کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

بخش نخست

 

 

دوم

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
   

                 بشير سخاورز

                                     جنگ اول افغان و انگليس

                           اسكندر صاحب

                           بخش سوم

 
 

پيشگفتار: الكساندر برنس كه هنگام پادشاهى شاه شجاع در دور دوم، سفير بريتانيا در كابل بود، يكى از طراحان هجوم بريتانيا به افغانستان كه در سال ١٨٣٩ ميلادى اتفاق افتاد، به شمار مى رود. اين فرد، سال ها پيش از هجوم سربازان هند بريتانيايى، مأموريت يافت تا در سفرى از هندوستان به بخارا، اسناد جاسوسى تهيه كند.

الكساندر برنس بجاى آن كه از راه خشكه به لاهور كه پايتخت رنجيت سينگ بود برود، برگزيد تا كه اسپ هاى شاه بريتانيا را كه به رنجيت سينگ هديه شده بود با كشتى بر رود سند انتقال دهد. انگيزه ى گزيدن اين گونه سفر  پر از دشوارى، كه بر اثر توفان دريايى،  ممكن به غرق كشتى اسپ ها و الكساندر مى انجاميد، به خاطرى برنامه ريزى شده بود كه تا الكساندر برنس امكانات باربرى اين رود را براى سپاه بريتانيا بررسى كند، زيرا كه روس ها با استفاده از رود اورال سلاح و سپاه به آسياى ميانه مى فرستادند و خيال تسخير اين كشور ها را داشتند و انگليس ها هم رود سند را براى همين منظور مى خواستند كه به كار برند.

هنگامى كه برنس به لاهور رسيد، رنجيت سينگ، شاه پنجاب كه زمين از نعره اش مى لرزيد، كسى كه حريفانش به شمول افغانها و مراته ها را شكست داده بود، به سوى سفير بريتانيا شتافت و او را در آغوش گرفت. ايامى كه برنس در كنار رنجيت سينگ گذراند از ايامى است كه در ذهن جوان برنس به يادگار ماند و اين ماندگارى بيشتر نه به خاطر كسب دوستى رنجيت سينگ به سود انگليس بود، كه بيشتر به خاطر دوستى ى كه ميان اين دو ايجاد شد. شير پنجاب در آن هنگام لباس روباه پنجاب را پوشيده بود. اين مرد زرنگ مى دانست كه يك افسر بريتانيايى دور از دوست و خانواده به چه چيزى نياز دارد. خيمه ى شاهانه ى او، جايى كه از برنس پذيرايى شد پر از خوراك هاى لذيذ و شراب فرانسوى به شمول شامپاين بود. برنس مجذوب آن همه شوكت شده بود، به ويژه كه شب هايش را "ناچ گر" ها و يا رقصان زيباى كشميرى، شب هاى فراموش ناشدنى ساخته بودند و همين زيبا رويان پس از رقص در بستر برنس مى آمدند،  تا برنس در آن كشور دور، احساس تنهايى نكند. برنس پس از لذت بردن از هماغوشى با زيبارويان شرق به اين لذت معتاد شد و در بخارا و كابل هم تلاش كرد تا از نزديكى با اين زيبارويان لذت برد كه سرانجام يكى از انگيزه ها براى كشتن اش شد. اما موهن لال كشميرى كه همراه اش بود، از شراب و زنها دورى جست و در كتاب خاطرات خود از الكساندر برنس انتقاد كرد. اين انتقاد زمانى به نشر رسيد كه برنس ديگر زنده نبود و موهن لال كه تا آخر به او وفادار بود مى دانست كه اين انتقاد ديگر زيانى به برنس نخواهد رساند. بهتر است كه برگردم به داستان آن ديدار تأريخى و بگذارم كه برنس با قلم خودش از آن بگويد:

"بامداد ١٧ دسامبر به لاهور پايتخت مهاراجه رنجيت، كه در گذشته با دهلى همسرى مى كرد رسيديم و به پيشواز ما "مسيو الارت" Monsieur Allard (يكى از سپهسالاران فرانسوى سپاه رنجيت) آمد و ما را در يكى از كاخ هاى مهاراجه برد. در شب رنجيت به ما پيام خوش آمد، فرستاد و در ضمن ١١٠٠ روپيه ى هندى (پول هنگفت در آن هنگام)، به ما هديه داد."

رنجيت با فرستادن سپهسالار فرانسوى اش به برنس نشان مى دهد كه در سپاه او سپهسالاران اروپايى هم وجود دارد. جا دادن برنس در يكى از كاخ هاى شاهى و پول فرستادن انگيزه ى ديگرى براى نماياندن شكوه و توانايى بود.

