می نگریم که تأمل روی این موضوعات و دریافت پاسخ به پرسش های بالا، ما را
ملزم میسازد که از همان زمانۀ آغازین و ریشه یابیدن تنش هایی بیاغازیم که
زمانۀ خلفا ومشخص تر خلیفۀ چهارم و پسانترها را نیز رقم زده است.
در این راستا، چند نکتۀ دیگر نیز شایان یادآوری است:
1- بنیاد بخش قابل ملاحظۀ متن کنونی را یادداشت های انتقادی بر کتاب "تاریخ
مزار شریف، واقع بلخ" تألیف مرحوم حافظ نورمحمد کهگدای احتوا می نماید.
یادداشت های من از زمستان سال ۱۹۹۵ اند ومستلزم تکمیل وافزایش.
2- معلوم است که مرحوم کهگدای ذهن متشبث داشت و دستی در قلم. با چنان
استعداد و علاقمندی، داشتن ریاست دفترمحمد ظاهر شاه، آنهم طی سالهای
متمادی، این امکان را در دسترس او نهاده بود که افزون بر مطالعه و استفاده
از کتابخانۀ شخصی خود، از کتابهای کتابخانۀ منحصــر به فــرد ارگ شاهی بهره
بگیرد. مطالعۀ کتاب های یاد شده به ویژه منابع طرف استفاده اش، گویای
استفادۀ وسیع و ورق گردانی ها بی شمار او اند. اما از آنجایی که با تصمیم
پیشین و مبنی بر باورمندی آغاز نموده بود تا ثابت نماید که پیکرعلی در بلخ
است، الطافی به سخنان ومنابع مقابل ومخالف و نیازی به بررسی سایر جوانب
موضوع نکرده است.
پذیرفتن برخی "کرامات" و خوابدیدن های درست از آب درآمده! ، بدون بررسی سطح
درک وباورمندی راویان و نفس روایت ها که در ذهن و باور مرحوم کهگدای زمینۀ
پذیرش داشتند، جای بحث ونقد واستدلال مقنع را گرفته اند. همچنان است، راه
ندادن شک و تردید پیرامون گسیل پیکر علی در سال 40 هجری به بلخ.
پذیرفته گی های ذهنیت عامه، در نتیجه او را قناعت داده اند، بپذیرد که علی
در همینجا دفن است و دارندۀ قدرت شفا بخشی بیماران و رفع نیاز محتاجان.
اما این نکات سزوار بررسی ونقد اند. نگارنده پس از ترتیب یادداشت های
پیشینه، عنوان را چنان که می نگرید، از عنوان "نقدی بر تاریخ مزار شریف
واقع در بلخ" به "آیا آرامگاه علی (خلیفۀ چهارم) در بلخ است؟" تغییردادم.
3- از آنجایی که هرسال تعدادی از معیوبین و بیماران وابسته با خانواده های
پررنج وعاری از گنج، چشم امید اخلاصمندانه به کرامات برافراشتن جهنده داشته
اند، این موضوع را نیز به عنوان یک چالش بزرگ اجتماعی وسزاوار نقد، در
عنوان جداگانه طرف توجه قرار دادم.
پیشتر یادآوری شد که خلیفۀ چهارم اسلام در کوفه به قتل رسید، اما محل دفن
وی پنهان بماند. فرزندانش پیهم پشت سرهم کشته شدند. پیرامون محل دفن او
روایتی چنین است که سالها بعد از وفات به سوی بلخ فرستاده شد. روایت دیگر
این است که در زمان هارون الرشید محل دفن او نجف عراق تعیین شد.
این پرسش که آیا واقعیت دارد علی در بلخ به خاک سپرده شده باشد؟ ذهن
کنجکاو، جوانان و مردمان بسیاری را که زود باور نیستند، کم ویا بیش مشغول
داشته ویا مشغول خواهد نمود. آنانی که موافق اند پیکر او به بلخ آورده شده
و آنجا دفن است، توضیحات خویش را دارند. توضیحاتی که هستۀ اصلی خویش را از
روایت های نقد ناشده و بستری از رویدادهای پرتنش پس ازمرگ پیغمبر اسلام
گرفته است.
پس برای نشان دادن آن، ناگزیر گذری می نمائیم به سوی زمانۀ وفات حضرت محمد
پیغمبر اسلام.
می دانیم که پس از پخش خبرمرگ محمد، تنش های متعددی رونما شد. یکی از آنها
که بسیار حائز اهمیت هم بود، مسألۀ جانشینی را در دستورعاجل ترین وظیفۀ
یارانش قرارداد.
