کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش اول

 

 

 

 

 

بخش دوم

 

 

 

 

 

 

 

 
 
   
گفتمان ادبی

بخش سوم
 
 

به نام خداوند حکیمی که کلام را آفرید

 

تأملی بر نبشتهء داکتر اسدالله حبیب زیر نام

« یاد داشتی درچندوچونی سبک های شعرفارسی و سبک هندی »

 

نکته نظر های خود را با رنگ آبی نشانی می کنم:

اسدالله حبیب:

مقولۀ سبک دوره که اندک شمارپژوهشگران، مکتب ( دربرگیرندۀ چندسبک) هم نامیده اند ازچگونگی درک ودریافت دگرگونۀ واقعیت توسط شاعران ونحوۀ تجلی آن درزبان شاعرانه دمیده است.

سمیع رفیع:

اگر علت پیدایش سبک را به قول شما چگونگی درک و دریافت دگرگونه ی واقعیت توسط شاعران و نحوه ی تجلی آن در زبان شاعرانه بدانیم، آیا در این صورت مفهوم مکتب ادبی، و سبک و انواع ادبی به هم آمیخته نشده است؟ باید میان مکتب ادبی و انواع ادبی تحقیق دقیق و قانع کننده ی را ارائه دهیم.  مکتب ادبی، همانا روح حاکم و فلسفه ی جاری و جهان بینی و دستگاه فکری مروج است که در ذهن شاعران یک دوره اثر می گذارد و چگونگی درک و دریافت دگرگونه ی واقعیت ها را توسط شاعران در زبان شاعرانه تجلی می دهد.

اسدالله حبیب:

نخست،این تصنیف ودوره بندی مانند دیگرتصانیف ودوره بندیها ی تاریخی دارای ویژگیهای زیرین است:

نمی توان بین دوسبک متوالی دیواری قاطع پنداشت  که هیچ مشخصه یی ازسبکی به سبکی نگذرد. وهیچ ویژگی سبک پسین درسبک پیشین سراغ نشود.

سمیع رفیع:

این گفتار شما، همانا گسترش زبان را با سیر و سلوک آن بیان می کند که تسلسلات اندیشه، مفاهیم و معنویت ، در رابطه با روانشناسی و جامعه شناسی ادبیات در شعر شاعران، از یک دوره به دوره ی دیگر منتقل می یابد و واژه ی «سبک پیشین و پسین» سبب تداعی معانی در ذهن انسان نمی گردد .

اسدالله حبیب:

نمی توان سخنوران منسوب به این یا آن سبک را با چشم پوشی ازویژگیهای انفرادی شیوۀ سرایش هرکدام، صد درصد، شبیه هم تصورکرد.رنگ وبوی آن سبک را نه دریک بیت ویک شعر، بلکه درکل آفریده ها یا پاره یی ازآفریده  های شاعر   جستجوباید کرد. نمی توان بربیتی انگشت گذاشت وگفت این بیت درکدام سبک است؟ درشعریک شاعر سبک هندی شاید ده ها بیت سبک عراقی نما یافته شوند، که هیچ شگفتی ندارد و همچنان درشعریک شاعرسبک عراقی بیت یا بیتهایی که بعض ویژگی سبک هندی را نماینده باشد ، بیابیم.

سمیع رفیع:

این ادعا نیز، معقوله ی سبک ها را منتفی می کند و چه خوب که شما آن را به صراحت بیان کرده اید. اگر به قول شما، سبک ها را درک ودریافت دگرگونه ی واقعیت توسط شاعران ونحوه ی تجلی آن درزبان شاعرانه بدانیم، پس چگونه می توانیم در شعر یک شاعر سبک عراقی به ابیاتی بربخوریم که در آن ویژگی های سبک هندی را نماینده باشد؟ حال آن که شاعر سبک عراقی قبل از ظهور سبک هندی در زیرخاک خفته است. آیا ممکن است سیر وسلوک و پیشرفت زبان  را که در خراسان آغاز یافته، در غرب ایران، یعنی عراق عجم و آذربایجان به شگوفایی و در نیم قاره ی هند به پختگی رسیده است،  به سه سبک تقسیم نمود؟ و به هرکدام آن مشخصاتی را قایل شد و زمانی که معقوله ی سبک ها زیر سئوال بروند، یکباره با این استدلال که در شعر یک شاعر ولو که منسوب به هر سبک باشد، مشخصات و ویژگی های همه سبک ها را می توان مشاهده کرد ؟؟ شاعر قرن سوم شعری می سراید که پس از یازده قرن به سبک هندی مسما می گردد. آیا این از شگفتی ها نیست؟

