده اش را به بنده گانش برساند و دين محمدی را تکميل نمايد. ليلة المعراج، يا شب سفر بزرگترين حادثۀ است که  به محمد اتفاق می افتد. او در اين شب در محلی در بين صفا و مروه  در خواب است که جبرييل با براق نزدش می آيد و محمد سوار بر براق، در يک آنی به يورشليم ميرسد و در آنجا با پيامبران ديگری چون ابراهيم، موسی و عيسی به عبادت و نماز ميپردازد و باز راهش را سوار بر براق ادامه ميدهد و جبرييل سمت راهنمايی او را دارد. محمد دراين سفر از هفت آسمان ميگذرد.  اين آسمانها هر کدام رنگ و معنی خود را دارند که ارتباط ميگيرند با جهان هستی (ماده، نبات، حيوان، انسان و سه ديگر که انسان عادی از درک آن عاجز است)، تا می رسد به شط سپيدی که با گذر کردن از آن به خداوند ميرسد. عدۀ از علمای دين معتقد اند که محمد درين شب نه تنها به آسمان بالا صعود کرده، بلکه نخست به اعماق کرۀ خاکی رفته تا تجربه انسان معمولی را فرا گرفته باشد و بعد از آن آسمانهای فرازين را در نور ديده.

به عقيده صوفيان، برای يک فرد رسيدن به مرحلۀ انسانی تحول بزرگی است. صوفيان معتقد اند که بنا بر خواهشات نفسانی بشر در دايرۀ مادی  بسر ميبرد و حتی نتوانسته است که به حيات نباتی برسد چه رسد به حيات انسانی که آن مرحله چهارم است،  اما بشر بايد که از قشر مادی، نباتی و حيوانی اش برون آيد تا سر انجام به مرحله اى انسانی خود برسد و در اين راه بنابر استدلال صوفيان، ممارست و پيگيری بکار است.

در ابتدای اسلام، عالمان دين خط فاصلی را ميان رويای شب و الهام  يا وحى که در روز برای پيامبران اتفاق افتاده بود، نکشيده بودند و محمد خود هم در شب و هم در روز توسط جبرييل اراده و فرمان خداوند را گرفته بود، اما بعداً بنا بر علاقۀ که علمای فقه در دسته بندی امور داشتند به اين نتيجه رسيدند که دو نوع نبی وجود دارد، نخست آن نبی مرسل نيست و دوم آن نبی که مرسل است. انبيای مرسل عبارت اند ازآدم، نوح، ابراهيم، موسی، عيسی و محمد  که پيغام خداوند برايشان هم در شب و هم در روز رسانيده شده و آنها چنان مرتبتی را داشته اند که ميتوانستند پرهيب خداوند را در روز هم ببينند. از آنجمله ماجرای کوه تور را بايد مثال آورد که موسی با خداوند گفتگو ميکند.

اين دو گونه ارزش دادن به رويای روز و رويای شب، اثری بر فلاسفۀ چون ابوعلی سينا و کبرا گذاشته است. ابوعلی سينا معتقد است که روح آزاد از غريزه و وسوسۀ بدن ميتواند که در شب پيام درست را از عالم ملکوت بگيرد، در حاليکه کبرا نظر به خاصيت پست بعضی از روياها چنين نمی انگارد که رويا پيوندی با عالم ملکوت دارد و در نزد او خلسه يعنی وادی که در بين سرزمين خواب و بيداری قرار دارد، ميتواند جايگاه خوبی برای فرود آمدن فرامين و ارادات خداوند باشد. سخن کبرا بيشتر ميتواند در مورد صوفيان صدق کند و صوفيان در عالم خلسه بوده که به اشراق دست يافته اند.

