کابل ناتهـ، قضاوت تند حقوقی برگردان از نیلاب سلام

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تنزل مورالیست

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  « قضاوت تند حقوقی »

 
 
 

 دوستان همدل،

سال گذشته بود که « تنزل مورالیست » را برگردان، ویرایش و پیرایش کردم. « تنزل مورالیست » در وابسته گی با اعتراف  ناوقت گیونتر گراس، شاعر، نویسنده، مجسمه ساز، سیاستمدار، مورالیست سر شناس اروپا و برندهء جایزهء نوبل سخن های تازه را از زبان ژورنالیستان، نقد نگاران، سیاستمداران و شخصیتهای فرهنگی اروپا با خود داشت. اگر خواننده گان عزیز که تاکنون با این برگردان آشنا نیستند، برای بهتر شناختن این مبحث، در گام نخست «تنزل مورالیست » را که در پایان این مصاحبه پیهم کرده ام، به خوانش گیرند، خالی از لطف نخواهد بود. من، آن را بار دیگر ویرایش نمودم.

با عرض حرمت

 

 

 

 

مجلهء فوکوس، شمارهء مسلسل 42، اکتوبر 2007

نویسنده گان: مارگوت تسلاوسکی،  یوبست ـ اولریش براند

برگردان از آلمانی و ویرایش: نیلاب سلام

 

 

 

زمان و محل تولد:             16 اکتوبر سال 1927 در شهر دانتسیگ

شغل در جنگ جهانی دوم:   تانکیست و عضو اس. اس. مسلح

پیشرفت در شغل:              رشتهء مجسمه سازی در دوسلدورف و برلین

موفقیت به عنوان نویسنده: در 1959 با طبل حلبی

 

رمانها و ناولهای دیگر:      پشک و موش، 1961

                                     سالهای سگ 1977

                                     بووت [ یک نوع ماهی، م.]، 1977

                                     ملاقات در تیلگت، 1979

                                     موش [ مادینه، م.]، 1986

                                     مزرعهء بزرگ، 1995  

                                     سدهء من [ سدهء بیستم، م.]، 1999

نایل آمدن به جایزهء نوبل:     1999

                                 

 

به مناسبت هشتادمین سالروز تولد گیونتر گراس به اضافهء مصاحبهء وی

 

 

اسکار* در یک صبح ماه اکتوبر مهمان دارد، مهمانی با سبیل و پیپ در دهان. نی، این مهمان گیونتر گراس نیست. گراس، این بار نتوانسته به این طرفها سر بزند، از بس که قرار ملاقاتها دفترچه اش را پر کرده است. گیونتر گراس هم اکنون در جایی است که  شهر دار، سناتور مارشال و بسیاری باشنده گان این شهر «گدانتسک**»، گرد هم آمده اند تا بابت هشتاد مین سالروز تولدش به وی تبریک بگویند.  

درست، به همین خاطر است که یک نفر به این سو ها سر میزند که مانند برادر گراس به نظر می آید. او جان تسابلونسکی نام دارد، یک همسایه پیش از جنگ جهانی دوم. این مرد هفتاد و یک ساله، عصا به دست، تقریبا هر روزبه قصد دیدار اسکار کوچک بدین سو میلنگد: به سوی پسرک که در حال نواختن طبل حلبی است؛ در برنج ( برانزه ) ریخته شده و به روی یک نیمکت در کنار چشمه، نشسته است.

طبعا، پیرمرد هفتاد و یک ساله از مهمان ویژهء شهرش میداند،« کلاه را در برابرش از سر بر خواهم داشت. ما همه با وی هستیم. قضاوت کردن ساده است اما انسان باید در گام نخست تلاش به خرج دهد تا درک کند. در اینجا خانواده هایی سکنی دارند که یک برادر شان با پارتیزانهای پولندی پیوسته بود، دیگری با جبر به نیروی دفاعی کشانده شد، سومی در کانتسینتراسیونس لاگر { کشتارگاهی که رژیم فاشیسم هیتلری برای از بین بردن یهودیان به صورت جمعی در نظر گرفته بود. ـ م.} آمد و یگانه خواهر شان مورد تجاوز قرار گرفت.»

« گدانتسک »، محلی که از آنجا به شهر « دانتسیگ » داخل میشوی، گیونتر گراس را بابت بیان ناوقتش در وابسته گی با اس. اس. مسلح بخشوده است.

