کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

لبِ دریای کابل

۱/۲



۳-۵

 

 

۶-۷

 
 

   

حمزه واعظی

    

 
لبِ دریای کابل

 

 

در"جوی شیر"ی که شعر و فلسفه جاریست


در کمرکش کوه، کوچه ای کوتاه با ردیفی از مغازه های کوچک با درب و پنچره های چوبی ایستاده اند. بازار معروف و قدیمی کتابِ کابل همینجاست. کهنگی دیوارها، کهولت این کوچه و دیرینگی این محله را جار می زند. جوی نسبتا پرعرضی، مغازه هارا از سرک عمومی جدا می کند. اینجا "جوی شیر" است. در این جوی اما عجالتا نه آب، روان است نه شیر، چیز دیگری از جنس روشنایی جاریست!
دعوت مان کرده است ببینمیش. نام انتشاراتش را بسیار شنیده ام و کتاب های چاپ کرده اش را نیز دیده ام. در دم دمای یک غروب، چهارنفری به دیدارش می رویم. کفش های مان را داخل کوچه می گذاریم. از طبقه ی همکف که اتاق کوچکیست غرق در کتاب، عبور می کنیم. از پله های تنگ و لرزانی بالا می رویم که در ردیفی نامظم تا خِرخره کتاب چیده شده. به اتاقک فرسوده ای می رسیم که با هر گامی ممکن است فرو بریزد. این اتاقک اما انگار خلوتخانه و گنجینه ی کتاب های خطی و نایاب و اسناد ارزشمند است. درکنار پنجره ی خاک گرفته و کوچکی می نشینیم. هیکل های مان اندک نور و جریان هوایی را که از کلکین به درون می آید هم، سد می کند.
این مغازه ی کوچک، ده ها سال است که برپایه های باریک ولی استوار خود ایستاده است وسنگینی خروارها کتاب را صبورانه برشانه می کشد. سراسرِ اتاقک، بوی کتاب و کهنگی می دهد. بوی تاریخ. بوی سرگذشت های تلخ و شیرین. بوی سوختگی وسیاهچال. بوی جهاد و جنگ. بوی کمونیست و جهادی. بوی امیر و اسیر. بوی شهادت و اسارت. بوی دهمزنگ و پل چرخی. بوی ملا فیض محمد کاتب و غبار. بوی عشقری و خلیلی. بوی نیما و اخوان. بوی واصف باختری و رهنورد زریاب. بوی افلاطون و کارل پوپر. بوی مارکز و نرودا، بوی گاندی و ماندلا و بوی ملا عمر و کرزی...
"وسیم امیری"، جوان نورانی و مهربان که گویا چندمین نسل از خانواده ای است که در"جوی شیر" مالک "انتشارات امیری" است؛ با چاینکی بزرگ و ظرفی لبریز از کشمش، کنارمان می نشیند. قبل از چای، سخاوت یک دریا لبخند و حلاوت یک "خرد آواره" هدیه مان می دهد. هنوز پیاله ی اول را تمام نمی کنیم که جلو مان انباری از کتاب ها و اوراق خاک گرفته می ریزد: از نسخه ی نخست "شمس النهار" تا آخرین شماره ی "سراج الاخبار الافغانیه". از دست خط های نفیس و چشم نواز "ملا فیض محمد کاتب" تا اولین فرمان خطی "امیر امان لله خان غازی".
در این اتاقک، از هر چمن سمنی هست: از نشریات دهه ی دمکراسی تا جراید احزاب جهادی. از نسخه های خطی و آثار نایاب تا قدیمی ترین کتاب های چاپ ایران. "اسدلله شفایی" هیجان زده ورق میزند، "جمال سجادی مشتاقانه عکس" می گیرد. "مرتضی برلاس" خونسردانه چای می نوشد و من حریصانه در جلدها و صفحه ها ذوب می شوم.
اینجا، نمایشگاه تاریخ است. استراحتگاه سنت و مدرنیته. پیوند دهنده ی عهد عتیق و عصر جدید. یادآور کابلِ عصرامانی و پایتخت اشرف غنی. همسایه ی شاهِ دوشمشیر و گذرگاهِ شحنه گان امیر. پاتوق غبار و مبلغ و حبیبی و سلجوقی و نشرگاهِ تاریخ و جرافیا و شعر و فلسفه و حقوق وادبیات و جامعه شناسی.
امیری، فقط کتابفروش نیست. کتابشناس هم هست. نویسندگانِ خوب را می شناسد. قدردان فرهنگ و دانش و اندیشه است. ارزش خالق اثر و خرد را پاس می دارد. جایگاهِ مولفان و پژوهشگران را ستوده می شمارد و برحمایت نسل جوان، خوش بینانه صحه می گذارد.
او خوشبین و امیدوار است. از مرز قوم و زبان و سیاست می خواهد عبور کند و به جغرافیای فرهنگ و کشور و دانش و ارزش برسد. به نسل جدید اعتماد دارد و به مفاخر قدیم احترام. او هم، "سراج التواریخ" را با عشق و معرفت، به زیبا ترین جلوه و جمال نشر می کند و هم "خواب خرد" را با خوشبینی به مقیمانِ اقلیم خرد تقدیم می کند. هم "پریشان در باد" را در فضای کابل می پراکند و هم "کارته هیچ" را به دست شاعران می رساند.
امیری، جزوِ نخستین ناشران داخلی است که صنعت نشر را با زیبایی شناسی در آمیخته و طرح و دیزاین و کیفیت را شایسته و زیبنده ی کتاب دانسته است. حالا کتابهایی که امیری چاپ می کند، هم چشم نوازند وهم خواندنی. هم حس بصری را می آراید و هم روانِ زیبا پسند را می آساید. در کوچه ی تنگ و محقرِ جوی شیر، شعور را منتشر می کند و شراب شایگان را به کام دانایان می ریزد. انتشارات امیری، با اشتیاق و امید، دارد امارت کتاب را تکثیر می کند و سخاوت خرد را منتشر می سازد. " امیری و "عرفان" و"تاک" سه نامی هستند که مجدانه می کوشند صعنت نشرعقیم افغانستان را به باروری برسانند.
القصه، از جوی شیر کابل اکنون اندک اندک عصاره ی فلسفه و شعر و رمان وخرد جاری می گردد تا عصمت اندیشه و عفت فرهنگ و عِرق هنر را در فضای خواب آلود و خاک گرفته ی این شهرِ گسسته، اعتبار بخشد.