اسدالله حبیب:

بسامد کاربرد شاخصهای این یا آن سبک درشعراین یا آن سخنور درهمسنجی با دیگری ، نه همسان است ونه همگون . یعنی یکی بیشتربه فلان شگرد ها و نمادها وویژگیها دل بسته است ودیگری به دیگرهایی . 

سمیع رفیع:

این گفتار به صورت کل، تناقض گونه جلوه می کند، اما در کلام تناقض گونه، خود بخود صدق یکی از دو قضیه به گونه ی معین یا نامعین موجب کذب قضیه ی دیگر می شود. شما، گاهی شاخص های سبک ها را در شعر سخنوران،  در همسنجی، همسان و همگون نمی دانید و به این نظراید که تفکیک میان شگرد ها، نماد ها و ویژگی ها وجود دارد ، اما در سطور بالا  گفته اید "«  درشعریک شاعر سبک هندی شاید ده ها بیت سبک عراقی نما یافته شوند، که هیچ شگفتی ندارد و همچنان درشعریک شاعرسبک عراقی بیت یا بیتهایی که بعض ویژگی سبک هندی را نماینده باشد ، بیابیم.»"

آیا این ادعا و یا دانستن، در حد تصور شما است یا پیروی و یا تصدیق؟ اگر تصدیق باشد، پس این همه تناقض از بهرچیست؟ اگر در حد تصور و پیروی از دیگران است، بایست جدآ تعمق نمود.

اسدالله حبیب:

دوم ، چنین بخشبندیها درهمه عرصه های دانشها ی اجتماعی وطبیعی مروج است، وکارآیی آن درآسان سازی شناخت آن پدیده هاست ونباید آنها را وحی منزل قلمدادکرد.

خواه مخواه کسانی با هرمقولۀ ازاین دست می توانندنگرشی دگرگونه داشته باشند،یعنی د ربارۀ تداوم یک سبک، شاعران منسوب به آن، ویژه گیهای برجستۀ آن و دلایل پیدایی آن.

سمیع رفیع:

بلی، چنین بخش بندی ها در همه عرصه های دانش مروج است و کارآیی آن در آسان سازی شناخت آن پدیده هاست، اما آیا می توان به پدیده های معنوی «سبک» گفت؟

شناخت پدیده ها، و یا شناختن و شناسایی پدیده ها، یعنی آن چه مشاهده و یا به وسیله ی حواس ادراک می شود.

ما، می توانیم بگوییم، غذا به سبک هندی، عروسی به سبک هندی، لباس به سبک هندی، معماری به سبک هندی، چون این پدیده ها، قابل مشاهده بوده، با حواس درک می شوند، اما تا کنون در تاریخ ادبیات، نشنیده و نخوانده ام که بگویند: قناعت به سبک هندی، صبر به سبک هندی، احسان به سبک هندی، دستگیری به سبک هندی، فتوت و جوانمردی به سبک هندی و صد ها پدیده ی معنوی دیگر که نه قابل مشاهده است و نه در ادراک حواس ما می گنجد.

آیا سخاوت، کرم، جود، تقوا، و شکیبایی خراسانی با عراقی و هندی از هم متفاوت اند؟

بنده، مثال های از سخنوران این سه دوره را در نبشته ی پیشین خود به شما سپردم تا شما سبک های آن ها را مشخص کنید، این از سبب آن بود که پدیده های معنوی با حقیقت معانیی خود از ایجاد تا امروز پابرجاست. واژه ی « راستی و رستگاری، نیکوکاری و بدکرداری» ، از زمان رودکی تا امروز همان معانی را برای ما افاده کرده است. نشنیده و نخوانده ام که نیکوکاری هندی با عراقی و خراسانی در تضاد و مغایرت قرارگرفته باشد و یا نیکوکاری به سبک هندی، یا عراقی یا خراسانی گفته باشند.

