کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

۱

 

 

 

۲

 

 

 

۳

 

 

 

۴

 

 

۵

 

 

۶

 
 

             دکتر حمید هامی 

    

 
به نقل از کتاب «جانان خرابات»

 

 

غرور ملی:
استاد سرآهنگ به میهن و هم¬میهنانش عشق فراوان داشت و به آن مباهات می‌ورزید. او در حالی که در آخرین سال عمرش از بیماری قلبی به شدت رنج می‌برد، از هند به کابل آمد و به داکتران خود در هند گفت که من از دوری وطن بیمار شده¬ام. همین که به وطنم برسم، بهبود حاصل می‌کنم.
در 1329 خورشیدی گروهی از استادان هندی در سینمای پامیر کابل برنامۀ موسیقی داشتند و از افغانستان، استاد سرآهنگ با طبله¬نوازی استاد محمد هاشم چشتی در آن برنامه اشتراک داشت. استاد سرآهنگ در پایان آن برنامه به دریافت مدالی از شهرداری/شاروالی وقت کابل نایل آمد که سید قاسم رشتیا رئیس مطبوعات وقت آن را به سینۀ استاد نصب کرد. در همان برنامه در کنار تحایف دیگر، مقداری پول به یکی از استادان هندی پندت اوم کرنات تاکور داده شد. او آن پول را واپس کرده و گفته بود که از طرف من به هلال احمر یا سره میاشت افغانستان اهدا شود. علی اکبر خان در همان برنامه به استاد سرآهنگ گفته بود که امشب چنان با کیف و با مزه می‌خواندی که اگر برنامۀ من رسمی نمی‌بود، دوست داشتم ترا بشنوم و ننوازم.
چند سال پس وقتی استاد سرآهنگ در کنفرانسِ آل اندیا میوزیک در کلکته برنامۀ خود را به پایان رسانید، در کنار مدال و تانپوره، مقداری پول هم به او داده و گفتند که از جانب صدراعظم هند و از پول شخصی او است. استاد سرآهنگ در حالی که به سوی پندت کرنات تاکور که در صف اول نشسته بود، می‌دید، پول را برگشتانده و گفت:
- می‌دانم که در بنگال توفان آمده و خرابی‌ها کرده است. این پول از طرف من به توفانزده‌های بنگال اهدا شود.
پس از این گفته‌ها، تاکور لبخندی به سوی استاد سرآهنگ زده و به او فهماند که منظورش را گرفته است. چند روز پس از آن، وقتی سفیر افغانستان در دهلی، استاد سرآهنگ را دعوت کرد به او گفت که گزارش محفل را به کابل فرستاده و برخورد دیپلماتیک استاد سرآهنگ را در آن یادداشت کرده است.
در هنگامی‌که محمد داوود، سفربری عمومی را به خاطر دخالت‌های پاکستان اعلان کرد، استاد سرآهنگ، آهنگی حماسی بر مبنای شعری از ضیا قاریزاده را سرود و از رادیو پخش کرد:
هله برخیز که اعدای وطن پشت در است-مملکت در خطر است
این همان دشمن دیرینۀ بیدادگر است-مملکت در خطر است
در دوران پادشاهی محمد ظاهر شاه، در یکی از شام‌ها درب خانۀ کرایی استاد سرآهنگ در یکی از پس کوچه‌های گل آلود و نیمه خرابۀ کابل، زده می‌شود. درب را می‌کشایند. مدیر عمومی هوتل‌های کابل و یک مهمان ناآشنا، تقاضای دیدن استاد سرآهنگ را کرده و به خانه وارد شدند. مهمان، خانۀ خامه و چوب¬پوش و حویلی نیمه ویرانه را با تعجب می‌نگریست.
مهمان که از پاکستان بود و در هوتل کابل اقامت داشت، بکس دستی خود را باز کرده و کاغذی را به استاد سرآهنگ داده و گفت:
