روزی
که در مورد سفرش به
انگلستان در یک در نشست علنی
با من صحبت
میکرد،
امیر عاری از ممیزههای شیطانی، خودبینی، و بیپروایی، بطور باورنکردنی
عجین شده در شخصیت عبدالرحمان، به نظر میرسید. او دعوتنامهای رسمی از
دولت ملکه دریافت کرده بود و نایبالسلطنه، لرد ایلجین، مسئول پرداخت
هزینهای سفر او بود، اما امیر با تسامح سنجیدهشده
ماهها
از جواب به دعوتنامه خودداری کرده بود. من میدانستم
که او پاسخش را به زمان مسافرت من به کابل موکول کرده است تا بفهمد هنگام
دیدارش از لندن چگونه از او استقبال میشود.
در ابتدای صحبت
مسافرت او به لندن محور گفتگوی ما قرار گرفت و من دلیل تعلل او را درک کردم
که میخواسته
است هم استقبال شایانی از او صورت گیرد که درخور شان یک پادشاه افغان باشد
و هم امنیت او در ماههای
غیبتش از کشور تامین گردد. او این موضوعات را پیهم و با تمام جزئیاتش با من
مطرح میکرد؛
طوری که به اولی بیشتر از دومی اهمیت قایل بود. پس از مباحثات طولانی،
سرانجام امیر تصمیمش را گرفت و مسافرت او محقق شد. پذیرش او به شکل کتبی در
قالب یک مکتوب شخصی به ملکه ویکتوریا بود که در یک جلسهی
علنی آن را ملفوف در پوش مخملین و گلدوزیشده
با رسمالخط
فارسی تحویل من داد. بالاخره من نامه را به علیا حضرت تحویل دادم.
این سفر بدون شک
به وقوع میپیوست، اما امیر قبل از ترک کشور نیاندیشده بود که احتمالاتی
وجود دارند تا حکومت وحشتی را که او با دستان آهنینش قایم کرده است، شخص
ملایمتری بجای او صاحب تاج و تخت افغان شود و او دیگر اجازهای
بازگشت نداشته باشد.
در ادامهای
مباحثات عمومی گفتگویی داشتیم که در ذیل میآید. عطف به گذشته، امیر به یک
بریتانیایی که از یکسو بیش از حد به او دلبسته بود و از سویی دیگر از
هیچگونه اتهام بیاساس،
چه با تطمیع و چه با اقامهای
گواهی دروغ، بر ضد او دریغ نمیکرد
لرد رابرتس بود، بعد ها قوماندان اعلی در بریتانیا، شخصی که امیر او را بعد
از ورود ارتش بریتانیا به کابل به سبب قتل سر لوئیس کیوناری* در 1879 قاتل
هزاران افغان معرفی میکرد.
این پادشاه، بیتفاوت
در برابر زندگی انسانها، چنانچه نزد من لازف زد، برای کشیدن چشمان هزاران
نفر از مردم خود (بعد از قیام هزاره) تردیدی نکرده بود؛ کسی که اقدام
شجاعانهای
فرمانده بریتانیایی، لرد رابرتس، را در اعدام گروهی از خیانتکاران
بین المللی قویاً محکوم نکرده بود، پیوسته نق میزد که رابرتس هزاران افغان
بیگناه
را کشته است که فراموش شدنی نیست.
امیر: «وقتی من
به انگلستان بیایم و ملکه از من اسقتبال کند، آیا ممکن است از شما بپرسم که
در جوابش چه بگویم؟»
کرزن: «بله. من
خوشحال
خواهم بود جواب اعلیحضرت را بگویم.»
امیر: «من خبر
دارم که یک تالار بزرگ به نام وست منستر وجود دارد. درست میگویم؟»
کرزن: «بله.»
امیر: «هم چنان
در لندن دو پارلمان وجود دارد. یکی به نام مجلس اعیان یاد میشود،
دیگری مجلس عوام، بله؟»
کرزن: «درست میفرمایید.»
امیر: «وقی من
به لندن بیایم، در تالار وست منستر پذیرایی میشوم.
ملکه تکیهزده بر تخت خود در انتهای تالار و اعضای خاندان سلطنتی نشته اند
گرداگردش، نمایندگان مجلسین در دو طرفش؛ نمایندگان مجلس اعیان در سمت راست
و نمایندگان مجلس عوام در سمش چپش. آیا همین طور است؟»
کرزن: «رسم
معمول ما این چنین نیست. ممکن است اعلیحضرت بیشتر توضیح بدهند؟»
امیر: «من وارد
تالار خواهم شد و نمایندگان مجلس اعیان از سمت راست به پا میخیزند
و نمایندگان مجلس عوام از سمت چپ تا به من سلام کنند، و من از مقابل آنها
میگذرم
و به طرف جایگاه خود قدم میزنم، جایی که ملکه بر تخت خود نشسته است. علیا
حضرت از جایش بلند خواهد شد و خواهد گفت: اعلیحضرت از کابل آمده اند که چه
بگویند؟ من چه بگویم؟»
کرزن: «مطمین
هستم که [این را] نمیدانم.»