 

دربارۀ سبک هندی

اسدالله حبیب:

جوانه های آن دوره یی که سبک هندی نامیده شده است، در سدۀ شانزدهم ترسایی دردهکده هاوشهرهای مختلف سرزمین گستردۀ شعرفارسی با تفاوتهای زمانی، جوانه زده اند، نه دریک مکان ونه دریک زمان ونه درآفرینش یک شاعر وآن جوانه ها پسان ویژگیهای سبک هندی نامیده شده اند.

سمیع رفیع:

مراد از جوانه ها و جوانه زدن ها، که بنام سبک هندی نامیده شده اند، مطلبی را برای این نمله ی ادنی افاده نمی کند. این جوانه های که سبک هندی نامیده شده است و در جا های مختلف سرزمین گستره ی شعر با تفاوت های زمانی، جوانه زده اند، و نه در یک ..... و آن جوانه ها پسان ویژگی های سبک هندی تامیده شده اند، یعنی چه؟؟؟ آیا این جوانه ها قابل تعریف اند یا نه؟

اسدالله حبیب:

آن چه انگیزۀ رویش آن جوانه ها شده است، رشد وگسترش شناخت انسان وغنامندی تجارب وی ازجهان پیرامونش واززنده گی خودش بوده است.

سمیع رفیع:

رشد و گسترش شناخت انسان و غنامندی تجارب او از جهان پیرامونش و از زندگی و بازتاب آن در سروده ها، فکر نکنم ربطی به رویش جوانه های که هنوز از خود تعریف و انگیزه ی دقیق ندارند، داشته باشد، بلکه مربوط به جامعه شناسی و روان شناسی ادبیات است و این مبحثی ست نهایت عظیم و در خور توجه. به خصوص جامعه شناسی ادبیات که شناخت شاعر را از ماحول و زندگی اش بازگو می کند. همان گونه که سرایندگان، نظر به دانش، استعداد، خلاقیت و آفرینش، و موقف اجتماعی، متفاوت اند، عواملي چون آموزش،  و پيش زمينه هاي ذهني، موقعيت اجتماعي و سطح طبقاتي خواننده نیز در تفسیر و برداشت سروده های شاعران اثرگزار می باشد.  

باقی، قسمت اعظم نبشته ی تان در مورد، نوپردازی، خیال خاص، سخن نو، نوگرایی، طرز تازه، معانی جدید، تصاویر پارادوکسی، حسامیزی، بازی با واژگان، نکوهش دنیا و مردم، تشخیص، تمثیل با ارسال المثل و مدعا است که گوییا به قول شما این ها ویژگی های سبک هندی را تشکیل می دهند و مثال های نیز از اشعار شاعران را در این رابطه آورده اید.

این مشخصات، در کلام سرایندگان همه دوره ها مشهود است و حتا برجسته تر و ما ناگزیریم برای این ادعا، مثال های بیاوریم. به چند نمونه ی اندک از پیش کسوتان دو دوره اکتفا می کنم:

 

در مورد نوپردازی، خیال خاص، سخن نو، نوگرایی، طرز تازه و معنی آفرینی

 

سنایی:

 

 که منسوب به دوره ی خراسانی است، اولین شاعری ست که مفاهیم و مضامین بلند عرفانی را برای نخستین بار با طرز نو و پرداخت سحرآمیز بیان کرده است:

این سخن تحفه‌ ی ست ربانی || رمز اسرارهای روحانی

 خاطر ناقصم چو کامل شد  ||  به سخن‌های بکر حامل شد

هر نفس شاهدی دگر زاید   ||  هر یک از یک شگرف تر زاید

 شاهدانی به چهره همچو هلال  ||  در حجاب حروف زهره جمال

در مقامی که این سخن خوانند   ||  عقل و جان سحر مطلقش دانند

خاکیان جان نثار او سازند  ||  قدسیان خرقه‌ها در اندازند

طریق‌التحقیق

....................................

