کابل ناتهـ، Kabulnath





























بخش اول



بخش دوم



بخش سوم




بخش چهارم




بخش پنجم








بخش ششم


بخش هفتم



بخش هشتم


بخش نهم




بخش دهــــــم



بخش یازدهم











































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 

 (بخـش دوازدهـــــــــم)

 

صبورالله سـياه ســنگ
hajarulaswad@yahoo.com

يک دسـت بيصــداسـت!

 

اين فشـــرده که هـرگـز نمـيتواند به درسـت يا نادرسـت بودن کارنامــه سـياسـي محـمــد داوود (نخسـتين رييس جمهــور افـغـانسـتان) و بيگناه يا گنهکار بودنش بپردازد، ميخواهــد دسـتچيني از آگاهيهاي دسـترس در پيرامـــون چگـونگـي کشـته شــدن او و خــانواده اش باشــد.

 

کوشــيده خواهــد شــد براي روشـن شــدن برخـي آوازه هــاي فزاينده که اينجـا و آنجــا شـنيده يا خــوانده ميشـوند، دسـتکم با چهــار تن از بلندپايگان پيشــين حـزب دمـوکــراتيک خـلـق افـغـانسـتان (کـريم ميثاق، دسـتگـير پنجشــيري، ســليمــان لايق و خيال محـمــد کتوازي) و نيز با جنرال امــام الـدين گفت و شـنودهاي دامنه دار تلفـــوني راه اندازي شـود.

 

هـمچنان نياز اسـت به کمک هر آنکه بخواهــد در بهــبود اين نوشـته ياري رسـاند.

 

سـياه ســنگ

بيسـت و هشـتم اپـريل 2008

 

شــمــاره هــاي تلفــون: 1 (306) 5438950 و 1 (306) 5020882

نشـاني: Siasang, 679 Rink Ave., Regina, SK., S4X2P3, CANADA

 

[][]

 

 

"خـونهــای گـذشـــته را با آب بشـــوييد"

 

صـبورالله سـياه ســنگ [شـام هــژدهم اکـتوبر 2008]: ســـپاســگــزارم از اينکه آمــاده ايد براي روشـنتر شــدن رويدادهـــاي هـفـتم و هـشـــتم ثور سـيزده پنجــاه و هـفـت [28 اپريل 1978] به چـند پرســش پاســـخ دهــيد.

 

جــنرال امــام الـدين: تشکر از شمـا. امـيـدوارم ســخنانم را قـســـمي کـه تعـهــد کـــرده ايد، بدون کـــم و زياد به خــوانندگـان مـحــترم برســانيد. مــن براي جــواب دادن به هـــر نوع ســـوال آمــاده اسـتم.

 

سـياه ســنگ: آيا ميشـود در آغــاز کـمـي از خــود بگــوييد؟

امــام الـدين: نامــم امــام الـدين اسـت، تخـلـص ندارم و مـتـولــد ولايت لوگـر ميباشــــم. در ســال ســـيزده پنجـــاه [1971] در رشـــته مخــابره از حــربي پوهــنتون فــارغ شــده ام. در شــــروع حـــاکـميت نجــيب الله به رتبه جــنرالـي نايل شــدم و الــي ســقـوط حـکـومـت وي در اردوي افـغـانسـتان شــامـل خـدمــت بودم. در ســال 1998 از کشــور خــارج گــرديدم و با خـانواده ام در اروپا مـنحـيث پناهنده ســياســـي زندگــي ميکــنم. فـعـلاً در يک مکـتب ابتداييه بحيث مـعـلم اطـفـال وظـيفه اجــــرا مـينمايم.

 

سـياه ســنگ: دگـرگــوني ســياســي هـفـت ثور ســيزده پنجـاه و هـفـت را چـــه مـينامـيد: انقـلاب، کــودتا، قــيام، حــادثه يا چــه؟

 

امــام الـدين: مـــن آن حــادثه بزرگ تاريخـــي را "قـيام تدافـعـي" ميخـــوانم، اما در دوران حـزب دمـوکــراتيک خـلـق افـغـانسـتان در هـمـه جـا از آن به نام "انـقـلاب ثور" ياد گـرديده اسـت.

