سخن از شاه بانویی ست تورک و از سلالهء بابری ها که سال هایی
در هندوستان پهناور فرمانروایی کرد. نظام گستردهء عدالت را برقرار نمود.
خاطره اش را نیز همچو زیبایی افسونگرش با پاکی و عفت سیرت به خط زرین در
سینهء تاریخ منطقه نبشت.
این شاه بانو مهر صحت بر پیشانی تجربه های پاکنیت بانوان گذشته کوبید و
عملأ ثابت ساخت که یک زن میتواند با پذیرش همه محدودیت ها، بهترین و
والاترین نمونه هایی ازعرصه های گوناگونهء زندگانی را پیشکش دارد. این شاه
بانوی زیبـــــاروی، سلطان رضیه بود.
در سده سیزدهم ترسایی بر تخت سلطنت حضور یافت. در شهر دهلی که بنابر هدایت
راجا پریتوی (Prithvi) بنا شده و در میان هفت شهر منسوب به این نام، در
واقع قدیمی ترین آنها محسوب می شود.
میگویند در آغاز وجه تسمیه این شهر از کلمهء هندی «دوهلی» که وسیله حمل
عروس از خانهء پدر به خانهء شوهر میباشد، گرفته شده بود. یعنی شهریکه
خوبرویان را حمل میکند مگر پسانها چیزهای دیگری را به این پندار پیوند زدند که
بیان آنها از حوصله ای این پادداشت بدور است.
رضیه بیگم، حدود چهار سال پادشاهء کشوری بود که پیروان آیین های مختلف را
با زبانها و رسم و رواج های از هم مجزا ولی نه متضاد را در کنار هم دارد.
پدرش سلطان شمس الدین التمش از جمع کودکانش، رضیه را بیشتر دوست میداشت.
خداوند در طرح و ریخت چهره ی این دوشیزه، نیز از دقت و محبت کار گرفته بود.
علوم آنروزگار را به خوبی فرا گرفت و دست توانا در شمشیر زنی و دیگر رشته
های نظامی داشت. شاید از سرنوشت خویش آگاه بود که سرانجام به امور منزل نه
بلکه به کارهایی خانوادهء خیلی بزرگ منسوب شدنیست.
سلطان شمس الدین مردی کارآزموده بود. پادشاهی با کوله باری از تجارب و سردی
و گرمی روزگار. نیک اندیشید و در زندگانیش فرمان تاجپوشی رضیه بیگم را صادر
کرد و این نازنین پدر، سلطان رضیه شد.
درگذشت سلطان شمس الدین در سال 633 هجری قمری اتفاق افتاد و این نبود بر
شاه بانو سخت ناگوار تمام شد. در پیآمد آن با پدیده ی کهن و حاکم بر جوامع
آسیایی یعنی زن ستیزی روبرو گشت و نگذاشتند که وی به پادشاهی ادامه دهد و
رکـــن الــدیــن فــیــروز ، برادرش را به تخت شاهی گزیدندش که هرگز می آن
جام نبود.
حدودی یکسال بعد، حق به حقدار رسید و رضیه با تمام تشریفات آن هنگام، بر
تخت سلطنت نشست. عدل و آرامش را در قلمروش پهن کرد. سکه به نام او به این
عبارت « عمدة النسوان ملکه زمان سلطان رضیه بنت شمس الدین ایلتمش» و در جای
دیگر « رضیه الدنیا و الدین» و عناوین دیگری نظیر « بلقیس جهان» ضرب زده
شد.
سوگمندانه دیده میشود که حرص به قدرت رسیدن و کرسی پرستی سبب گردید که
پتیاره نامیمون جنگ و انسان کشی به زندگانی این شاه بانوی عادل هم سایه
افگند. وی در سال 637 هجری قمری در جنگی چشم از جهان پوشیـــــد.
این چند بیت فارسی از اوست که هنوز هم با خط نستعلیق زینت بخش دیوارهای
کتابخانه ملی شهر دهلی بوده و زیبایی و دانایی او را به اهل خوانش کتاب و
تاریخ بیان میدارد.
در دهــان خـــود دارم عــنــدلــیــب خـــوش الـــحان
پـیـش مـن سـخـن گـــویــان زاغ در دهــــن دارنـــد
از مــاســت کــه بـرمـاسـت چـه تـقـصـیـــر دل زار
آن کــشــتـــــه انـد از غــــــم بـی سـبــــــب ماســت
کــنـــم بــه بــرکـت بـا چـرخ تـخـت سلـطــانــــی
دهــــم بــر بـــال هــمـــــــــا خــدمـت مـگـس رانــی
بـاز آشــیــریــن مـن در راه الـفـت گـام خـویـش
هــان ولـی تـشـنـیـده بـاشـی قــــــــصـه فـرهـــاد را
ولی « رضیه سلطان » کمال امــــروهی حدیث دیگری دارد. افغانها کمال امروهی
را از فلم پاکیزه می شناسند. او افزون بر بهترین کارگردان، شاعر و نویسنده
زبانهای اردو و هندی نیز بود.