 

لذت زنده ماندن و جاذبه ی سیاست


لقمه هارا که بالا می برد، ناگهان یادش می آید که نکته ای از تحلیلش جامانده. آنقدر سیاست می جود تا معده اش لبریز می شود و لقمه اش یخ می کند. این، حدیث نسل و عصر ماست در جزیره ی جدا افتاده ای که نامش را "افغانستان" می خوانیم. چه در کابل باشی و یا مزار، هرات باشی یا قندهار، خوست باشی یا غور، بامیان باشی یا بدخشان "سیاست" ساجیق پیر و جوان و جلوه ی سفره ها و زینت رستوران هاست. مُلا و ملٌا ک، عالِم و جاهِل، بقٌال و نقٌال، شاعر و شاطِر، جنرال و جوالی، عاشِق و عابِد همگی شیفته ی سیاست و اهل تحلیل سیاسی اند.
قلمروِ سیاست، تمام خلوت خانه ها و خاطره ی خویشاوندی هارا درنوردیده است. فکر کردن به سیاست، پرجاذبه تر از نماز، لذت بخش تر از هر پرواز و حساس تر از هر راز گردیده است. بیش از هفتاد کانال تلویزیونی و ۱۰۰ کانال رادیویی، بیست وچارساعت یکسره تحلیل سیاسی تولید می کنند و تحلیل گر کیلویی اشاعه می دهند.
سیاست در جوامع مدرن، هنری است در اختیار دولتمردان و رهبران حرفه ای و شاخص عمل و اراده ی سیاسی برای شهروندان اما، ساز وکاری است که در فرایند رأی دادن، مظاهره، نقد و تأثیرگذاری براصلاح سیاستگران تبلور می یابد. در این جوامع، شهروندان عادی دغدغه ی سیاسی چندانی ندارند تا خوراک روزانه شان اندیشیدن به سیاست باشد. زندگی شان را می کنند و کیف شان را از سلامتی، شغل، خانواده و دلبستگی های روز مره شان می برند.
در افغانستان اما سیاست، یک دغدغه ی همگانی برای زندگی است. دغدغه ای برای مردن و زنده ماندن. دغدغه ای نسبت به انتحار وانفجار. دغدغه ای برای رفتن به دانشگاه و زایشگاه. دغدغه ی خوردن و آشامیدن. دغدغه ی قومیت و هویت. دغدعه ای به خاطر مذهب و مرجعیت. دغدغه ی فرهنگ و هنر. دغدغه ای برای عشق ورزیدن و نفرت اندوختن.
سیاست در این دیار، تنها یک کالای لوکس و ادای شیک نخبگان و روشنفکران نیست، بهانه ای برای چگونه زیستن و زمانی برای "کی" مردن است. گویی، نه پای گریز از سیاست است و نه قدرت ستیز با تقدیر سیاسی! سیاست برای هر شهروند افغانستان، عین زندگیست. متنِ تقدیر شده است و نَفَسی برای زنده ماندن. خوراک شب است و پوشاک روز.
جاذبه ی سیاست برای شهروندان عادی نه بخاطر چشیدن طعم شیرین قدرت، بلکه به خاطر لذتِ زنده ماندن است. بدین رو، سیاست در این دیار"چرا" فکر کردن نیست، "چگونه" باقی ماندن در زندگی و چسان فرار کردن از مرگ است؛ مرگی که هر صبح به سراغ شان می آید. هر شب مهمان اجاق سرد شان می شود و هر لحظه در کوچه و خیابان تعقیب شان می کند.