- استاد شما همیشه به هند سفر می‌کنید. این بار حق ما هم است که شما را بشنویم. دعوتنامه را آورده ام که لطف کنید و در برنامۀ "کُل پاکستان میوزیک کنفرانس" اشتراک کنید.
استاد سرآهنگ که می‌دانست روابط افغانستان و پاکستان در حالت عادی قرار ندارد، نگاهی به دعوتنامه انداخته و گفت:
- مه آوازخوان مردم خود هستم. اول باید از مردم اجازه بگیرم.
مهمان پاکستانی گفت:
- از این همه مردم چگونه می‌پرسید؟
- ای مردم یک پادشاه دارن. از پادشاه شان پرسان می‌کنم.
مهمان بر می‌گردد و چند روز بعد استاد سرآهنگ به دفتر پادشاه می‌رود. علومی رئیس تشریفات به شاه اطلاع می‌دهد که استاد سرآهنگ آمده است. شاه استاد را در دفتر خود ملاقات می‌کند و می‌پرسد:
-استاد خودت کجا و ایجه کجا؟ هیچ وخت نمی‌آمدی، خیریت باشه؟!
-یک دعوتنامه به مه آمده، نظر شما را می‌خواستم.
شاه، دعوتنامه را می‌خواند و با لبخند می‌گوید:
- استاد! مره هر روز در رادیوی خود دشنام میتن و ترا دعوت میکنن!
استاد می‌گوید که اگر نظر شما موافق نیست، من هم نمی‌روم؛ اما شاه می‌گوید:
-نی استاد! برو، اما اِطو بخوانی که دل شانه سیاه کنی.
استاد سرآهنگ در بازگشت از پاکستان در دعوتی در یکی از هوتل‌های بزرگ اسلام آباد اشتراک می‌کند که بوتو آن را به افتخار هنرمندان اشتراک کننده در کنفرانس ترتیب داده بود. به استاد سرآهنگ می‌گویند که یک اکادمی موسیقی به نام خودت تأسیس می‌کنیم و همین جا باش تا علاقه¬مندان، هنر خودت را بیاموزند. حتا به استاد می‌گویند که ما شنیده¬ایم که در کابل خانه و موتر هم ندارید. خانه و موتر هم به شما می‌دهیم و می‌توانید با خانواده در همین جا زنده¬گی کنید. استاد می‌گوید:
- کی گفته که موتر و خانه ندارم؟ به خدا قسم اس اگه تعداد خانه‌ها و موتر‌های خوده بفهمم.
- از کجا شد استاد؟ کسی که دعوتنامه را آورده بود، همه چیز را به ما گفته.
- اشتباه کرده! وختی از خانه بیرون میشم هر موتر توقف میکنه که استاد کجا به خیر که ما برسانیمت. به هر جای افغانستان که میرم، نوبت نمی‌رسه که شب را در کجا باشم. این‌ها همه موتر‌ها و خانه‌های مه هستن. دگه ای که مه تابعیت خود به افغانستانه بسیار دوست دارم و نمیتانم مملکت خوده ایلا بتم و د دگه جای زنده¬گی کنم.
استاد سرآهنگ دو بار در کنفرانس‌های موسیقی در پاکستان اشتراک کرد. در آن برنامه‌ها، استاد سلامت علی خان، استاد نزاکت علی خان، استاد امانت علی خان، استاد فتح علی خان، استاد امید علی خان، و استادان دیگر پاکستان نیز اشتراک داشتند. استاد سرآهنگ در هر دو بار مدال طلا گرفت. هنگامی که به استاد در نخستین سفرش به پاکستان مدال طلا دادند، یکی از شاگردان سلامت علی خان با اشاره گفت که شاه افغانستان نیز یک نشان پوند به سلامت علی خان داده است. استاد سرآهنگ در پاسخ با لبخند گفت:
- پشت از همو آمده بودم و اینه کت خود میبرمش!