امیر: «من خواهم
گفت: نمیخواهم چیزی بگویم، و ملکه از من خواهد پرسید: چرا من از گفتن هر
چیز پرهیز میکنم؟
من در جوابش خواهم گفت: رابرتس را احضار کنید. تا رابرتس حاضر نشود من حرف
نمیزنم.
بعد از آن من مکث میکنم
تا این که رابرتس بیاید. وقتی رابرتس در برابر ملکه و مجلسین ایستاد، آن
وقت من حرف میزنم.»
کرزن: «اعلیحضرت
آن وقت چه خواهد گفت؟»
امیر: «من خواهم
گفت که رابرتس چگونه هزاران روپیه در کابل پرداخت کرد تا [برای تبرئهی
خود] در سلاخی مردم بیگناه
من گواهی دروغ جمعآوری
کند. من خواهم خواست تا رابرتس مجازات شود. وقتی رابرتس مجازات گردید، من
گپ خواهم زد.»
تشریح من مبنی
بر تفاوت میان نحوهای
استقبال امیر در انگلستان، لندن، آنچه
او برایش ترسیم میکرد،
بیهوده بود. هیچ چیزی نمیتوانست قناعتش را فراهم کند. آنچه میگفت
بدون تردید رفتاری بود که خودش در کابل سازماندهی میکرد؛ لندن برایش جز
صحنهای بزرگتر و با چشمانداز متفاوت چیزی دیگری نبود.
وقتی به [اولیای
امور] توضیح دادم که انجام تشریفات رایج دربار بریتانیا هنگام ملاقات با
امیر پیامد ناگوار خواهد داشت، تصمیم دولت علیا حضرت مبنی بر اینکه به رغم
نمایش مفتضح امیر و پیآمدهای
مخاطرهآمیز آن سخاوتمندانه برخورد خواهد شد مایهای خوشحالی من گردید.
چنانچه اگر دو رقیب [امیر و رابرتس] رو در روی هم قرار میگرفتند،
عادیسازی
وضعیت کار آسانی نبود. با توجه به جزئیاتی که من به آنهآ پرداختم، تنها کسی
که در انگلستان موضوع را فاقد اهمیت میدانست—البته خیلی هم توجیهپذیر،
خود لرد رابرتس بود.
به سببی که میدانست
من عضو پارلمان [بریتانیا] هستم، امیر با من رفتار توهینآمیز
نمیکرد،
اما از لحن نیشدار
در مورد مجلس عوام هم دریغ نمیکرد.
با دیگران اینگونه
نبود. در یک مورد امیر از یک بریتانیایی که برایش خدمت میکرد
خواسته بود تا به یک حمام عمومی ترکی برود تا تصور او را از پارلمان
بریتانیا حدس بزند. مستخدمِ وظیفهشناس
با رفتن به حمام مورد نظر غرض امیر را از تشبیه پارلمان بریتانیا با این
حمام دریافته بود؛ بنایی با گنبد رفیع و مملو از مردانی که بلند بلند صحبت
میکردند
و صداهای کرکنندهشان که صابون و دستمال سفارش میدادند
درهم میآمیختند،
سپس در هیاهوی عمومی سالون محو میشدند.
*
در حالی که
اتهامها
علیه محکمهی
نظامی در کابل در قبال اعدامها
طرفدارانی یافته بود و مخالفین آن در لندن مرتباً از آن میگفتند، جواب
لرد رابرتس در مجلس اعیان و مجلس عوام خوانده شد. پاسخ کامل او همراه با
چکیدهای
از شرح اعدامها
در نشرات پارلمان در فبروری 1880 چاپ شد. کرزن.
از میان اظهارات نادر امیر کبیر با ذهن
صغیر، گفتگویی که در پی میآید
را به خاطر میآورم. او که توهم را گرامی میداشت و به گرمی از جانب
درباریانش استقبال میشد،
درباریانش باور داشتند که او دارندهای تمام استعدادها است، مغز متفکر جهان
و افغانستان است، و بر تمام مسایل آگاه و در تمام فنون هنرور است.
روزی در راه خود به دربار از یک کفشکن
میگذشتم
که پیانویی بزرگی در آنجا
دیدم، ظاهراً آورده شده از اروپا، با نقاشیها
و مناظر ظریف که میگفتند
سر ای. برنی جونز (Sir E.
Burne-Jones) نقاشی کرده
است، ادعایی که به باور من حقیقت نداشت.
امیر: «وقتی داخل آمدید پیانوی مجللی را
در اتاق مجاور دیدید؟»
کرزن: «بله، دیدم.»
امیر: «در مورد نقاشی پوش پیانو چه فکر
کردید؟»
کرزن: «عالی بود.»
امیر: «آن را من خودم نقاشی کردم.»
مورد دیگری این طور اتفاق افتاد. ساعتم
صبح یک روز از کار افتاد و دیرتر به دربار رسیدم.
امیر: «چرا امروز دیر آمدی؟»
کرزن: «متاسفم اگر میگویم صبح امروز
ساعتم از کار افتاد.»
