پيشگفتار: الكساندر برنس كه هنگام پادشاهى شاه شجاع در دوره دوم، سفير بريتانيا در كابل بود، يكى از طراحان هجوم بريتانيا به افغانستان كه در سال ١٨٣٩ ميلادى اتفاق افتاد، به شمار مى رود. اين فرد، سال ها پيش از هجوم سربازان هند بريتانيايى، مأموريت يافت تا در سفرى از هندوستان به بخارا اسناد جاسوسى تهيه كند.
اسكندر صاحب
الكساندر برنس سفير بريتانيا در دربار شاه شجاع را افغانها اسكندر صاحب مى گفتند. او با افغانها نزديك بود و به همين علت برگزيده بود تا در بين افغانها در شهر زندگى كند و بالاحصار و پايگاه بريتانيايى ها را كه در شيرپور و جا هاى امنى بودند، نپذيرد. او به دوستى و پيمان افغانها باور داشت و افغانستان و مردمش را بهتر از هر افغانى به شمول پادشاهان آن دوره مى شناخت. اين شناخت را مى توانيم از كتاب "سفر بخارا" تأليف الكساندر برنس دريابيم كه تا آن روز و تا امروز هيچ افغانى نتوانسته است به مقايسه او شرح جامع از كشور و مردمش بدهد.
الكساندر برنس با استعدادى كه داشت نه تنها پيرامون مردم افغانستان و كشور شان دانش گسترده كسب كرده بود بلكه او هندوستان و "خانات" را هم با مردم شان به خوبى مى شناخت. او پس از اين كه به هندوستان آمد و به حيث سرباز در كمپنى هند شرقى شامل خدمت شد، نخستين كارى كه كرد فراگرفتن زبان هندوستانى (شمال هندوستان)، و يا اردو بود كه جانشين زبان فارسى كه زبان دربار مغول به حساب مى رفت، شده بود. سپس او به فراگرفتن زبان فارسى پرداخت، به اميد آن كه از جانب دولت بريتانيا براى جاسوسى به فارس فرستاده شود. كمپنى هندوستان شرقى استعداد الكساندر برنس را در فراگرفتن زبان درك كرد و فهميد كه اين افسر جوان مى تواند روزى به حيث جاسوس خدمت مناسبى براى بريتانيا بكند. بى گمان در آن روزگار كه هنوز واژه ى "انتروپولوجيست" كشف نشده بود، الكساندر برنس را مى توان از
بزرگترين انتروپولوجيستهاى تاريخ به حساب آورد. بارى نخستين مشغوليت برنس، كار با زبان بود و كمپنى هند شرقى او را به حيث ترجمان به صورت (شهر بزرگى در غرب هندوستان)، كه پايگاه كمپنى هند شرقى بود، گماشت. كار ترجمانى، برنس را به افسران ارشد كه انتظار ترجمه را از او داشتند، نزديك ساخت و روزى "سر جان مالكوم" والى بمبى، از او خواست كه به سفر پر خطر و دشوارى اقدام كند. اين سفر از هندوستان به بخارا بود كه از پنجاب، كابل، قندوز و بخارا مى گذشت و به دربار شاه فارس پايان مى يافت. تا آن روز كسى به استثناى يكى دو نفر افسر انگليسى تن به اين كار نداده بود. اين چند نفر هم كه در گذشته مأمور انجام اين كار شده بودند، يا توسط فرمانرواى قندوز كه مرد مستبدى بود و يا توسط فرمانرواى بخارا كه به ديوانگى شهرت داشت، به قتل رسيده بودند، البته اگر مى توانستند در طول راه جان سالم از راهزنها و ديگر دشوارى ها بدر برند. ١
برنس شانزده ساله بود كه با برادرش رهسپار هندوستان شد تا در آنجا بختش را بيازمايد. او جوان خود خواهى بود و مى خواست كه به زودى به مقام برترى برسد. دورانى كه او به مدرسه مى رفت پر از افسانه پيرامون اوست. عده ى از هم صنفانش گفته اند كه او با كفش هاى بزرگى كه بند هايش را نمى بست به مدرسه مى آمد و با همين كفش ها به ورزش هايى چون "رگبى" و فوتبال مى پرداخت و چون بند كفش هايش را نمى بست مدام به زمين مى خورد. اما عده ى ديگرى گفته اند كه او شاگرد با استعداى بود كه در گفتگو هاى صنفى سهم مى گرفت. بارى يكى از اين گفتگو ها در باره ى اهميت سفر و يا خواندن كتاب بود كه برنس مى گفت كتاب خواندن بهتر از سفر است، زيرا كه دانش مى تواند در همان كتابخانه كسب شود، بى آن كه كسى رنج سفر را به خود بپذيرد. اين گفته شگفت آور است، از مردى كه پسان ها تمام عمرش