 

سـياه ســنگ: از آنچــه "قـيام تدافـعـي" ميخـــوانيد، چـگــونه، در کـجـا و کـي آگـاهـــي يافـتيد؟

امــام الـدين: در سـال ســيزده پنجـاه و هـفـت [1978] مــن به رتبه تورن، منحـيث قومــاندان بلـوک مخـــابره قـطـعـه 455 کــومــاندو در کابل ايفــاي وظـيفه مينمـــودم. حــوالــي نيمـه اول روز هـفـت ثور [27 اپريل 1978] در محــل وظـيفه، مـتوجــه درگــيري مســـلحـانه در شـهــر کابل شــدم. همـان وقـت اطـلاع حـاصـل نمــودم کـه قـــواي مســـلـح در مـقـابل حـکــومـت رياسـت جمهــوري ســردار داوود قــيام کــرده اسـت. در آن روز نتيجــه مشـخـص و معــين نبود. يک تعــداد قــوتهــا به طــرفــداري از حـکــومـت و يـک تعــداد ديگـر برخــلاف حـکــومت مـــوضـعگـيري مـينمــودند. در آخــر قـضـيه به طـــرفـي رفـت کـه مــوجب ســـقــوط حکـــومت جـمـهـــوري بر ســـر اقـتـدار گـرديد.

 

سـياه ســنگ: آيا پيش از آن روز عـضــو حـزب دمـوکــراتيک خـلـق افـغـانسـتان بوديد؟

امــام الـدين: بلـي. مـــن عــضو حـزب دمـوکــراتيک خـلـق افـغـانسـتان بودم.

 

سـياه ســنگ: مــربوط کدام جناح بوديد: خـلـق يا پرچـــم؟

امــام الـدين: مــن جـناح بندي حـزب دمـوکــراتيک خـلـق افـغـانسـتان را به خـلـق و پرچــــم درسـت نميدانسـتم.

 

ســياه سـنگ: از نگـاه سـازماني در کـدام ســو بوديد: بخـشـي که رهـبري آن به نور محـمـد تره کي ميرسـيد يا بخـشــي که رهـبر آن ببرک کارمــل بود؟

 

امــام الـدين: گـرچــه پيشــتر گـفـتم کـه جــانبدار تقـســيم کــردن حـزب دمـوکــراتيک خـلـق افـغـانسـتان به دو جـناح نبودم، امــا به خـاطــر وضــاحـت مــوضــوع بايد بگــويم کـه مــربوط جـناح خـلـق بودم.

 

سـياه ســنگ: آيا درسـت اسـت که با حـفيظ الله امين خـيلي نزديک بوديد؟

امــام الـدين: نخـــير، اين گـفـته درسـت نيسـت. مـــن با حـفيظ الله امـين هــيچ نوع شـناخت قــبلي نداشــتم. البته ســـوء تفـاهــم نشــود کـه نامــش را منحـيث شـخـصـي کـه در ســطح رهــبري حــزب قــرار داشــت، شـنيده بودم، امــا اگـر هــدف از "نزديک بودن" شـناخت و نزديکي شـخصي يا تشــکيلاتي مـــن با او باشــد، اين ادعــا صحيح نيسـت. تکــرار ميکــنم کــه مــن با حفيظ الله امين نزديکـــي نداشـــتم.

 

سـياه ســنگ: در نقـش افــسر نظـامــي و هـمچـنان عـضــو حـزب دمـوکــراتيک خـلـق افـغـانسـتان، روز هـفـت ثور سـيزده پنجـاه و هـفـت [27 اپريل 1978] از ســوي حــزب چــه پيامي گـرفـتيد؟

 

امــام الـدين: قســمي کــه پيشــتر گـفـتم مـــن افـســـر مخــابره قطعـه کمــاندو بودم. وظـبفه مخــابره تامين ارتباط قــومــاندان با قــدمــه هــاي مــادون و مــافــوق ميباشــد. در همــان روز اول، يعـني هـفـت ثور [27 اپريل 1978] از طـرف حـزب هيچـگــونه پيام يا دســـتور خـاصـي نگـرفـته بودم. مــن مصـروف وظـايف معـمـــول روزانه خــود بودم و ارتباط جــزوتامهـــاي قطـعه کــومــاندو را به قــومــاندان مــربوطه يعـني جـگـــرن محـمــد هــاشـــم تامين نـمــوده بودم.