امیر: «ساعت شما انگلیسی است. بفرستش به
من که بدون زحمت برایت درست کنم. من یک ساعتساز
فنی استم. ساعتهای
تمام مردم کابل را من درست میکنم.»
برای این که توانسته باشم ساعتم را از
دستکاری
یک آدم غیرحرفهای
حفظ کرده باشم، با دستپاچگی
توضیح دادم که دوباره به کار افتاده است.
در اینجا به مثال دیگری از ویژگی
خندهآور [امیر] میپردازم. وقتی به انگلستان برگشتم، در تابستان سال 1895
ازدواج کردم و عکس خود و همسرم را برای امیر فرستادم. در پاسخ، امیر با
ضمیمهکردن
تحفهای
نفیس جواب نوشت. اشارهی
امیر به انتخاب خوب من در همسرگیری
نشان میدهد که او
روانشناس خوبی باشد. من ترجمهی
انگلیسی و متن فارسی نامه را در صفحهای
بعد ضمیمه میکنم.
*****
جناب مستطاب مشفق معظم مهربان دوستان
محبت و موالفت بنیان دوست دانشمند آنریبل جارج ان کرزن صاحب بهادر وزیر
پارلیمنت و ممبر هوس آف کامنس زاد محبته.
بعد از اظهار معانی محبت و موالات و
خیالات موانست و موالفات و اشتیاق ملاقات به جست و مسرت آیات واضح خاطر
مودت مآثر آن دوست دانشمند میدارم که از مطالعهء مضامین محبت و صدق آیین
مراسلات محررهء پانزدهم مارچ و نهم ماه جون هذا السنه مرسولهء آن دوست
مهربان بسیار خورسند و مشکور شدم و به جواب آن ها به بسیار ممنونیت و
مسروری خاطر مرقوم میفرمایم.
اولاً: در باب عروسی آن جناب و عکس جنابه لیدی کرزن صاحبه که نقشهء عکسی
جنابه را آن مهربان ارسال کرده بودند بسیار مشکور و خورسند شدم. الحمدالله
که خاطرخواه آن جناب شد و از خداوند مدام آن دوست دانا را همراه آن جنابه
به مرادات دنیوی رسیده و مسرور میخواهم
و مبارکباد میدهم
به آن دوست راستاندیش
که مبارک باشد. اگرچه یک نفر عیال گرفته اند اما بسیار لایق عیال گرفته
اند. خدا مبارک کند انشاالله و تعالی. اما از قرار علم قیافه معلوم میشود
که این جنابه لیدی صاحبهء شما بسیار آدم فهیم و نیکخواه
و دوستدار
شما و بسیار آدم با عفت و عصمت و لایق است که این طور زن از هزاران مرد
بهتر است انشاالله و تعالی شانه که همه وقت آن دوست خورسند خواهند بود از
اوضاع زندگانی او. جای بسیار شکر است این طور با موافق به خیال من که در
تمام انگلند کم این طور با وفا و دانا و صاحب آب و عزت خواهد بود از علم
قیافه چیزی که من تجربهها
کرده ام همین قدر دانسته شدم از صورت عکس جنابهء مذکور. خداوند برکت عمر و
اولاد دلخواه
به شمایان بدهد انشاالله تعالی. لایق دارد اگر قدری شما را لت و کوب کند
عیب ندارد. ثانیاً، میجک لال تین یعنی چراغ نقشهنمایی
که فرستاده بودید از تماشای آن که در میان آن خوشنودی دیدار جناب دوست
والدشان لارد سالس بری صاحب بهادر و دوست دانای من لارد وفرن صاحب بهادر و
ملاحظهء باقی نقشهجات
عکسی شده بسیار ممنون و خورسند شدم و مستر کلمنس در کابل خوب نشان داده
توانست و خانهسامانهای
حضور هم یاد گرفتند. ثالثاً، در باب شوق باز ملاقات با من که نوشته بودید
خداوند شما را سلامت بدارد. کل امر مرهون باوقاتها. اگر موقعهء آن نصیب شود
خداوند مهربان است. باقی والسلام ایام عزت و شادمانی مدام باد. فقط. محررهء
یازهم ماه آگست سنه 1895 عیسوی مطابق نوزدهم شهر صفرالمظفر سنه 1313 هجری
من مقام
دارالسلطنهء کابل. فقط.
امیر عبدالرحمان دوستدار
شما و بسیار بسیار خاهش مند عزت و درازی عمر شما از درگاه خداوند. دستخط
کردم. فقط. امیر عبدالرحمان.
به منظور ایجاد توازن میان مکاتبات امیر و نشاندادن
سبک نامهنگاری
او، مثال دیگری میآورم.
این نامه را زمانی که من یک شخص معمولی بودم نوشته بود. بخش اول نامه حاوی
مطالبی بود که من در انگلستان متهم به اظهارنظر در مورد افغانستان شده
بودم. بخش دوم شامل منازعات میان دولت هند و افغانستان بر سر درگیری در
تیرا بود که بیشترین زمان را در سال 1897 در بر گرفته بود.
ادامه دارد |