سیاست در زندگی ما، هنری برای بهتر زیستن نیست؛ اعتیادی برای بدتر زیستن است. راهی برای تنازع بقاست. تسکینی برای ترس از هم نوع و برادر است. چاره ای برای فراموش نشدن در جهان و گریز از قتل عام نشدن به دست هموطن است.
کابل، پایتخت ماست. تخته ی خیز بزرگان برای رسیدن به قدرت و ثروت و منزلت؛ و سیاست در این شهر مانند دریای کابل، گاهی جاری و توفانی و گاهی راکد و متعفن است. گاهی با خود سیل می آورد و گاهی مسیل "بد رفت" های شهر می گردد.
... وچنین است که زیادتر از درختان کابل، تحلیل گران سیاسی روییده است. عنوان "تحلیل گر" برای گروهی، الزاما نه به عنوان یک تخصص علمی ـ فرهنگی بلکه به مثابه یک حرفه و هنرسیاسی تلقی می شود. بدین رو، گروهی تحلیل گر حرفه ای می شوند. تحلیل گران حرفه ای، بازاریاب های ماهرِ سیاسی هم، هستند. لقب شان را " آگاه سیاسی" گذاشته اند؛ از این مدرک برای خویشتن خویش شهرت می خرند، به بینندگان و شنوندگان خود "آگهی" می فروشند و برای جناح و مرجع سیاسی خود اعتبار ذخیره می کنند.
تحلیل گران، ترازوی تحولات سیاسی نیز می باشند. هرچه اوضاع مِلک و مَلِک بحرانی تر گردد، ترافیک تحلیل گران سنگین تر، متاع تحلیل های شان بیشتر و جوهر سخن های شان پریشان تر می گردد. از این رو، طول و عرض تحلیل ها را می توان نشانه ی جزر و مد اوضاع سیاسی دانست.
تحلیل کردن مسایل سیاسی برای بسیاری ها مانند ساجیق جویدن است. هم برای هضم معده خوب است و هم فک را تمرین می دهد. هم دندان هارا سفید می کند و هم بوی بد هان را می پوشاند. برخی از تحلیلگران از جنس "جنرال طاقت" و "اسماعیل یون" اما بوی دهان شان با هیچ ساجیقی فرو نمی نشیند و زردی دندان شان با هیچ جویدنی روشن نمی گردد!!
بسیاری از تحلیل گران، با نیکتایی های رنگین و عینک های سنگین، برحریفان خود چون شاهین می پرند. برخی با چهره های خندان، سخن های ارزان می پراکنند. گروهی هم هستند که با بالهای دانش آفاقی خویش فراتر از افق ها پرواز می کنند؛ از شاخ آفریقا تا دیوارِچین، از تنگه ی هرمز تا دماغه ی آنلانتیک و از انتهای سایبریا تا ابتدای آمازون در حوزه ی تخصص و در حیطه ی دانش شان می گنجد. عده ای هم هستند که در هیبت علامه های دهر فضل می فروشند و در ردای مفتی های شهر، فتوای سیاسی صادر می کنند!
القصه، کابل شهر قصه گویان قساوت، قصیده سرایان قدرت، قصاب های ثروت، قافیه سازان شهرت، تحلیل گران عاشق منزلت و شهروندان شهیدِ سیاست است.