 

سـياه ســنگ: روز هشـتم ثور [28 اپريل 1978] نقـش شمـا از کـجـا، کي و چگـونه آغـاز شــد؟

امــام الـدين: در نيـمــه اول روز هـفـت ثور با جـــزوتامهــاي کــومــاندو نظــر به امــر جـگـــرن محـمــد هــاشـــم عــليه قـيام در داخــل شهــر کابل وظـيفه گـرفـتم. در خــتم روز مــذکـور جـگــرن محـمــد هــاشــم داوطلـبانه وظـيفـه ســـوق و اداره قطــعـه را به قـــومــانـدان تولــي اول (شـــهـنواز تـني کـه در آن ســالهــا "تـني" تخـلـص نميکــرد) انتقــال داد و به مـــن وظيفه ســـپرد تا نزد او رفته ارتباط جــزوتامـهـا را با وي تامـين کـــرده و از اوامـــر وي اطـاعـت نمــايم. حـــوالي ســاعت شــش و هـفـت صـبح روز هـشـــتم ثور، قــومــاندان تولــي اول کـه بـعـد از اين قــومــاندان قـطعـه بود، برايم چـنين امــر کــرد:

 

"ازينکـه وظـيفه مـخـابره عـلاوده بر تامـين ارتباط، حـمـل و انتقـال پيامهـاي نظـامـي مـيباشــد، بنا بر اين شـمــا وظـيفـه داريد پيام شــوراي نظـامــي قيام را به رييــس جـمهــور رســـانيده و ابلاغ نمــاييد."

 

مــتن مـخـتصــر پيام قــرار ذيل بود: "از اينکــه قـــدرت سـياســي به حـزب دمـوکــراتيک خـلـق افـغـانسـتان انتقــال نمــوده، بناءً شمــا به دسـتور شــوراي نظامـــي قــيام تســليم شـــويد."

 

شهـــنواز تني تاکـيد نمــود: "زمــاني کـه پيـش رييــس جـمهــور مـيرويد، بايد خــودت غــيرمســلح باشـــــي."

 

سـياه ســنگ: شهـــنواز تني اين دسـتور را از چـه کسـي گـرفـته بود؟

امــام الـدين: دقـيقـاً نمـيدانم. امـــا اين را ميـدانم کـه اعــضــاي رهــبري حـزب دمـوکــراتيک خـلـق افغانسـتان، او را شــب پيشــتر به دفــتر راديو خــواســـته بودند.

 

سـياه ســنگ: به اينگــونه، نظـــر به دســتوري کـه ميگــوييد از شهـــنواز تني گـرفته بوديد، نزد محـمــد داوود رفـتيد؟

 

امــام الـدين: بلي. مــن نظــر به دسـتوري کـه از مقــام قــومــانداني يا به عـبارت ديگـر از آمـــر خـــود گـرفته بودم، بايد داخــل ارگ ميشــدم و پيام شـــوراي نظامــي قـيام را براي ســـردار داوود ابلاغ ميکــردم. به مــن چـنين امــر شــده بود.

 

سـياه ســنگ: کــي، چگــونه و با چـه کســاني نزد محـمــد داوود رفـتيد؟

امــام الـدين: حــوالي سـاعت شــش و هـفـت صـبح هـشـت ثور [28 اپريل 1978]، با ســـه نـفـر ســـربازان به جــايي کــه داوود خــان بود، رفـتيم. مــن غــيرمســـلح بودم.

 

سـياه ســنگ: آيا ميشــود نامهـاي اين ســه تن ســرباز را بگــوييد؟

امــام الـدين: چــون بيشــتر از ســي ســال از آن حــادثه ميگــذرد، نامهــاي آن ســـربازان را به خـاطــر ندارم.

 

سـياه ســنگ: کســاني که ميگوييد با شمــا يکجا نزد محـمــد داوود رفتند، افـغـان بودند؟

امــام الـدين: بلـي. اين ســه نفـر ســـربازي کـه با مــن يکجــا رفـتند، افـغانان بودند.

 

سـياه ســنگ: ... و مســلـح هــم بودند.

امــام الـدين: بلي. آنها مســلح بودند.

 

سـياه ســنگ: آيا اين گـفته هــا کــه از زبان خــود تان آورده ميشـوند درسـت اند: "زرهـپوش مــن مـقابل دروازه شــرقي ارگ به حــالت آمــادگي آتش قــرار داشـت. صبح هشــتم ثور [28 اپريل 1978] قطعـات گـارد با بلند کــردن بيرق ســفيد تســليمي خــود را اعــلان داشـــتند. در هــمين وقـت برايم امـــر گـرديد کـه داوود را دســـتگـير کـنم. قـبلاً داوود با مــا در تمــاس شــده و خــواسـته بود کــه با رهـــبران کـودتا صـحـبت کـند. کـميته مــرکــزي حــزب [دمـوکـراتيک خـلـق افـغـانسـتان] خـواسـته او را پذيرفـته بود. آنهــا تصــميم داشـــتند قــادر و اســلم وطنجــار را براي مــلاقــات با داوود بفــرسـتند. هـمـزمــان بار ديگـر برايم امـــر گـرديد کـه داخل ارگ شــده و داوود را دسـتگير کـنم. ديدم هيچـکسـي از جـمله دريوان زرهـپوش و صـاحـبمنصبان حــاضــر نيسـتند، داخل ارگ شـوند. خــلاصه، دريوري را ميشـناختم کـه حـاضــر شــد زرهـپوش مــرا به درون ارگ هــدايت کند. چـهـــار نفـــر نظــامـي ديگـر نيز با مــن هــمراه گـرديدند."