لیخ والیسا، قهرمان همکاری، که خود دارندهء جایزهء نوبل است، همین سال گذشته بود که گیونتر گراس را به باز گرداندن همهء امتیازاتی که یک شهروند افتخاری بدان نایل می آید، طلبید. او در ضمن از گراس خواست، تا وی را درک نماید.

 اکنون که هر دو طی سفر سه روزهء گراس به مناسبت جشن تولدش در یک ستیژ بحث با هم مقابل میشوند، میل تفاهم دوباره فضا را میانبارد.

نخیر، « گدانتسک » این بار نمیخواهد، شاعرش را زشت جلوه دهد.

در حقیقت، این شاعر بایست در کنار اسکار نشیند [ مجسمهء وی نیز در برنج ریخته شود. ـ م.]، با پیپ در دهان و کلاه باسکین که همچنان در برنج ریخته شده باشند.  

 تا به این حد احترامش میکنند.

«نی»، گراس میگوید:« نمیخواهم آن گاه که در پارک گشت میزنم، با خودم مقابل شوم!» شهر باید از پول در نظر گرفته شده برای ساختن مجسمهء برنجی او، در ساختمان که در یکی از اپارتمانهایش  گراس بزرگ شده است، دستشویی بسازد و درز های آن ساختمان باید ترمیم گردند.

گراس برای صرف غذا دعوت شده است. او به خاطر می آورد که چگونه در سال 1967، زمانی که در  اسراییل به سر میبرد، از جانب یک هموند ناحیهء مهاجران اسنادی را در مورد یهودیان شهر

 « دانتسیگ » به دست آورد.  همان اسناد و گزارشها بودند که اساس کتابش را گذاشتند.

« برای من، حلقهء دوستان امروز بسته میشود»، گراس با لحن تاثیر گزار میگوید.

زنده گی و آثار گراس همه یکجا و گام به گام در « گدانتسک » با هم مقابل میشوند؛ حتی در شهر کهنه، در پسته خانهء پولندی که در زمان جنگ چهارده ساعت علیه سربازان آلمانی مقاومت کرد.

در تختهء یاد بود بر در بزرگ و مستحکم دخولی « بک شتاین هاوز » نام یکی از کاکا های گراس که در زمان جنگ با مقاومت کننده گان بود و مانند همهء دستگیر شده گان از سوی جرمنها به دار آویخته شد، درج است.

« هرگز دوباره هموندان خانواده در مورد وی صحبت ننمودند»، چنین در کتاب « پوست کردن پیاز» آمده است.

گراس مانند همیشه از دختران کاکایش که در « گدانتسک » به سر میبرند، دیدن میکند. دو خانمی که به سن و سال گراس استند. مانند همهء دید و باز دید ها، ـ در زادگاه قدیمی، آنها نیز از گزند روزگار به دور نمانده اند. سخنانی که به زبان می آورند، مانند همیشه به تقصیر و گناه او ارتباط میگیرند.

 

ف. آقای گراس، به مناسبت هشتادمین سالروز تولد تان از زادگاه خویش دیدن میکنید، با احساسات میهنی؟

گ. طبعا. تا شانزده ساله گی در این جا به سر برده ام و سپس در سال 1958 بود که از پاریس، محلی که در آن جا « طبل حلبی » را نوشتم، دوباره به اینجا گذرم افتاد. در همان زمان بود که آباد کردنها آغاز یافته بودند؛  یک کار تقریبا غیر واقعی در یک کشور ویران شده. برای کار که من مانند خیلی از دانتسیگر های مربوط به نسل من که هر بار با چمدان منتقل زخمهایی از دورهء مقاومت و فرار، به این جا بر میگردیم، سپاسگزار هستم.

ف. آیا کار کردهای شما را بی آنکه با از دست دادن میهن رابطه داشته باشد، میتوانستیم باز هم داشته باشیم؟

گ. من، بدون آنهم یک هنرمند میشدم. این آرزو را از سن  دوازده، سیزده ساله گی در سر میپروراندم. آن گاه که به نوشتن آغازیدم، احساس کردم که با زبان قلم آنچه را بدست می آورم که از دست داده بودم. در این وابسته گی، ادبیات یک چیز محافظه کارانه و پوشیده را با خود دارد. این یک امر دردناک است، زمانی که شخص مجبور شود به خویشتن بفهماند، زادگاه برای همیشه از دست رفته است و آنهم به خاطر کوتاهیهای خود شان.