فرخی:

فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر  ||  سخن نو آر که نو را حلاوتی ست دگر

................................

مولانا جلال الدین محمد بلخی

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود  ||  وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود

...............................

پرده بگردان و بزن ساز نو  ||  هین که رسید از فلک آواز نو

...............................

نوبت کهنه فروشان درگذشت  ||  نوفروشانیم و این بازار ماست

...............................

عاریت کس نپذیرفته ام  ||  آن چه دلم گفت بگو گفته ام

...............................

بس کن کاین گفت تو نسبت به عش  ||  جامه ی کهنه است ز بزاز نو

...............................

نظامی گنجوی:

شعبده ی تازه برانگیختم  ||  هیکلی از قالب نو ریختم

..............................

حافظ:

غزل سرایی ناهید صرفه ی نبرد  ||  در آن مقام که حافظ برآورد آواز

.............................

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ  ||  بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است

.....................

تصاویر پارادوکسی

 

پارادوكس‌، در حقیقت‌، یك ‌امكان ‌زبانی ‌است ‌برای ‌برجسته ‌سازی‌، كه ‌به ‌جهت ‌شكستن ‌هنجار زبان ‌و عادت‌ ستیزی‌، موجب ‌شگفتی ‌و در نتیجه‌ التذاذ هنری‌ می ‌شود. در ادب عرفانی به آن شطحیات نیز می گویند. کیفیت شطح با پارادوکس شباهت بسیار دارد. در سخنان عرفا و شاعران عارف دل سوخته، تصاویر پارادوکسی به وفرت چشمگیر است.

 

سنایی:

برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن  ||  رخ چو عیاران نداری جان چو نامردان مکن

.................................

خنده گریند همه لاف زنان در بر تو  ||  گریه خندند همه سوختگان در بر تو

.................................

مولانا:

................................

در کلام مولانا، حتا به غزل های برمی خوریم که سراپا پارادوکس در آن مشهود است:

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا  ||  یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی  ||  قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا

دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی  ||  پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

.....................................

به این غزل مولانا نگاه کنید که سرتاپا از تصاویر پارادوکسی موج می زند:

 

آه چه ‌بی ‌رنگ ‌و بی‌ نشان‌ كه ‌منم‌   ||  كی ‌ببینم ‌مرا چنان‌ كه ‌منم‌
گفتی ‌اسرار در میان ‌آور   ||  كو میان‌ اندر این ‌میان ‌كه‌ منم‌
كی‌ شود این ‌روان ‌من ‌ساكن‌   ||  این ‌چنین ‌ساكن‌ روان‌ كه ‌منم‌
بحر من‌ غرقه ‌گشت ‌هم ‌در خویش‌    ||  بوالعجب‌ بحر  بی‌كران‌ كه ‌منم‌
این‌ جهان ‌و آن‌ جهان ‌مرا مطلب‌   ||  كاین ‌دو گم ‌شد در آن ‌جهان ‌كه ‌منم‌
فارغ ‌از سودم‌ و زیان‌ چو عدم‌   ||  طرفه ‌بی ‌سود و بی ‌زیان ‌كه ‌منم‌
گفتن‌ اندر زبان‌ چو در نامد   ||  اینت ‌گویای‌ بی‌ زبان‌ كه ‌منم‌
می شدم در فنا چو مه‌ بی ‌پا   ||  اینت‌ بی پای ‌پادوان‌ كه ‌منم‌
بانگ آمد چه ‌میدوی‌؟ بنگر   ||  در چنین‌ ظاهر نهان ‌كه ‌منم‌
شمس ‌تبریز را چو دیدم ‌من‌   ||  نادره‌ بحر و گنج‌ و كان ‌كه ‌منم‌
تصاویرزیبا و شگفت ‌آور پارادوکسی « ساكن‌ روان‌»، « بی ‌سود و بی ‌زیان‌»، « گویای ‌بی‌ زبان‌»، « بی ‌پای ‌پادوان‌»  و « ظاهر نهان‌»

...................................