 

امــام الـدين: اين گـفته از مــن نيسـت. هـــر کس به هــر دليلي که چـنين نوشــته باشــد، صــرف به خــاطــر جـالب ســاختن ســخـنان تخـيلي خــود قـصــداً دروغ مـحـض را به مــردم ارايه کـــرده اسـت. اولاً مــن افـســر مـخــابره بودم، زرهـپوش نداشـــتم و نه با زرهـپوش به طــرف ارگ رفته بودم. دوم هـيچ دريوري آنـجـا نبود چــه رســد به دريوري کــه مــن از او شـناخت داشــته باشـــم و او مـــرا به درون ارگ هــدايت کــرده باشــد. ســـوم مــوضـوع چـهــار نفــر نظامــي کـه گـويا هـمـراهـــان مــن بوده اند، قطعـاً درسـت نيسـت. به مــن امـــر شــده بود که پيام شـــوراي نظـامــي قـيام را به ســـردار داوود ابلاغ نمــايم. آنجــا قـطعاً نامـي از قــادر و اســلم وطنجــار در مـيان نبود. اينهــا هـمـه سـخـنان هــــوايي و ســاختگي ميباشــند.

 

سـياه ســنگ: آيا در ميان يا در کنار آناني که شـمـا را به رفتن به درون ارگ هـمـراهـــي کــردند، از ســـربازان، افـســران، کـارمندان نظامـي يا غـيرنظامــي روسـي نيز کسـي يا کســاني بودند؟

 

امــام الـدين: نخــير. هـيچـيک تـبعـه روس در روز مــذکــور با مــا نبود.

 

سـياه ســنگ: در چـندين جــا چنين نوشته شــده اسـت: شـمــا را دگـرمــن گـل آقــا آمــر اپراسـيون گــارد به ســوي اتاقــي که مـحـمــد داوود در آنجـا بود، رهنمــايي کـرد. آيا اين درسـت اسـت؟

 

امــام الـدين: نه. اين ادعــا درسـت نيسـت. آن روز کسـي به نام گل آقــا با مــا نبود.

 

سـياه ســنگ: اگـر گـفـته شــود نام اصـلي گـل آقـا، "آقـا محـمــد" اسـت، چـه خـواهـيد گـفـت؟

امــام الـدين: مـن کسـي را به نام آقا محـمــد در گارد نميشـناختم. به اين نام هم کسـي با مــا نبود.

 

سـياه ســنگ: اگـر چــنين گفته شـود: گل آقــا يا آقا محـمــد پـيش ار رفتن شمــا در ارگ بوده، و پس از رسـيدن شمــا، به محـمــد داوود رســـم تعظـيم کــرده و گـفته اسـت: افـراد کـودتا ميخـواهـنـد شـمــا را مـلاقات کــنند. آيا اين درسـت اسـت؟

 

امــام الـدين: نه. اين ادعــا هــم نميتواند درسـت باشــد. آن روز اصــلاً کسـي به نام گل آقــا يا آقــا محـمــد آنجا نبود. تا جــايي که به ياد دارم کسـي به ســردار داوود نگفت که افـراد کـودتا ميخـواهـنـد شـمــا را مـلاقات کــنند.

 

سـياه ســنگ: هـنگامـي که شـمــا محـمــد داوود را ديديد، بايد لحـظاتي ميان 6:45 و 7:00 صبح هشــت ثور [28 اپريل 1978] بوده باشــد. آيا اين گـمان درسـت اسـت؟

 

امـام الـدين: دقـيقاً نميتوانم بگـويم، اما فکـر ميکنم حـوالي سـاعتهاي شـش و هـفـت صبح بود.

 

سـياه ســنگ: آيا شمــا دسـت خـالي براي گـرفتار کـردن محـمــد داوود رفته بوديد؟

امــام الـدين: وظـيفه مــن انتـقال و ابلاغ پيام تســـليمي ســـردار داوود به شـوراي نظامــي قيام يود. دسـتگيري او برايم امر نشــده بود.

 

سـياه ســنگ: اگـر محـمــد داوود پيام شـمـا را ميپذيرفت، چـه ميکــرديد؟

امــام الـدين: در آنصورت وظـيفـه مـــن ختم ميشــد. مـوضــوع تســليمي او را به ســرعت به قومــاندان خــود ميرسـاندم. مـقـامـات عـالي شــوراي نظامـي خـود در مــورد ســرنوشت سردار داوود و خــانواده اش تصميم ميگـرفتند.