 


طبع شاعری:
استاد سرآهنگ، گاه‌گاه شعر هم می‌سرود، اما هیچ‌گاه آن‌ها را در یک مجموعه یا گزینه، گرد نیاورد. مواردی هم اتفاق افتاده که در جریان آوازخوانی، بیتی به گونۀ فی البدیهه، در ارتباط به حادثه، واقعه، رفتار و یا موضوعی سروده است.
روزی در رادیو، غزلی از خود را ثبت کرد و همان غزل در روزنامۀ هیواد نیز به نشر رسید:


دارد ز غمت خاطر ناشاد سرآهنگ
دل کاش به دست تو نمی‌داد سرآهنگ
در محکمۀ عشق زند داد ز دستت
دیده¬ست ز تو این همه بیداد سرآهنگ
آتش به دلش می‌زنی و خواب به چشمش
آخر شود از دست تو برباد سرآهنگ
هر چند به گوشت نرسد شور و نوایش
کی می‌شود از دام تو آزاد سرآهنگ
عکس رخ دلدار بود قطرۀ اشکش


از بس که در این فن شده استاد سرآهنگ
استاد سرآهنگ، آن گاه که آخرین لقب خود شیر موسیقی را گرفت و از هند به افغانستان برگشت، شعری سرود که در نشریات وقت به چاپ رسیده است:


با افتخار وارد خاک وطن شدم
چون عندلیب باز به سوی چمن شدم
در میهن عزیز ز دیدار دوستان
همداستان لاله و سر و سمن شدم
عزمم کشید جانب حسرت سواد هند
خلوت گزین شوق بودم انجمن شدم
در مکتب حقایق و در مجمع فنون
شاد و موفق از کرم ذوالمنن شدم
با آن همه علالی و رنج و فسرده¬گی
منظور طبع قاطبۀ اهل فن شدم
در نزد اهل علم ز القاب معنوی
کوه بلند بودم و شیر دمن شدم
شکر خدا که در ادبستان علم و فن
باری قبول مجمع اهل سخن شدم


در پی مرگ نا به هنگام استاد غلام دستگیر شیدا که در یک حادثۀ دردناک ترافیکی اتفاق افتاد، استاد سرآهنگ مرثیه یا سوگ سرودی را در رادیو ثبت کرد:


شد اندوه و ماتم ز دوران پدید
بر اهل طرب نوبت غم رسید
چه پیش آمد از گردشِ آسمان؟
که از بزم ما عیش دامن کشید
چه غوغا به پا شد به بزمِ هنر
که از چشم اهل طرب خون چکید
چه خارِ ستم دامن دل گرفت
که از غصه خلقی گریبان درید
ندانم چه آورد و حکم قضا
که غازی به حسرت شد آخر شهید
ز شیدا و شیدایی او مپرس
که جانم ز اندوه بر لب رسید
چه اندوهبار است مرگ جوان
خصوصاً که باشد جوانی رشید
ز جور زمانه چه بر من گذشت
چنین غم ز دور فلک کس ندید
شد از غصه و درد دل‌ها کباب
که تا گوش این نغمۀ غم رسید
سرآهنگ در دل غم و درد داشت


از این حادثه درد او شد شدید
استاد در هنگامی که در حالت بیماری، تهمری "می‌نی لاکهون کی بهول سهی" را در رادیو ثبت می‌کرد و در همان شب روز تازه از سفر پر دستاورد با دو مدال برگشته بود، سرود:


گشتم اسیر دلبرک خوش خطابکی
گه لطف می‌کند به من و گاه عتابکی
مطلب به عاشقیست به هر صورتی که هست
دلبر اگر سفید نباشد سیاه¬گکی
هر چند مریض و پیر شدم باز هم ببین
آورده ام برای شما دو مدالکی
 

 

تاراج

ادامه دارد.....

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۴۱۴    سال هــــــــــژدهم                سنبله          ۱۴۰۱    هجری  خورشیدی                اول سپتمبر  ۲۰۲۲