و این هم چند نمونه ی دیگر از کلام مولانا:

 

هر کسی رویی به سویی برده اند  ||  وین عزیزان رو به بی سو کرده اند

..................................

هر کبوتر می پرد زی جانبی  ||  وین کبوتر جانب ِ بی جانبی

..................................

هر عقابی می پرد از جا به جا  ||  وین عقابان راست بی جایی سرا

.................................

ما نه مرغان هوایی خانگی  ||  دانه ی ما دانه ی بی دانگی

................................

خاقانی:

عطسه ی او آدم است عطسه ی آدم مسیح  ||  اینت خلف کز شرف عطسه ی او بود باب

..........................

سعدی:

هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای  ||  من در میان جمع و دلم جای دیگر است

.......................

حافظ:

یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم  ||  رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

.......................

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار  ||  کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

........................

حس آمیزی

 

منوچهری:

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است  ||  با خنک از جانب خوارزم وزان است

.........................

مولانا:

آیینه ام آیینه ام مرد مقالات نیم  ||  دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما

..........................

من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او  ||  وز سخنان نرم او آب شوند سنگ ها

..........................

ز باغ عشق طلب کن عقیده ی شیرین  ||  که طبع سرکه فروش است و غوره افشاری

.........................

ای گل ز اصل شکری، تو با شکر لایق تری  ||  شکر خوش  و گل هم خوش و از هر دو شیرین تر وفا

........................

تلخ مکن امید من ای شکر سپید من  ||  تا ندرم ز دست تو پیراهن کبود من

........................

بدیدم عشق را در برج نوری  || 

من نور خودم که برج جان است  ||

زهی سلام که دارد ز نور دمب دراز  ||

....................................

حافظ:

بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم  ||  شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

.........................

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر  ||  یادگاری که در این گند دوار بماند

........................

بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی  ||  جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را

..........................

 

بازی با واژگان و یا تکرار:

 

سنایی:

 

حسن اندر حسن اندر حسنم   ||   تو حسن خلق و حسن بنده حسن

...............................

علمی که ز ذوق شرع خالییست  ||  حالی سبب سیاه خالیست

..............................

 

مولانا:

 

رگ رگ است این آب شیرین و آب شور  ||  تا ثریا می رود تا نفخ صور

..............................

آن چه شیران را کند روبه مزاج  ||  احتیاج است احتیاج است احتیاج

..............................

قصد جفا ها نکنی گر بکنی با دل من  ||  وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من

.............................

یار درآمد ز در بی خبران دوست دوست  ||  گرچه غلط می دهد نیست غلط اوست اوست

.............................

عسجدی:

باران قطره قطره همی بارم ابروار  ||  هر روز خیره خیره از این چشم اشکبار

زان قطره قطره، قطره ی باران شده خجل  ||  زان خیره خیره، خیره شده چشم روزگار

.............................

مسعود سعد:

کوه و بحر و آفتاب و آسمان خوانم ترا  ||  کوه و بحر و آفتاب و آسمانی بی گمان

 

..............................

سعدی:

 

قیامت است قیامت شبی که با تو نشستم  ||  دمی که بی تو برآرم غرامت است غرامت

...............................

بنده ی حلقه بگوش ار ننوازی برود  ||  لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش

...............................

حافظ:

خیال و خال تو آخر به خاک خواهم برد  ||  که تا ز خال تو خاکم شود عبیر آمیز

.........................

نکوهش دنیا و مردم

 

مولانا:

بجز از عشق آواز دهل بود  ||  هر آوازی که در عالم شنیدم

.........................

ای فغان از یار ناجنس ای فغان  ||  هم نشین نیک جویید ای مهان

نار خندان باغ را خندان کند  ||  صحبت مردانت از مردان کند

صحبت صالح ترا صالح کند  ||  صحبت طالح ترا طالح کند

جاهل ار با تو نماید همدلی  ||  عاقبت زخمت زند از جاهلی

هست دنیا جاهل و جاهل پرست  ||  عاقل آن باشد کزین جاهل برست

.........................