ف. با آنهم خودتان را خیلی زود برای شناختن اودر ـ نایسسی ـ گرینتسی  *** آماده ساختید؟

گ. من درک کردم، زمانی که در یک کشور دو پارچه شده با هدف تامین وحدت دوباره، میخواهیم با هم نزدیک گردیم، شرط اول این است که چنین تمایلی را اصلا بپذیریم. اینکه ویللی براند بر خلاف حزب مسیحیان دموکرات که  با وعده های دروغین پیش میرفت، واقعیتها را دید، پذیرفت و آماده گی نشان داد تا بر پایهء آنها سیاست خویش را پی نهد؛ این خود برهان استواری بود برای پشتیبانی از ایشان.

ف. به روز یکشنبه در پولند انتخابات است. مناسبات آنها با جرمنها نقش مهمی را در این انتخابات بازی مینماید. چرا این مناسبات هم اکنون آسیب دیده است؟

گ. زیرا در هر دو کشور انسانهای مشخصی هستند که حسابهای خویش را هنوز تصفیه ننموده اند.

ف. حزب کنونی حاکم در پولند « کاستسینسکی ـ تسویللینگی » علیه دیدار شما از این شهر، دست به  مظاهرات زده است. [ آنها به این باور هستند که ـ م.]شما در اعترافات تان اگرچه تلاش به خرج داده اید، حالات را تشریح نمایید اما هرگز معذرت نخواسته اید؟

گ. من این گونه حرفها را از آلمان میشناسم که همان بخش کتاب با بی میلی نا خوانده گذاشته میشود. کسی که « پوست کردن پیاز » را خوانده است، شرم مرا که هنگام بیان حالتم در آن وابسته گی داشته ام، احساس مینماید. من، در حقیقت پس از جنگ دانستم که در چه یک دستگاه جنایتکاری پایم کشانده شده بود. این بحث مرا یک سال پیش نیز آزرده ساخت. اما هیچ کس موفق نخواهد شد تا مرا وادار به سکوت نماید.

ف. چه چیزی شما را بیش از همه رنج داد؟

گ. موذی گریهای چون بهتان بستنها و بیرون دادن کاریکاتور های بودند که شمار از آنها به خاطر کیفیت بد، مثل اینکه زیر طوفان ایستاده باشند، بودند؛ هم آهنگی در مطبوعات و رسانه ها و پس پس کردنها، این ها همه احساسات مرا مخدوش ساختند.

ف. شاید یکبار ما ژورنالیستان بر خلاف همیشه با هم، همنظر بودیم؟!

گ. نسخه های مورد بحث هفته ها پیش به شما ها رسیده بود ولی هیچ چیز جدی گرفته نشد. در عوض همه یکجا حالت یک دنده گی را به خود اختیار کردید.

ف. آیا یاس کسانی را که شما را به صفت مشاور و رهنمای خویش پذیرفته بودند، احساس کردید؟ آنها چنین اقراری را بسیار پیشتر میخواستند، بشنوند.

گ. آدم با چنین موضوعی معامله نمیکند که خودش را بر پلهء زینه یی قرار دهد و بگوید اعتراف میکنم. خاطرات آلات ذهنی اند که خود را بر ما انبار میکنند. در لحظاتی که به نوشتن می آغازیم همزمان با  آن خطر تقلب نیز همراه است. برای من همیشه روشن بوده است که خاطرات پرسش بر انگیز و سزاوار تامل را همچنان باید مینوشتم. جریان برهنه نمودن پیاز را آشکارا میساختم. پرده به پرده! این برای من خیلیها مهم بوده است و تنها آن زمانی که این شکل بیان را یافتم، توانستم در مورد گپ بزنم. من از سالهای جوانیم هرگز یک راز نساختم. من روشن ساختم که همروزگارم چگونه آن زمان نه تنها فریب داده شد، بلکه خواست فریب بخورد. این موضوعات همه پیش از این واضح بودند منتها خواستند در محضر عام موضوع را طوری جلوه بدهند که گویا سخن کاملا تازه یی است.

ف. درست به همین خاطر که شما هرگز از دورهء خدمت تان به نازیها رازی نساختید: چرا نمیتوانستید  آشکارا در مورد وظیفهء تان در دوران اس. اس. مسلح حرف بزنید؟

گ. این خاطرات در درون من از زمان جنگ به کپسولها تبدیل شدند، مانند ریزه های نارنجک انبار گشته بر شانه های چپی من. بار این خاطرات، همیشه بر شانه هایم محسوس بود و اما زمان درازی به کار داشتم، تا از آن به گونهء مناسب بگویم. در این رابطه، هر که میتواند آن گونه که دلش میخواهد، برداشت نماید.