 

سـياه ســنگ: آيا پيش از آن روز هــــم محـمــد داوود را ديده بوديد؟

امــام الـدين: بلي. ســردار داوود را در رژه هـــاي نظــامي از دور ديده بودم. عــلاوتاً از طـريق تلـويزيون و بعــضي فيلمهـاي ســـينمايي کـه غـالباً ســفـرهــايش را نشــان مـيدادند، هـــم با چـهــره وي آشـنا بودم.

 

سـياه ســنگ: از نگاه شمــا، محـمــد داوود چگــونه آدمــي بود؟

امــام الـدين: ســـردار محـمــد داوود يک جـنرال ارشــد خــانواده شـــاهي بود کــه در پســتهاي عـالـي نظـامــي و ســياسـي وظـيفه اجــرا نمــوده بود. او در زمــانش ســپهسـالار مطــرح وقــت خــود بود. مــن از نظــاميان ســابقه شــنيده بودم که داوود خان يک شـخصيت با دســپلين، قـاطع، دلاور و مقــاوم بود. دســـپلين و قـاطعيت در کـرکـترش خــوب تبارز نمـــوده بـود. ميگـفـتند کـه از مــادونان و هـمـکاران خــود مطـالبات جــدي داشــت. اين را هــــم شـــنيده بودم کـه مطـالبات وي در امــر و اجــراي وظـايف با عصـبانيت و غــرور شــاهــانه هـمـراه بود و عـصـبانيت خـصيصه بارز زندگـي ســياسـي و نظـامــي وي را تشــکيل ميداد که آن را در لحـظات اخـير زندگــي اش برمــلا ســاخت. به نظــر مــن خـصـايلي چـون قـاطعـيت، شــجـاعـت و دســـپلين به کــرکـتر نظامــي ســـردار داوود تاثيرات مـثبتي به جـا گــذاشـــته بود.

 

سـياه ســنگ: شمــا در نگاه خــود چـگــونه آدمـــي اسـتيد؟

امــام الـدين: نمـيتوانم چـيزي در وصـف خــود بگــويم. مــن يک انســان عادي، نورمــال و افـسر نظامــي بودم، پيشــه و مســلک خــود را دوسـت داشــتم و به وظيفه و مســلک خــود عشـــق ميورزيدم. هـميشــه وظــايف خـود را با کـمــال صــداقت و ايمــانداري اجــرا مينمــودم و هـميشـه آرزو داشـــتم رضــايت آمــرين و مــادونان و شـفـقـت هـمـقـطاران خــود را با خــود داشــته باشــم. طــي ســالهـاي گـذشــته وظـيفوي، راز مــوفـقـيت مــن هـمـين نکته بود.

 

سـياه ســنگ: شـمـاري از تاريخـنگـاران، گـزارشگـران و خـاطــره نويسـها کشــته شـــدن محـمــد داوود و خــانواده اش را کار شمــا مـيدانند. پيش از پرداختن به جــزييات، از اين ديدگاه، خــود را چگــونه ميبينيد؟

 

امــام الـدين: اين اتهـــام خـاطــره نويســان واقـعـيت ندارد. مــن صــرف منحـيث خــبررســـان نظامـــي وظـيفـه خـــود را انجــام داده ام و پيام شـــوراي نظامــي را به رييـس جهمـــور رســانيده و به احترام ابلاغ نمــودم. به نظــر مــن اجــراي وظـايف گـناه نيسـت. مــن وجــداناً راحــت ميباشــم.

 

سـياه ســنگ: هنگامـــي که با محـمــد داوود رويارو شــديد، چــه کــرديد و چــه گــفتيد؟

امــام الـدين: هـمينکه با ســردار داوود مـقـابل شــدم، اول بسـيار احترامــانه رســـم تعظــيم کــردم. بعداً گــفتم کـه قـــدرت سـياسـي به حـزب دمـوکــراتيک خـلـق افـغـانسـتان انتقال کــرده و شــمــا نظـــر به فيصــله شـوراي نظـامـــي قـيام بايد تســليم شـويد.

 

سـياه ســنگ: محـمــد داوود پس از شـنيدن پيام شـمـا، چـه کــرد و چـه گفـت؟

امــام الـدين: داوود خان بعد از شـنيدن پيام ...

 

[][]

دنباله دارد

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۸٤           سال چهـــــــــارم                  عقـــــرب/قوس    ١٣٨۷  خورشیدی              نومبر 2008