سنایی:

جهان چون تو بسی کس را چو اژدر ها فرو خورده ست  ||  چرا باشی همی ایمن تو اندر کام اژدر ها

.................................

ایا سرگشته ی دنیا مشو غره به مهر او  ||  که بس سرکش که اندر گور خشتی زیر سر دارد

بدین زور و زر دنیا چو بی عقلان مشو غره  ||  که این آن نوبهاری نیست کش بی مهرگان بینی

................................

منشین با بدان که صحبت بد  ||  گرچه پاکی ترا پلید کند

آفتاب ار چه روشن است او را  ||  پاره ی ابر ناپدید کند

................................

سعدی:

دنیا زنی ست عشوه گر و دلستان ولی  ||  با کس بسر همی نبرد عهد شوهری

آبستنی که این همه فرزند  زاد و کشت  ||  دیگر که چشم دارد از او مهر مادری

...............................

وفاداری مجو از دهر خونخوار  ||  محال است انگبین در کام ارقم

...............................

عمارت با سرای دیگر انداز  ||  که دنیا را اساسی نیست محکم

...............................

حافظ:

نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار  ||  خودپسندی جان من برهان نادانی بود

...............................

بیاموزمت کیمیای سعادت  ||  ز هم صحبت بد جدایی جدایی

...............................

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است  ||   بیار باده که بنیاد عمر برباد است

...............................

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد  ||  که این عجوزه عروس هزار داماد است

...............................

خوش عروسی ست جهان از ره ی صورت لیکن  ||  هر که پیوست بدو عمر خوشش کابین داد

...............................

 

تشخیص

 

مولانا:

 

صد هزاران دام و دانه است ای خدا  ||  ما چو مرغان خریص  ِ بی نوا

................................

در دو چشم من نشین، ای آن که از من من ‌تری  ||  تا قمر را وانمایم کز قمر روشن ‌تری

اندرا در باغ تا ناموس گلشن بشکند  ||  زان که از صد باغ و گلشن خوش ‌تر و گلشن‌ تری

تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند  ||  تا زبان اندر کشد سوسن که تو سوسن ‌تری

..................................

بیار آن جام خوشدم را که گردن می ‌زند غم را

.................................

 

پیش آب لطف او بین آتشی زانو زده

................................

 

گر غمی آید گلوی او بگیر

...............................

گردن بزن خزان را چون نو بهار گشتی

...............................

 

خنک آن دم که صلا در دهد آن ساقی مستان  ||  که کند بر کف ساقی قدح باده سواری

...............................

صنما، ببین خزان را بنگر برهنگان را  ||  ز شراب همچو اطلس به برهنگان قبا ده

................................

منوچهری:


شاخ انگور كهن دفتر كان زاد بسي   ||  كه نه از درد بناليد و نه بر زد نفسي

...............................

سرو و سماطی کشید بر دو لب جویبار  ||  چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار

..............................

حافظ:

 

اي پسته ي تو خنده زده بر حديث قند  ||  مشتاقم از براي خدا يك شكر بخند

................................
آن همه ناز تنّعم که خزان می فرمود   ||   عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

صبح امید که بُد معتکف پرده غیب   ||   گو برون آی که کار شب تار آخر شد  

.................................

 سعدی:

 

يكي درخت گل اندر ميان خانه ي ماست كه سروهاي چمن پيش قامتش پستند
...............................

سلمان ساوجی:

آسمان از جبهه اکلیل مرصع برگرفت.  ||  ترک گردون، اندرین ماتم کلاه را از سرگرفت.

زهره همچون خنگ، گیسوهای مشکین بازکرد  ||  پس به ناخن، چهره بخراشید و زاری درگرفت

آسمانش تخته تابوت از مینا بساخت  ||  آفتابش پایه صندوق درگوهر گرفت

فرش سلطان چون بگسترد آسمان درعرش نعش  ||  حامل عرش اندر آمد، نعش سلطان برگرفت.

