کابل ناتهـ، Kabulnath

 
 
 
 
 
پیوست ها به کودتای نام نهاد میوندوال
 
 
دوکتور عصمت الله امینی  المان
 
 

 

چنــد سخن دربارۀ محبوسیت وشهادت شهید خان محمد خان "مرستیال "

 

    اینجانب عصمت الله امینی که برادرزاده وداماد عــــم خویش مرحوم شهید مرستیال میباشم، سلسله نوشته هایی را که درین اواخربقلم مؤرخ وطن آقای نصیرمهرین در سایت کابل ناتهـ نشر میشود، با دقت وعلاقه مطالعه وتعقیب نموده ام. چون خودم از روز اول کودتای نحس 26 سرطان 1352ش .تا زمان محبوس شدن عم بزرگوار خویش او را تنها نگذاشتم وهر جایی که میخواست برود، او را همراهی میکردم، لازم دیدم که چند موضوع را دربارۀ حبس وشهادت ایشان بنویسم .

 

   وقتی از طریق رادیوی کابل اعلان کودتای محمد داود را شنیدیم ، همراه با مرستیال صاحب شهید به سرعت طرف خانۀ محمد داود خان رفتیم . مرستیال صاحب شهید داخل خانۀ داود خان شد. من بیرون دروازۀ خانۀ منتظر ماندم . بعداً مرستیال صاحب همراه باسه نفر از از افراد استخباراتی محمد داود از خانه اش بیرون آمدند. عم شهیدم گفت ، بچیم برویم به وزارت دفاع. امور وزارت دفاع را باید پیش ببرم . سردار صاحب امر کرد که باید به وزارت دفاع بروم تا صاحب منصبان به شعبات خویش شروع به کار نمایند.

  ما به وزرات دفاع رفتیم. مرستیال صاحب به دفتر وزرات رفت ومن خارج آن دفتر ماندم. تقریبا ًنیم ساعت گذشته بودکه جنرال عبدالکریم مستغنی که اطمینانی درجه یک داود بود رسید. قبل ازینکه بدفتر با مرستیال صاحب روبرو شود، یک صاحب منصب برایش گفت: جنرال صاحب وزیر دفاع جدید تقرر حاصل کرده است .

 فراموش نمی کنم که جنرال مستغنی برای آن صاحب منصب گفت : که او ( مرستیال صاحب ) خود را خودش وزیر ساخته است . پس از گفت وشنید هایی  که آنجا شد، من بازهم طرف خانۀ داود خان رفتم تا موضوع را به اطلاع برسانم . درین وقت ، سید حسن خان مرحوم  که رئیس ارکان حرب وزارت دفاع بود، بحیث سکرتر درپیره دارخانۀ محمد داود وظیفه دار شده بود. اشخاصی که میخواستند داود خان را ببینند از سید حسن خان اجازۀ ملاقات میگرفتند. برای او موضوع وگپهای جنرال مستغنی را گفتم. سیدحسن خان گفت که زود برو وبه مرستیال صاحب بگو که سردار صاحب شما را به خانۀ خود خواسته است. من دوباره به وزرات دفاع رفتم. عم شهیدم تائید کردند که جنرال مستغنی برای معلومات استخباراتی ومانع شدن او در امور وزارت دفاع، آن جا آمده است. من گپ سید حسن خان را به ایشان گفتم. ما دفعۀ دیگر به سوی خانۀ داود خان رفتیم . مرستیال صاحب داخل خانۀ داود خان شد. اما پس از خارج شدن از خانۀ او برایم گفت که بخانۀ خویش برویم . زیرا داود خان  برای مرستیال صاحب گفته بود که شما به خانۀ تان بروید هروقت که شما را خواستم نزدم بیایید.

    اینطور بود که مرستیال صاحب شهید در خانۀ خودماندند. یگان وقت دوستان خود را می دیدند واز علاقه وغمخواری به داود خان گپ می زدند. لیکن موفق نشدند که داود خان را باردیگر ببینند. چرا که چپی های دور وبر، او را محاصره نموده بودند. وخود داود خان هم سخت زیر تاثیر آنها رفته بود.