"بامداد روز ١٨ دسامبر براى اداى احترام رهسپار كاخى كه مهاراجه در آن زندگى مى كرد و در حدود دو ميل از كاخى كه ما در آن بوديدم فاصله داشت، شديم. هنگام ديدار مهاراجه را خوشنود يافتيم و او از صحبت پيشين اش با "لورد آكلند" اظهار رضايت كرد. اعلى حضرت در ميان درباريان بود و سپهسالاران اروپايى اش در آنجا حضور داشتند. سپس سوار بر اسپ براى ديدار سپاه پياده و سوار اش رفت و ما در كنار اش بوديم. پس از آن اعلى حضرت ما را ترك كرد، اما پيش از آن به ما گفت بهتر خواهد بود  كه تا مدت بيشترى در لاهور بمانيم، زيرا كه او شب نشينى ها و به شكار رفتن را براى ما تدارك ديده بود. ما با شادى پذيرفتيم."

روز ديگر مهاراجه رنجيت سينگ رهسپار شكار پلنگ مى شود و برنس در كنار اش است. برنس مى بيند كه با چه علاقه رنجيت به شكار مى پردازد، اما از پلنگ اثرى نيست. بارى شكارچيان رنجيت، حيوانات ديگر را شكار مى كنند تا دست خالى بر نگردند. پس از بازگشت برنس شگفت زده مى بيند: "خيمه اى را كه برايم بنا كرده بودند با گرانبهاترين قالين و شالهاى كشميرى تزيين يافته بود. متردد بودم كه كفش هايم را بيرون بياورم يا نه، زير فرشى با چنين زيبايى و گرانبهايى تا آن روز نديده بودم. پسانتر مهاراجه كسى را دنبال من فرستاد و پيامش اين بود كه به خيمه ى او كه در جايى با منظره ى زيبا بنا شده بود برويم و با هم شراب بخوريم. شنيده بودم كه رنجيت پيمانه ى كوچك شراب استفاده مى كرد، اما آن شب با ما پيمانه ى بزرگ برداشت. مهاراجه هنگام شراب خوارى از برادرم كه داكتر است، پرسيد:  چه بهتر است؟ اين كه شراب را پس از غذا بخورند و يا پيش از آن؟ و هنگامى كه من پاسخ دادم در هر دو زمان، براى مدت زيادى از دل خنديد. پس از آن زن هاى زيباى رقاصه كه از كشمير آمده بودند شروع به رقص كردند و مهاراجه براى شان شراب و خلعت مى داد."

برنس با مهارت از موضوع زن هاى رقاصه حاشيه مى رود، اما خادم او "موهن لال" در كتابش نوشته است كه برنس شب هايش را در پنجاب در كنار زيبا رويان كشميرى به صبح رساند.

برنس نزديك بود با اين همه مهمان نوازى و مهربانى مأمويتش را فراموش كند اما نشان مى دهد كه با اين وجود كه در نوازش تن شادمان است، نمى تواند از وظيفه اش چشم پوشد. او ٢٣ روز در كنار رنجيت به عياشى مى پردازد، و سرانجام ناگزير او را ترك مى كند. در شب پيش از سفر رنجيت از او مى خواهد تا نامه ى از او به پادشاه بريتانيا ببرد، اما برنس پوزش مى خواهد به سببى كه اين نامه برايش خطر ايجاد خواهد كرد، زيرا او كشور هاى نا امنى را عبور خواهد كرد، تا به مقصدش كه بريتانياست برسد. او به رنجيت دروغ مى گويد كه فقط هدفش به بريتانيا رفتن از طريق خشكه است و برنامه ى واقعى اش را كه جاسوسى است، پنهان مى كند. اما رنجيت از پيش پى برده است كه برنس دروغ مى گويد. اين دو شخص كه در ظاهر با هم دوست شده بودند، فراموش نمى كنند كه در سياست دوستى امكان ندارد.

پس از آن كه برنس رنجيت سينگ را ترك گفت، هر دو قدرت بزرگ در هندوستان شادمان از پيامد اين ديدار بودند. رنجيت سينگ اطمينان يافت كه خطرى از جانب دولت بريتانيا، پنجاب را تهديد نمى كند و بريتانيا به او براى جلوگيرى از هجوم افغانها و روس ها نياز دارد. دولت بريتانيا هم آسوده شد از اين كه رنجيت سينگ از دوستانش است و مى تواند به اين دولت يارى رساند و در عوض بريتانيا هنگام نياز به يارى رنجيت بشتابد. بريتانيا حاضر شده بود كه نظر سويى به پنجاب نداشته باشد، البته اين پيمان تنها در زمان حيات رنجيت اعتبار داشت و بريتانيايى هاى پيمان شكن منتظر فرصت بودند تا به آسانى پنجاب را به دست بياورند. اين فرصت پس از مرگ رنجيت مهيا شد.

 

ادامه دارد

References:

1-    Eyre Lieut. Vincent Eyre, Retreat and Destruction of the British Army, January 1842.

2-    Allen Charles, Soldier Sahib, Abacus, 2001.

3-    Sale Lady, Disaster in Afghanistan, London 1843.

4-    Lal Mohan, Life of The Amir Dost Mohammad Khan of Kabul, London, 1846.

5-    Waller John H, Beyond the Khayber Pass, Random House, Ney York, 2002

6-    Haughton John, With the Gurkas in Afghanistan, London, 1850.

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱۳۷       سال شـــشم           دلو ۱۳۸٩  خورشیدی        فبوری ٢٠۱۱