وقتی به اجزای جامعه و باورداشت های دینی شان نگاه کرده ایم، همه یکسان و
از پشت یک عینک به همه مسائل وبه ویژه مسئل اجتماعی ندیده اند. همه در رده
بندی های اجتماعی نیز زنده گی همگون نداشته، غنی و فقیر را همواره دیده
ایم. چه بسا، گوشه نشین قانع و پاکیزه و آنسوی مزدور وجیره خوار بیگانه.
با سخن دیگر و زود رفتن به سوی منظور، درست است که اگر در صد بسیار مردم ما
مسلمان استند، اما همه ملا مجیب انصاری، مبلغ قتل و پیشنهاد کنندۀ بریدن
سر، (در واقع سرملیون ها انسان) نیستند. با شنیدن این سخن آمیخته با وحشت
ودهشت آفرینی تروریستی او که در خیمۀ جرگۀ ملاهای زیر نفوذ طالبان ابراز
کرد، بر آن شدم که نوشته یی را انتشار دهم که پیشتر تهیه شده و بر نمونه
های از خشونت در تاریخ اسلام، در اشکال سربریدن ها، قبرسوزی ها و شلاق زدن
اسکلیت ها و... معطوف است. آنانی که مثال رفتار زشت ونکوهیده را برجای
نهاده اند، در پهلوی سایر عوامل سیاسی- امنیتی روز، در یکی از عوامل، سرمشق
ملا انصاری، مبلغ تروریسم و خشونت گستری استند. رفتاری که انسان دارندۀ حد
اقل فرهنگ مبتنی بر روابط وضوابط انسانی آنرا نمی پذیرد و تداوم آنرا در
معرض نکوهش وتردید قرار میدهد.
منظوراصل نوشته در پیشینه ها نیز دیدن خشونت بود، با مطرح کردن موضوع در
عنوان چرا پیکر خلیفۀ چهارم در بلخ؟ پاسخ آن در خشونت رایج یافتنی بود، نه
در تأمل بر فرعیات و اطلاعات جانبی. زیرا فرهنگ خشونت رایج، چنان دامن
گسترده بود که هراس از افتادن میت در دست مخالف و دشمن، وصیت پنهان کردن و
پنهان ماندن پیکر او را همراه داشت. دیگر اینکه به دامنۀ فرار ها ومهاجرت
ها می افزود.
ملای انسانیت ستیز و خشونت گستر که تداوم سربریدن ها را در اوضاع سخت دشوار
برای اکثریت مردم افغانستان و با مشاهدۀ ابراز مخالفت ومقاومت دیده است،
تنها نیست، نمادی است از دیگران و آنانی که با سربریدن ها قدرت را تحویل
گرفته اند. ازینرو مقابله با این یاوه ها، ایجاب جدی گرفتن آن و مقابلۀ
فرهنگی را میکند. ضمن اتخاذ موضع جدی مخالفت با این نمونه هایی از ویروس
خشونت گستری در آغاز، آرزو دارم تا پایان یابی این سلسله از نوشته ها، برای
دریافت استنتاج تاریخی از سخنان او شکیبا باشیم.
*
انگیزۀ یک پرسش
مطابق نیاز بازخوانی و بازنگری برخی موضوعات و کتابهای حامل آنها، سالها
پیش بر کتاب "تاریخ مزارشریف" تألیف مرحوم حافظ نورمحمد کهگدای یادداشت های
پرسش انگیز ونقد گونه نوشتم که سزاوار تأمل بیشتر و مراجعه به چندین کتاب
دیگر نیز بود. سال 2016 زمینه یی مساعد شد که نتیجۀ ترتیب یادداشت ها را در
محفلی از "کتابخانۀ فرهنگ ها" مطرح نمایم. آرزو داشتم نقل القول هایی را که
از تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی و کتاب روضة الصفا و بقیه از متن "تاریخ
مزارشریف " برداشته ام با چاپ های سالهای بعد این کتابها در مطابقت قرار
دهم. اما فرصت چنین کار و تکمیل و بسط یادداشت های مقدماتی را نیافتم. حتا
این یادداشت ها را فراموش کردم. با مطالعۀ کوتاه نوشتی پرسش آمیز همراه با
یک عکس در فیسبوک هموطنی، بر آن شدم که سراغ نوشتۀ پیشین را بگیرم و آنرا
در سطح دردست داشته انتشار دهم. برای آنکه نیازی به مطابقت دادن ماخذ ها
نباشد، برخی منابع را نیز با مراجعه به مأخذ های خود کتاب مرحوم کهگدای
نشان دادم. اما در خلال ورق گردانی ها، آنچه بیشتر جلب نظرنمود، صحه نهادن
بر خشونت هایی بود که تاریخ اسلام را فرا گرفته است. بدون توجه به این بستر
کینه آفرین، دنبال نمودن مسألۀ آرامگاه خلیفۀ چهارم، اختفا ویا انتقال به
قریۀ خواجه خیران بلخ، نتیجۀ لازم را به دست نمیداد.
آرزو دارم خواننده گرامی، با دریافت انگیزۀ نخستین که اندیشیدن به چرایی
محل دفن وآرامگاه خلیفۀ چهارم پیغمبر اسلام در بلخ را بار آورد، به روئیدن
سخنان بیشتر وپیدایش گپ از گپ، نیازنوشته را برای مراجعه به تاریخ
صدراسلام، دریابد. شایان یادآوری است اگر تفاوت هایی در اینجا با آنچه در
مضمون تاریخ مکتب خوانده ایم، ملاحظه میشود، بنیاد پذیرش آن منابع وکتابهای
طرف استفاده در اوضاع واحوال دیگر و در فضای داشتن فرصت و حق چرا گفتن ها و
دنبال نمودن دسترسی به پاسخ ها است.
همچنان این نگارش و نگرش که با قصد پاسخ یابی به مسائل، انگیزۀ پژوهشی در
حوزۀ تاریخی، مؤلفۀ جغرافیای تاریخی وبرخی عوامل رویکرد مردم به نوروز
آمیخته با "مزارعلی" دارد، وارسته از تعلقات عقیده یی وبارهای مذهبی است.
بنابر این با تمام احترام، از کاربرد واستعمال القاب مروج و مورد نیاز
پیروان مذهبی ویا عادت و ذهنیت عوام، مبــرا است. به طور مثال، اگر دراینجا
پس از نام خلفأ القاب بی شماری استعمال نمی شوند که از طرف پیروان آنها
مورد کاربرد دارند، نا خواسته از طرف نگارنده نباید احساس بی حرمتی را
ایجاد نماید.
*
نگارنده در یکی از مسافرت های چند سال پیش در صحن آرامگاه منسوب به خلیفۀ
چهارم.
در سایۀ تهاجم نیرویی که دارندۀ ملا انصاری وسایر تروریست ها است، حال این
کبوتران نیز زار خواهد بود.
ادامـــــه دارد
|