"معرفت"؛ شکوهِ آموختن و جسارت امید ورزیدن

در نیمه های یک کوچه ی خاکی و در سایه ی گنبد بلند یک مسجد، دوساختمان پناه گرفته است. طنین "معرفت"، از درون این دوساختمان در دشت برچی می پیچد. هزاران "دانش آموز" با فرم های روشن و یکدست و با حضور بی درنگ خود ، آسمان گرد گرفته ی کابل را آبی تر ساخته اند.
شادمانی آموختن و طراوتِ زیستن، مساحت این کوچه ی نمناک را معطر کرده است. داخل هر اتاقِ کم نور که می شوی، روشنایی امید می تابد و لبخند خورشید می تراود. تخته های سیاه، سپیدی مهتاب و بلور آب را تصویر می کنند و سینه ی پهن میزهای باریک، گویی، افق پرواز را نقاشی می کنند.
دخترانی از جنس مهتاب، مشقِ آگاهی می کنند. گونه های نیلگون شان عصمت آب را بازتاب می دهند که در شعاع آفتابِ دانایی، سخاوتمندانه می درخشند. دخترانی با جسارتِ تیغ، در مصاف بی دریغِ تاریکی ایستاده اند. دخترانی با عشقِ بلیغ به آموختن، شکوهِ "جیغِ بنفش" را جار می کشند. دخترانی با کفش های کتانی، بر گلوی سنگواره های ذهنی و فسیل های فرهنگی خویش پا می گذارند.
کوچه های گلِی معرفت، بوی گُل می دهند. معرفت، عُرفِ خاکی این شهر را به عرفانِ بیداری عوض کرده است. شعور شدادی این دیار را به شعار مهرورزی و دانش آموزی تبدیل کرده است. شرمِ دختر بودن را به شراره ی دگر شدن و جسارت ورزیدن بشارت داده است.
معرفت، کانون فراگرفتن امیدهای بلند و پروردن آرزوهای قشنگ است. امیدهایی که تصورش "تابو" بود. آرزوهایی که خواستنش حرام بود. دختر ۱۰ ساله ای آرزو دارد رئیس جمهور شود تا مرزهای جهل و جمود تاریخ سیاسی را بشکند. دیگری امید دارد نویسنده و هنرمند شود تا سیاهی زمین و زمانش را بنویسد و به تصویر بکشد.
معرفت، تنها مرکز آموزش سواد نیست، "مکتبِ" آموختن انتقاد است. کانون تمرین دمکراسی است. مدرسه ی روشن اندیشی و عقل ورزی است. محل گفتگوی مدنی و فعالیت هنری است.
معرفت، یک اقلیم خود مختار است: پارلمان دانش آموزی دارد. شورای دانش آموزی دارد. معاونت اداری ـ مالی دارد. معاونت اطلاعات و فرهنگ دارد. اداره ی سمعی وبصری دارد. مدیریت پروژه ها دارد. مدیریت عمومی دارد. روابط عمومی دارد. گالری هنری دارد. کتابخانه و مسابقه ی کتابخوانی دارد. کورس های نویسندگی و آموزش زبانهای خارجی دارد. دپارتمنت موسیقی و رادیوی مستقل دارد...
معرفت، الگوی آموزشی خودش را دارد. الگویی در نوع خود، مدرن و کارآمد با استادانِ با سواد و دانشگاهی؛ با منابع درسی و کتابهای تألیف و تولید خودش. کتاب هایی با محتوای علمی و آموزشی مفید و متفاوت از کلیشه های رسمی و سرکاری. با قواعد مدیریتی و نظام آموزشی منحصر به فرد و مخصوص به خود.
معرفت، معٌرِف یک جهش فرهنگی است. یک تکان بینشی در بتن نظام کهنه و مرسوم تعلیمی است. یک روشِ نظام مند در آموزش و "پرورش" است. نشانه های یک گسست در پیکر ذهنی جامعه ی تقدیر باور و ملا پرور است. یک چراغ در دل تاریکی ها و زاغه های شهرِمعتاد آور است.
معرفت، محبوب دختران و پسران ِ جویای جهانی شدن در زمان و جاری شدن در جهان است. محبوب نسلی رهیده از تحقیر و دلبسته ی تغییر است. محبوب پدران روشن ضمیر و مادرانِ بریده از زنجیر است. محبوبِ خادمان فرهنگ و قربانیان تفنگ است. محبوب عالمان فاضل و دینداران عاقل است.
معرفت، مغضوب هم هست؛ مغضوبِ جاهلان شهر و حرام خواران دهر. مغضوب دینداران خرد گریز و ملایان عقل ستیز. مغضوب آیت لله های بی نشانه و هتاکان بی بهانه و مغضوب آیت لله محسنی قندهاری و استاد سیاف پغمانی.
و... معرفت، محصول همت و سلاست مردی است که از ملامت و شماتت باکی ندارد. از خوف و خطر نمی هراسد. از جهل و جرح نمی گریزد. از تاریکی و تنهایی نمی ترسد. مردی که هم فصاحت "قلم" دارد و هم بلاغت "سخن". مردی که هم "معلم" است و هم "عزیز"...

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۳۳                       سال دهم                          دلو          ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی          اول فبوری      ۲۰۱۵