از آنجایی که پیغمبر اسلام به رغم داشتن چندین همسر و چندین دختر، پسری
نداشت و خود نیز در حیات خویش کسی را جانشین تعیین ننموده بود، می توان
پذیرفت که موضوع جانشینی نمی توانست با سهولت با توسل به آن معیارهای پایان
بیابد که در بسیاری از نقاط جهان رواج داشت. معیاری که موجودیت پسر در
خانوادۀ یک شخصیت و دارندۀ مقام نخست و مهم در ادارۀ امور، این ذهنیت را
داشت که پس از مرگ پدر، ذهن را به پذیرش او به عنوان جانشین معطوف می نمود.
ویا اگر متوفی برادری داشت، برادر را جانشین تعیین کرده اند. سنتی که بسیار
به درازا هم کشید. چنانکه میدانیم جانشینی دختران او، نه تنها محلی از
اعراب نداشت، بلکه هیچ نشانه یی در دست نیست که از دختر ها یاد شده و یا به
سوی آنها مراجعه شده باشد تا بیایند وجانشین پدر شوند.
اما پیروان مذهب شیعه ادعای بالا را نمی پذیرند. آنها معتقدند که برای حضرت
پیغمبر پس از پایان حج الوداع وحی شده است که علی جانشین است و کار امامت
را انجام دهد. محلی را که غدیر خم نام دارد یادآور می شوند که پیغمبر
اسلام، در کمال وضوح پسر کاکا و داماد خود علی را به جانشینی تعیین کرده
است.
در نتیجه، ابوبکر یا یاری که همواره در کنار پیغمبر بود و در واپسین ایام
حیات محمد، وظیفۀ پیش نمازی را نیز انجام داده بود و افزون بر آن با
پیشدستی یاردیگر(عمر) و بیعت نمودن به او، سمت جانشینی را دریافت نمود. اما
در لحظات حساس، آنچه تبارز یافت، روحیات پر تنش ناشی و برخاسته از ویژه گی
های قبایلی- عربی در موضوع جانشینی بود. معیار برخی قبایل به ویژه قبایلی
از انصار مدینه این بود که چون پیغمبر را یاری رسانیدیم، اکنون که وفات
یافته است، جانشین وی از میان ما و ازجانب ما تعیین شود.
این تنش تنها از وجوه قبایلی تمنیات حکایت نداشت، بلکه در درون جبهۀ یاران
و نزدیکان پیغمبر نیز شگافی را ایجاد نمود. وآن حقی است که در بالا ازعلی
پسر کاکا، داماد و دوست پیغمبر یاد شد.
اگر تا امروز در بسا کشورهای جهان پیروان علی از حق تلفی پای صحبت واعتراضی
را درمیان دارند، از آن باورداشت حاکی می باشد.
پس از مرگ ابوبکر، عمر و عثمان، بازهم همواره موضوع جانشینی به عنوان یک
مسألۀ تشنج زا حضور یافت.
در این میان پس از مرگ عثمان (خلیفۀ سوم)، تشنج بیش از پیش دامن گسترد.
عثمان که در زمان خلافت خویش، نزدیکان و خویشاوندان وافراد متعلق به قبیلۀ
بنی امیه را بیشتر پرورانید و وظایف مهمی را برای ایشان سپرد، در واقع
ذهنیت طلب قدرت و دریافت مقام جانشینی را هم در میان آنها تقویه نمود. یکی
از آن قدرت طلبان معاویه بود که در زمان خلافت عثمان حکمرانی شامات را عهده
داربود.
در سوی دیگر، شخصیتی که از گذشته ها حق جانشینی را از خویش میدانست، علی
بود. نزدیکی با پیغمبر و شرکت در جنگها با او، اگر سه بار یا مرگ وقتل سه
خلیفۀ پیشین حقی را در دستش ننهاده بود، پس از مرگ عثمان می خواست آن را به
دست آورد. این بود که پس از قتل او، علی و معاویه هر دو خلافت خویش را
اعلام داشتند. درنتیجه جنگی آغاز شد و شمشیرها آغشته با خون مسلمانان ومردم
بسیار. جنگ قدرت از همان آغاز، ده ها هزار کشته بر جای نهاد. از میان زد و
خورد های داخلی مسلمانان، آن جنگ های سپاهیان دو طرف، یکی از مدهش ترین
وآسیب زاترین جنگهای آن سده هجری میتواند حساب شود. جنگ قدرت از سوی بخش
تندخوی مخالفین علی درخواست مجازات عاجل قاتلان عثمان را نیز بلند نموده
بود.
ادامه دارد
|