روح پاکش از مغاک خاک برافلاک رفت  ||  همچنان از گرد ره رضوانش اندربرگرفت

وای از این حسرت که بوم شوم، عنقا طعمه کرد  ||  آه ازاین آهو، که گور مرده شیر نر گرفت

.....................................

فرخی:

 

گل بخندید و باغ شد پدرام  ||  ای خوشا این جهان بدین هنگام

.....................................

 

تمثیل یا ارسال المثل

 

مولانا:

گفت ليلي را خليفه كان تويي   ||  كز تو مجنون شد پريشان و غوي
از دگر خوبان تو افزون نيستي   ||  گفت خامش، چون تو مجنون نيستي

....................................

هر کسی از ظّن خود شد یار من /  از درون من نجست اسرار من   

....................................

محرم این هوش جز بیهوش نیست /  مرزبان را مشتری چون گوش نیست        

....................................

در باطن من جان من از غیر تو ببرید   ||   محسوس شنیدم من آواز بریدن

.........................................

سعدی: 

سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد   ||  که در آب، مرده بهترکه در آرزوی آبی

.........................................
دل من نه مرد آن است که با غمش برآید  ||  مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی  

..........................................
سعدی از سرزنش غیر نترسد هیهات  || 
 غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را

..........................................              

غم عشق آمد و غم های دگر پاک ببرد .. سوزنی باید کز پای برآرد خاری  

..........................................

حافظ:

 

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش   ||   هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت 

..........................................

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا   ||    سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت  

..........................................

رابعه:


توسنی کردم ندانستم همی   ||  کز کشیدن تنگ تر گردد کمند  

..........................................  

                      

 فرجام سخن

 

 آن چه را که تاریخ ادبیات و سبک شناسی می خوانند، امروز نمی توان از قلمرو « نقد ادبی » بیرون شمرد. چون آن چه را نسل جوان از منتقد و ادیب می خواهد، فهم درست شعر و ادبیات و قضاوت درست، عمیق و تفسیر دقیق در این عرصه ی مهم است. استدلال استقرایی در ادبیات، حکم درستی را به دنبال ندارد، آن هم  استقرایی ناقص.

به سبب این که شاعران یک دوره ی ادبی به وسیله ی امپراطوری تیموری هند حمایت شدند، نام آن را «سبک هندی» بنامیم، و یا شاعران را به لحاظ زیست و ظهور شان به همان مکان با نام سبک مسما کنیم و یا ویژگی هایی را به یک دوره نسبت داده، آن را سبک هندی بنامیم، حال آن که همان ویژگی ها به مراتب در دوره های پیشین چشمگیر بوده. این گونه برخورد، فکر نکنم  ریشه ی منطقی در زبان و ادبیات و شناسایی آن داشته باشد.

از سطور بالا به نیکویی دریافتیم که، کاربرد سبک در مورد شعر، وارد نبوده، همان ویژگی ها یا به قول شما همان جوانه ها که سبک هندی را جوانه زده اند، در دوره های پیشین بیشتر جوانه زده است.   

اگر روی سبک هندی اصرار کنیم، اما توضیح و تعریف دقیق و مشخص از آن نداشته باشیم، همه ی استدلال ادبی، علمی، تاریخی و منطقی منتفی گردیده، به پدیده ی زیر نام سبک هندی تهمت زده و روی آن تاکید بی حساس ورزیده ایم.

اندیشمندان، پیش کسوتان، زبان شناسان و مورخین نامدار و صاحب نظر ایران با نامگذاری این سبک ها نیز با دلایل بی شمار مخالف اند.

 

تذکار به عنوان لازم:

 

از آوردن مطالب اضافی و حاشیه روی ابا ورزیده، نهایت کمال اختصار را در نظر گرفته ام. در کتاب ضخیمی که زیر نام « سبک شناسی شعر یا سیر و سلوک زبان دری » همت گمارده ام، به تفصیل به این مبحث از دید جامعه شناسی  و روانشناسی ادبیات و عوامل مربوط به آن، اشاره ها شده است.

 

سمیع رفیع ـ آلمان

 

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳٢        سال شـــشم            عقــــرب/قوس ۱۳۸٩  خورشیدی         نومبر ٢٠۱٠