 

    یک  روز مرستیال صاحب شهید بازهم اراده کرد که با یک تن از دوستان خود داود خان را ببیند.  بدون اینکه توانسته باشد او را ببیند، پس ازینکه به خانه مراجعه کردند، چاشت همان روز که پنجشنبه بود،یک تولیمشر عسکری که بنام ضیا گاردمشهور بود بخانه ما مراجعه نموده چنان وانمود کرد که رئیس صاحب دولت ،مرستیال صاحب را خواسته است. اینجانب نیز همراه ایشان رفتم . مرستیال صاحب ، من وضیا در موترمن نشستیم ومن رانندگی میکردم. در طول راه شهید مرستیال صاحب به ضیا گفت که در نگهداشت محمد داود خان کوشش کنید که کسی به او آزار نرساند. ورنه جوی های خون درین مملکت روان خواهد شد. ضیا  گفت، تدابیر لازمه حتی المقدور گرفته شده است.

    وقتی به ارگ شاهی رسیدیم، ضیای  گارد گفت که موتر را باید دربیرون ارگ ایستاده کنم ومرحوم مرستیال صاحب راپای پیاده همراه خود به داخل ارگ شاهی که ارگ "جمهوری " شده بود، برد.  تقربیا ً نیم ساعت تیر شده بود که چند نفر پولیس موتر مرا محاصره کرده ودونفرشان با من نشسته حرکت کردیم وبه ماموریت پولیس شهر نو توقیفم نمودند.

    من روز پنجشنبه وجمعه را در ماموریت پولس شهرنو محبوس ماندم. روز شنبه به محبس دهمزنگ برده شدم . در مدت محبوسیت در دهمزنگ ،ساعت یک شب برای "تحقیقات"، به وزارت داخله برده میشدم. البته تمام محبوسین به شمول خودم از طرف موظفین ومستنطقین به لت وکوب سردچار بودیم. جبراً بالای ما تحمیل میشد که باید اقرار کنیم که مرحوم شهید مرستیال صاحب با شهید میوندوال صاحب صدراعظم سابق کودتا میکردند.درحالیکه هیچ واقعیت نداشت. یکی از روز ها نامۀ عم شهیدم ازطرف یک پیره دار درمحبس برایم رسید. آن نامه واضحاً بیانگر اینست که نه کودتای وجودداشت ونه بغاوتی. دسیسۀ بود که از طرف محمد داود وچپی های ظالم وبیرحم همکار او روی دست گرفته شده بود. مقصد شان این بود تا مردم فهیمده وبا تجربۀ مملکت را نابود ساخته وخودش فرعونیت خویش رابالای ملت بدبخت افغانستان تثبیت نماید.

   دربارۀ اقرارهای جبری تمام محبوسینی که زنده ماندند ویکی با دیکردیدار داشتند، گفتند که آنقدرشکنجه شدند تا بگویند که شهید میوندوال وشهید مرستیال صاحب کودتا میکردند.

    از طرف یکی ازصاحب منصبان پر درد محبس دهمزنگ برایم گفته شد که مرحوم مرستیال صاحب وقتی دید که یک صاحب منصب بزرگ  وباوقار از طرف چند بیرحم و وحشی صفت لت وکوب میشود ونزدیکان فامیل را هم شکنجه میکنند، همان بود که برای هیات به اصطلاح تحقیق گفت که برایم قلم وکاغذ و وقت بدهید،  تا طوریکه شما میگویید نقشۀ "کودتایی" خویش را بنویسم . همان بود که برای یک شب غرض تحقیق به وزرات داخله برده شد که به این صورت از لت وکوب توهین جنایتکاران خود را خلاص کرد. چنانچه  مرحوم محمد هاشم میوندوال راتوسط لت وکوب آزار بسیاری

 

شهید خان محمد خان مرستیال

 

دادند که در نتیجه آن لت وکوب ها جان به حق سپارید و وانمود کردند که خودکشی کرده است. در حالیکه منسوبین محبس دهمزنگ کابل از خودکشی کردن آن مرحوم شهید انکار ورزیدند.