را در سفر هاى پر خطر گذراند. الكساندر برنس پيرامون دوران مدرسه اش مى گويد: "من در مدرسه شاگرد كودنى بيش نبودم." ٢
نوشتن، شهرت خواهى و خودخواهى در خون الكساندر برنس بود. پدر او يكى از اشخاص مهم در جامعه به شمار مى رفت و تا حدى نفوذ داشت كه بتواند الكساندر را به حيث افسر به كمپنى هندوستان شرقى داخل كند كه از آنجا الكساندر مى توانست آينده ى خوبى براى خود فراهم آ ورد. اما شهرت بيشتر اين خانواده مديون "رابرت برنس" شاعر مشهور اسكاتلند است كه او برادر پدر كلان الكساندر برنس بود. ٣ برنس گمان مى كرد كه در مقايسه با پدر و برادر پدركلانش نتوانسته است كه در مدرسه خودش را از شاگردان ممتاز معرفى كند. پس آمدن او به هندوستان تلاشى بود تا الكساندر جوان برترى خود را در گستره ى كار و پيكار نشان بدهد.
الكساندر برنس در انتظار فرصتى بود تا به صف اول جنگ برود و در آنجا شجاعت و كاردانى خود را به رُخ افسرانش بكشد، اما هنگامى كه او به هندوستان گام گذاشت، هندوستان جايى براى خوشگذرانى افسران بريتانيايى شده بود. شب نشينى ها در شب و چوگان و كريكت در روز مشغوليت مدوام براى اين افسران به شمار مى رفت، زيرا كه ديگر "مراته" هاى دلير كه زمانى پايدارى بريتانيايى ها را تهديد مى كرد و خودشان را تا مرز بمبى رسانده بودند، شكست خورده و پراگنده شده بودند و دشمن مهم ديگرى براى بريتانيايى ها درد سر ايجاد نمى كرد، به سببى كه بريتانيايى ها همه ى اين دشمنان را از بين بردند.
هرچند الكساندر برنس شب نشينى ها را دوست داشت، تب جنگيدن در قطار اول، او را شبانه در خواب نمى گذاشت، تا اين كه "سر جان مالكم" والى بمبى او را در سال ١٨٣١ ميلادى نزدش فراخواند و به او هدايت داد تا به بخارا برود و در مسيرش با "رنجيت سينگ" پادشاه پنجاب، "دوست محمد" امير افغانستان، فرمانرواى قندوز و بخارا ديدن كند و سند مهم جاسوسى فراهم آورد. اين سفر پر خطر كه تا آن روز افسران زيادى را به مرگ كشانده بود، براى افسر ديگرى پايان زندگى به شمار مى آمد، اما الكساندر برنس كه مرد ماجراجويى بود، آن را با خشنودى پذيرفت.
كسى كه الكساندر برنس را در اين مأموريت همراهى مى كرد، برادرش و يك نفر هندوى برهمن به اسم "موهن لال" بود، كه او سند فراغت از اكادمى جاسوسى بريتانيايى ها در دست داشت. اين مرد تسلط كمترى از برنس در فن جاسوسى نداشت و پسان ها از الكساندر پيشى جست. براى معرفى موهن لال فصل ديگرى لازم است و ما نقش اين مرد در جنگ اول افغان و بريتانيا را به خوانندگان معرفى خواهيم كرد، اما در اين جا مى پردازيم به الكساندر برنس و يا به قول دوستان افعانى اش، اسكندر صاحب.
ادامه دارد
------------------------------------
١- والر، جان ايچ، آنسوى عبورگاه خيبر، رندم هاوس، نيويارك، سال ٢٠٠٢ ميلادى
٢- كاى، جان ويليام، زندگى افسران هندوستان، كليهر، لندن، سال ١٩٠٤ ميلادى
٣- "رابرت برنس" كه هم به "رابى برنس" معروف است (٢٥ جنورى ١٧٥٩- ٢١ جولاى ١٧٩٦)، در سكاتلند به دنيا آمد و يكى از شاعران برجسته ى سكاتلند به شمار مى آيد. |