بلی، در کتاب در گام نخست از لغزشم قصه میکنم. آن گاه که 14، 15 و 16 سال داشتم و در حالات مشخص هیچ گاه از خود چیزی نپرسیدم. حتا نه در آن زمانی که کاکایم ـ او به مقاوت کننده گان پسته خانهء پولندی در اینجا در دانتسیگ پیوسته بود ـ به گلوله بسته شد. نه آن زمانی که آموزگارم سر به نیست شد. این پرسشها که هرگز از سوی من در آن زمان مطرح نشدند، همه به حساب من می آیند.

اینها برای من آزار دهنده تر از مقطع وظیفهء من با اس. اس. مسلح، است.

ف. یکبار دیگر: در صورتی که این بخش بی معنا بود، پس چرا حرف زدن در موردش امکان پذیر نبود؟

گ. من که قبلا در مورد حرف زده بودم. اما این موضوع، در آن زمان برای هیچ کس جالب نبود. مردم هنوز با مفهوم جنگ نزدیک بودند و میدانستند که در آخر سالهای نو جوانی یکی به اس. اس. مسلح احضار میشد. موضوع روشن بود و بدین ملحوظ هیچ حرفی هم نبود. چیزی که مرا غافلگیر ساخت، همانا کمبود غریزهء خواستن بود که مورد پذیرش قرار بگیرد. نه تنها من بلکه همهء نسل من نستوه در راستا کار کرد تا در آلمان دموکراسی به وجود آید. ما همه درس خویش را گرفته ایم.

« قضاوت تند حقوقی » از جانب جوانتر ها ـ به گونهء مثال، حالا، گاه که سخن از عضویت پیشینهء والسنر، لینتس و دیگران در حزب ناسیونالیست های آلمانی بالا میشود ـ ، احساس تنفرم را بر میانگیزد.

ف. آیا، به نوشتن خاطرات تان ادامه خواهید داد؟ به ویژه در وابسته گی به سالهایی که شما را به حیث یک دموکرات معرفی خواهد کرد؟

گ. برای آن نیز باید شیوه یی بیابم. آن گاه که «طبل حلبی » را بیرون دادم، یک شخصیت اجتماعی بودم. هر آنچه به دنبال آن به وقوع پیوست، مستند ثبت است. من میتوانم و باید هم به گذشته ها چنگ بیا ندازم. در حالی که در « پوست کردن پیاز » تنها از میان خاطرات یک کودک فراری مهاجر باید حرفها را بیرون میکشیدم. هیچ چیز دیگری وجود نداشت به جز از یک البوم تصاویر که مادرم توانسته بود نجاتش دهد ـ و کلکسیون تکتهای پستی من. 

ف. حزب سوسیال دموکرات که اینهمه برایش عرض اندام نمودید، خودش را بار دیگر در حالت جنگ خطی مییابد، آیا هنوز حزب شماست؟

گ. بلی، مطمینا. با همهء اشتباهات، همواره کوشا بوده است تا دموکرات باقی بماند و در عین زمان موقعیتهای بد اجتماعی را از نظر به دور نسازد. بعضا این موضوع از زاویهء چشم به دور میماند ـ و گاهی هم سازمان، خودش را بر موضوعات دیگر متمرکز میسازد. اما، اکنون امیدوار هستم که سنتها به هم پیوند داده شوند، بی آنکه از آنها به حیث پس مانده ها یاد شود.

میدانید که من، همیشه یک اصلاح طلب بوده ام و هرگز نمیخواهم از خیز های بلند بدانم. جانور  سترون من در ساحهء سیاست حلزون است.

 

 

 

آویزه ها

 

* اسکار: نام پسرکی که در « طبل حلبی »، شخصیت مرکزی ناول را بازی میکند. م.

** گدانتسک: شهر کهنهء بندری در پولند. این شهر پس از ویرانی کامل در جنگ جهانی دوم (1945)، بر مبنای اصول تاریخی از نو بنا یافت.

Bertelsmann, Das neue universal Lexikon 2007

*** اودر ـ نایسسی ـ گرینتسی: در قرار داد پوتس دام(1)، آمده: از بحیرهء شمال، از کنار غرب قریه، از دریای اودر ـ که در وسط آلمان و پولند منحیث سرحد میگذرد ـ گذشته تا به سرحد چک میرسد یعنی در حقیقت در سمت شرقی آلمان شرق سابق واقع گردیده. همین خط، به حیث سرحد غربی پولیند انتخاب شد.،

I xbپاراگراف در .1

همانجا.

 

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ٦٢    دسمبر    2007