    پس ازشهادت مرستیال صاحب وچند انسان بیگناه دیگردر منطقۀ پلچرخی کابل ، اینجانب را از محبس دهمزنگ آزاد کردند. صمد اظهر که مرا به خانه میرساند در طول راه گفت که تا امر ثانی شما از خانۀ تان بیرون برآمده نمی توانید وبا هیچکس هم تماس نگیرید.

 به منظور بدست آوردن جســد مطهر مرستیال صاحب شهید، اینجانب عریضۀ عنوانی مقام ریاست جمهوری و وزارت داخله نوشتم. عریضه را دختر ایشان ( پروین امینی ) وپسر ایشان ایمیل جان نزد فیض محمد وزیر داخله بردند. شاید بعد از کسب اجازه ازداود خان، موافقه کردند که بعدتر جسد را برای خانواده بدهند. قدیرقوماندان عمومی ژاندارم وپولیس در وقتی که جسد را به ایمیل 12 ساله می سپردند، گفته بود که جسد را بگیرید اما حق اعلان فوتی و فاتحه گیری را ندارید.

  به این ترتیب در حالیکه  هژده روز از شهادت مرستیال صاحب شهید گذشت ،توانستیم  جسد ایشان را بگیریم. جسد ایشان خاک پر بود وبیست ویک مرمی برتن شان اصابت کرده بود.

 چون اینجانب نتوانستم خود را کنترول نمایم وبه محمد داود بیرحم دشنام دادم، بازهم در دهمزنگ محبوس شدم. دوهفتۀ دیگر آنجا محبوس بودم. پس از اینکه رهایم کردند اجازه نداشتم از منزل بیرون بروم . شهادت عم بزرگوار ودیدن آزار ولت وکوب بیگناهان وخودم، تکلیف روحی رادامنگیرم ساخت. دوهفته در شفاخانۀ علی آباد در شعبۀ عقلی وعصبی بستری شدم . علی احمد خان متخصص عقلی وعصبی نوشت که به این شخص اجازه کار داده شود ورنه به خود کشی دست میزند. همان بود که اجازۀ کار داده شد ولی توسط پولیس مخفی در معاینه خانه ام کنترول میشدم .بالاخره با مشکلات بسیار زیادطبق اوامر رب العالمین در قرآن عظیم الشان، وطن واهل بیت را ترک داده ودر سل 1974 ع به آلمان مهاجرت نمودم.

    هموطنان ما شاهد میباشند که محمد داود ومتباقی رهبران آن رژیم با سیاست ظالمانه ومنافقت آمیز خویش، ملت ومملکت بدبخت افغانستان رابه تباهی کشانیدند که تا بحال استقرار در آن دیده نمیشود. در طول تاریخ افغانستان هیچ یک اززمامداران سابقه به همچو جنایات دست نزده بودند که داود خان وپس از او جنایتکاران مابعدش انجام دادند. جای تعجب است که هنوز هم دسیسه بازها ازشنیدن اعمال ظالمانۀ خود چشم پوشی میکنند.  اشخاصی که از آن جنایت ها  وحقایق واضح، چشم پوشی میکنند،آیا شیر انسان نوشیده واز انسانیت خبردارند؟

  در تمام دنیا یک ضرب المثل واقعیت دارد که ماهی از کله گنده میشود نه از دم آن .

   رهبران خانوادۀ سلطنتی افغانستان مخصوصا هاشم خان وداود خان، مثل کلۀ ماهی گنده شده، ملت و مملکت افغانستان را تباه کردند. شعبۀ مخصوص استخباراتی محمدداود خان، وظیفه داربود که مردمان فهیمده وتجربه کارمملکت را به بدنامی های ساختگی ازبین ببرند ویا در محبس با صد مشکل محبوس نمایند.

