"شعری که سال ها زير سقف ها زمزمه مي گردید و در زندگاني شاعر هرگز روی چاپ
را نمی بيند، غزلي است با اين مطلع:
پيمانه را به دست هوسباز داده اند
ديوانه را وظيفه ممتاز داده انـــــــد.*
پيداست که شاعر چه کسی را آماج گرفته است. چون سخن چينان دارالاشراف، شعر
را به گوش آن کس می رســانند، آتش خشم و غضب در جان او شـعله می زند و به
حکم وی، باقی را در بند می فگنند و تن ناتوانش را چنان زير ضرب و شتم مي
کوبند که فريادش به آسمان ها مي رود. ولی با آن هم دهانش را نمی بندد و
خامه اش را نمی شکند؛ با آن که ناظر چيرگی شب است و گواه سياهی و ناروايی،
بازهم نااميدی را در دل راه نمی دهد و پايان شب سياه را سپيد گونه مي نگرد:
مشو ز واقعۀ گرگ و يوســـف افسرده
هنوز بوي اميدی به پيرهن باقيـــــست. (۱)
پژوهشگر ادبیات وشاعر ارجمند در بارۀ این شعر وبر افروخته شدن محمدداؤود
مینویسد:
گفته شده است که سخنچینان و خبر رسانان حاکمیت، با تعبیر و تفسیری که از
این شعر داشتند، خبر آن را به داود خان رساندند. مستبد جوان چنان بر
افروخته می شود که حکم به دست گیری شاعر نابینا می دهد. او را به زندان می
افکنند. شکنجه اش می کنند تا خاموشش کنند؛ اما چنین نمی شود. چون از زندان
رهایی می یابد بازهم فلم او هم چنان در خط دفاع از مردم و مقابله با
استبداد حرکت می کند.برای آن که او سرودی است که از تارفردا بر می خیزد و
کس نمی تواند او را خاموش سازد. سرودی که پژواکش آتش در کاخ استبداد می
اندازد.(۲)
...........
۱- استاد لطیف ناظمی. بازچاپ یک کتاب شعر. معرفی کتاب "مشاطۀ فکر" اشعار
زنده یاد. باقی قایل زاده. تارنمای صدای آلمان. ۱۵/۰۹/۲۰۱۱
۲- پرتو نادری.باقی قایل زاده، شاعری در آن سوی موجهای بنفش. تارنمای
خراسام زمین۱۹ عقرب (آبان) ۱۳۹۴
***
• متن مکمل شعر باقی قایل زاده:
پیمانه را به دست هوسباز داده اند
دیوانه را وظیفۀ ممتاز داده اند
آن صاحب هنر شده مردود عافیت
دجال را تملک اعجاز داده اند
رقاص صحنه خفته زتاثیر انتخاب
فالیزها به اشتر غماز داده اند
عفریته نخره کرده سر تخت نقره کوب
هیزم کشی به شاهد طناز داده اند
در نی دمیده گفت:شگالی کنار شیر
با زاغ، آشیانۀ شهباز داده اند
مرد اعتماد، الحذر ای اهل معرفت
چون راز ما به مردم نا راز داده اند
خواندند حکم قتل مرا پشت پرده، حیف
نی فرصت و نه مهلت ابراز داده اند
منصوب شد به خرمن جو دادگر، حمار
خوش منصفی، به قاضی پر آز داده اند
دادند گنج حضرت قارون به سفله ای
نی فاقه را دو پوچک و یک غاز داده اند
گر نه سپهر زیر پرم کوچکی نکرد
ما را کجا اجازۀ پرواز داده اند
« باقی» هزار نغمه به یک تار می زند
افسوس پنجه اش به رم ساز داده اند
|