در روزهای نمایش فلم پاکیزه، همسرش مینا کماری زمین گیر شده بود که در اثر
آن اندوه فراوان به روح و روانش ریشه دواند و چند سالی به آفرینش هنری
نپرداخت. به گمانم سال 2/1983 فلم تاریخی « رضیه سلطانه » را آماده ی
نمایش ساخت.
این فلم داستان عدل، مساوات و بازپرسی زمان پادشاهی شاه بانو رضیه و عشق
نافرجام او را با یاقوت جمال الدین بیان میداشت که از برده گان افریقایی
الاصل سلطنت شمس الدین بود که پسانها اداره یک ولایت را نصیب شده بود.
کمال امروهی این فلم را با پذیرش زحمات فراوان به گونه عاشقانه و شاعرانه
پیشکش کرد. درگفت و شنود(دیالوگ) های فلم بیشترین واژه گان فارسی بکار رفته
طوریکه ہیما مالنی در یک مصاحبه اش گفت، نزد مولویی در مدت سه ماه زبان
فارسی را فراگرفته بود تا به وجه احسن کلمات فارسی را تلفظ بتواند.
از پهلوی های برجسته و فراموش ناشدنی این فلم، موسیقی آنست که آهنگساز
سرشناس هندوستان خیــــام آن را ترتیب کرده که آهنگها و تصنیف های فلم از
عاشقانه و عارفانه ترین بخش فلم بودند.
آهنگی « ای دل نادان آرزو کیاها ـ جستجو کیا ها» که شامگاهان روزی در
صحرای ریگزار راجستان فلم بندی گردیده، یک آمیزه ی عالی از آواز (لتا
منگیشکر)، تصنیف ( جان نثار اخــــتر) و آهنگ (خیام) بود که هردم شنونده و
بیننده دارد.
خیام در سال 1947 به كار آهنگسازی آغازید و اضافه از شصت سال درین رستا
گامزن است. کارهنری او همواره در مؤفقیت فلم نقش چشمگیر داشته است.
بســــا از نقد پردازان فلم را عقیده برین است که هرگاه تصنیف های «
ساحر لدهیانوی » و آهنگ های خیام نمی بودند، فلم
کبهی کبهی به این شهرت و مؤفقیت
نایل نمی شد.
خیام به این باور است که موسیقی بایست با داستان فلم همزبان باشد آنگاه
هویت مستقل او تجلی میکند. با دریغ بسیار که درین روزها در شماری بیشتر فلم
ها، موسیقی با داستان آنها هیچگونه پیوند منطقی ندارد.
قلم امراو جان از کارهای شایسته و با ارزش دیگری خیام است. درین فلم،
نویسنده و کارگردان نامور هندوستان مظفرعلی و خیام بهترینها را پیشکش
تماشاگران کرده اند. آواز آشا بونسلی درین فلم به اصطلاح موسیقی « تراش »
گردیده بود تا جوانی قهرمان فلم ریکـــا را خوب بنمایاند.
واپسین سخن، اینکه مانند زندگانی سلطان رضیه، فلم « رضیه سلطان » نیز با
اندوه و کم بختی ها همراه بود.
برای کمال امروهی این فلم مؤفقیت مالی به بار نیآورد. در واقع آخرین کار
هنری او بوده است.
ناگفته هایی " گفـــته " :
از رهگذر ریشه در پیشینهء تاریخ، ترکها و مغل ها یکی بوده و به همین
دلیل بابر هم امپراتوری اش را مغلی نام نهاد. بابر اوزبیک بود و
التمش هم از نواده هایش. بابر در اندیجان بدنیا آمده و اندیجان در
اوزبیکستان امروزیست.
اوزبیک ها از نژاد تورک اند. یعنی اوزبیک، تورکمن ، قزاق، ایماق ...
همه تورک اند. در گذشته آن نواحی ( مناطق تورک نشین آسیای میانه و شمال
افغانستان) بیشتر بنام تورکستان یاد میشد. امپراتوران و شاهان تورک
همیشه برای زنان حق قایل بوده اند و تاریخ بابری های هند مثالهای زیادی
ازین دست دارد.
زمان امپراتوری مغل در هند، در واقع دَور شگوفانی زبان فارسی در آن
کشور بود و زبان دربار. بنابر مرتبت بلند و ارجناک دیروزیی اوست که
امروز این زبان هم، در جمعی زبانهای رسمی هندوستان چهــــره می نماید،
نه زبان غریبه.
از آمیزش نیک فارسی با زبان هندی؛ زبان اردو بوجود آمد وگرنه،
آنگاه که
واژه گان هر دو زبان یادشده را از آن برگیریم، برایش بیشتر
از پنج حرف،
چیزی نمی ماند.
|