   داود خان، در واقعیت با دو کابینه اجراات میکرد. یکی کابینۀ ظاهری که برای ملت افغانستان معرفی نموده بود ودیگری کابینۀ مخفی سلطنتی که مشاورین خود را داشت . افشأ کابینۀ مخفی آنرا تصادفاً از طریق خانم آلمانی غلام محمد فرهاد که بنام پاپا مشهور بود، و آشنایی با Paul R. Friedrich  شنیدم.

 اخیرالذکر وظیفۀ مشاوریت و رهنمایی مسایل جنایی را در شهرKaiserlauten  المان دارابود. این شخص اصلاً درشعبات استخباراتی امریکایی ها درشهرKaiserlauten المان تربیه شده و درسال 1972ع . در شعبۀ استخباراتی وزارت داخلۀ افغانستان طور خدمتی استخدام شده بود. قرار گفتۀ او که برایش وظیفه داده شده بود که مردمهای سرشناس مملکت را به رژیم معرفی نماید. شخص مذکور بعد از ختم وظیفه در سال 1974 ع. دوباره به آلمان مراجعت نمود . این شخص در اولین روز آشنایی ما صحبت کرد، که محمدداود خان، از کابینۀ مخفی مشوره میگرفت ومشوره ها را عملی  میکرد. اعضای مخفی او به روسها وامریکایی ها تعلق داشتند. در جریان صحبت، وقتی متوجه شد که ما از متعلقین واعضای خانوادۀ شهید مرستیال صاحب هستیم، از ادامۀ صحبت خود داری کرد. ما هر قدر کوشیدیم که یک اندازه بیشتر راز های نهفتۀ دیگری را از نامبرده بدست آوریم، اما او بصورت قطعی از ادامۀ صحبت های خود داری کرد. حتی کوشش کردیم که از طریق دعوت اوبه صرف غذای افغانی، اگر بتوانیم گپهایی از زبان او بشنویم ،  مگرحاضر نشد دیگر دربارۀ افغانستان صحبت کند.

   اینجانب که شاهد دیدن زحمت ها وظلم های رژیم داود خان وهمکاران ظالم وخدا ناشناس او بوده ام، روح همه شهیدان را که شهید ظلم وستم شده اند همیشه پاک میخواهم.

    درآخر شعری ازشخصیت سیاسی اجتماعی ومحبوب وطن ،شاعر ونویسندۀ والا مقام مرحوم سید شمس الدین مجروع راکه در طول حیات خویش موقف های ارزنده حکومت شاهی مشروطه را عهده داربودند، وحالا جان به حق سپاریده اند، وآن راطور خصوصی نزد خانوادۀ ما گذاشته بودند، ذیلا ٌ  میاورم .

  

بــهر شادابـــی وطــن انــدر تــگ و دو  

هرکی میخواست که افتد زحریفان به جلـو

مرد کاهل که در آن باغ حکم فرمایی داشت

گفت مــن خسته ام وداد بـــه همسایـــه گرو

وارث مـــدعی اش آمـــد از فـــرط غــرور

گفت این روضۀ رضوان بفروشم به دو جو

پرچمیان وخلقیهای مزدور صفت، بوستانـرا

با شبیخون به کف آوردند چو دزد های شبرو

چــمن افــسرده شــد ولانـــۀ بلــبــل ویـــــران

سبـــزه وگـــل شـــد پایمـال در آن چور وچپاو

تخـــم ظلـــــم وستـــم افشانــد، ولــی آخـر کـار

میــــوۀ بــاغ وسـرش خــورد،  رفیــق ماسکو

راوی یــی گفت کــه ایــن شــعرترنـم میکرد

آن تبــــه کـــار گهـــی مُردن خود مان بشنو

"مزرعۀ سبز فلک دیدم و  داسن مۀ نو

یــادم ازکشتۀ خویش آمد وهنگام ِدَرَو" 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل    118          سال شـشم       حمل/ ثور  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی      اپریل  2010