الهام غرجی

 

سوگنامه برای بودا

 

 

 

سالگذشت فروریختن پیکره های بودا را به دوست داران تاریخ و فرهنگ وطن تسلیت می گویم . 

با چه گلوی فریاد باید کرد و با چه زبانی نفرین؟  مطمیین شدم که نهایت انسان، نهایت توانایی او٬ نا توانی است. شکسته گی است. و من این نا توانی و شکسته گی را در اندوه بودا تجربه کردم.

چشم هایم همه ای گوشه و کنار پیکره ای بزرگ بودا را، و مغاره ها را دور زد و روی خط "سیاهی" در پایینه ای چپ پیکره توقف کرد: " جا الحق و ذهق الباطل ..." "نفرین برشما! نفرین بر این حقی که با ان ما را ویران می کنید.

هزار سال پیش، چشم های ما را کشیدید. از استخوان نیاکان مان پرچم ها تان را دسته کردید و برافراشتید بر گور پدران از تیغ کشیده شدهً مان، ما را بیگانه کردید با خود ما.

ما را از زیارت گور اجداد ما پرهیز دادید و خود، خود متجاوز تان، وقتی مردید، گورها تان را زیارت گاه ساختید."

 ای بی هویت ما!

بی هویت ؟...

بیادم امد وقتی اولین بار در کابل، به قبرستان شهدا صالحین رفتم، در دامنه ای کوه تجمع  مردم و زیارتگاهی  توجه ام را جلب کرد. نزدیک رفتم، دیدم که مردم گروه گروه درون می روند. من هم خواستم داخل بروم. متوجه شدم که باید بوت هایم را بکشم. "خیر می ارزد به اگاهی از درون."

داخل٬ دو گور قرار داشتند. مجلل. به فکر گور فرزانه گانی افتادم که دران پایین تر٬ در خواری و خاک قرار گرفته بودند. این ها دگر کدام بزرگانی باشند که در شکوه خوابیده اند؟

چشمم به لوحه سنگی افتاد که بران نوشته بودند: زبیر انصار و خالد انصار ... کسانی بودند که دین مقدس اسلام را به افغانستان اوردند.

هیچ چیز دگر نمی گویم، فقط دنباله ان متن را از خاطره ام این جا می نویسم:

پیش از دین مقدس اسلام، در افغانستان بودایی ها! زندگی می کردند... باخود زمزمه کردم٬ آری بودایی ها ... انها کی بودند؟ نسبتی با ما داشتند ؟ 

 

*********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢٤         مارچ 2006