بر عکس فلاسفه اى اسلام، صوفيان خارج از ديوار متحجر رده بندی ها، معتقد بودند که در عالم وارسته گی چه رويا و يا چه خلسه، آن زمانی که انسان خود برای رسيدن انوار ملکوتي آماده شده است، پيام خداوند مانند نور شفافی به طرف او ساطع ميشود. درين مورد بايد دنبال شمس الدين لاهيجی صوفی قرن پانزدهم ميلادی برويم و تجربه اى او را در ارتباط به رويای روحانی دريابيم: "يکباره خودم را در دنيای نور يافتم. کوهها و دشت ها چون کمان رستمی از رنگهای سرخ، زرد، سپيد و آبی بودند. خوم را در مقابل همه اى اين ها بيگانه احساس کردم. انگار مرا جنون فرا گرفت و از خودم برون آمدم و تمام اين تجربه ها با يک توحش که از احساس عميق مايه ميگرفت، همراه بود. ناگهان ديدم که طيف تاريکی مانند يک قشر تمام عالم را پوشانيد... شعاع طيف در من پيوست و مرا به سرعت به طرف بالا کشيد. بعد از گذر کردن از هفت آسمان سرانجام به کرۀ تمام کرات رسيدم. در آن عالم نامنتها نور خدا بر من تابيد. در تمام اين مدت از خود بيگانه بودم. بعد به خود آمدم، باز  از خودم بيرون شدم و خود را در بيکران يافتم. همۀ اين چيز ها طوری اتفاق می افتاد که گويی هستی به نيستی رسيده بود تا اينکه من دوباره به جهان خاکی رسيدم. يک بار ديگر ملکوت بر من ظاهر شد و باز هستی به نيستی انجاميد. اما زمانی که هستی خود را در خداوند متعال يافتم، دانستم که اين نور مطلق  چيز ديگری نيست به جز خودم. چيزی که ميتواند حجم کاينات را پُر کند من هستم و به غير از من چيزی ديگری نيست. من مرکز کاينات هستم و مرکز هستی هستم و همه چيز در من رسوب ميکند".

درين جا طيف تاريک در داستان لاهيجی، اسرار مخفی زندگی را روشن ميسازد و آن طوری است که هستی دو رخ دارد: يکی رخ روشنايی و ديگری رخ تاريکی يعنی همان دو جهت يک سکه با تفاوت چنين. لاهيجی در زمان دريافت نور تاريک به هبوط دوزخ نرفته است تا در آنجا به سرنوشت انسان آشنا شود، بلکه او هنگام صعود کردن به بهشت است که به نور تاريک ميرسد يعنی در حقيقت همان مفهوم زنده گی: تاريکی نماد شب، چهرۀ هستی، روشنايی نماد روز، چهرۀ هستی همان دو طرف يک سکه-همان هستی. گذشته از تفسيری که علمای دين و يا خود مان ميتوانيم  بر اين رويای لاهيجی بدهيم، بايد اثر آنرا بالای لاهيجی نيز در نظر بگيريم که بدون شک لاهيجی بعد از اين رويا تغير اساسی در زندگی خود آورده.

برای دريافت و تجربه کردن حيات روحانی در رويا عارف سعی ميکرده تا پيروانش را به دنيای تخيل رهنمايی نمايد. اين دنيای تخيل يعنی علم المثرل، جاييکه در وسط وادی روحانی و وادی مادی است، ميتواند انسان را برای عبور دايمی به بسيط عرفان و زندگی روحانی کمک نمايد. البته علم المثرل بريدن از زندگی عينی و پيوستن به زندگی ذهنی نيست که عدۀ به بهانه اى اين اصل از خود و دنيای ماورای خود وارسته اند و با گوشه گيری و چله نشينی، پرداخته اند. پيام علم المثرل پوچی زندگی نبوده است. علم المثرل پيوند انسان است با جهان عاطفی و جهان ماورای جهان ما، بی آنکه با جهان خود قطع رابطه داشته باشيم. زندگی کردن در جهان تخيل، تنها تخيل آفرينی نيست و البته که به عقيده عارفان سعی و ممارست زياد به کار است تا بتوان از اين دنيای تخيل، واقعيتی را فرا آورد که تخيل تنها پس زمينۀ آن گردد. چنانکه ابن عربی مينگارد: "چنان غرق و محو معشوق شدم که از دنيای تخيل وارستم و مرادم در جلوی نظرم ظاهر شد- به هيأت فرشتۀ چون جبريل و با چشمانی چون چشمان پيامبر".

می رسيم به اين نتيجه كه در دنيای تخيل، رويا و اشراق ميتوان گِره های تو در توی زنده گی را دريافت و به اسرار مکتوم پی برد، اما بينش عارف چنين تعبير ميکند که تنها مردمانی قادر خواهند بود به اين رازها پی برند که به تزکيه برسند و خود کامه گی وتن پروری را پشت سر گذاشته باشند.

 

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً یازدهُم             اگست/ سپتمبر   2005