کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

۱

 
 

              نویسنده: لرد کرزن
             برگردان به فارسی: یونس صالحی

    

 
 قصه های سفر
(1859-1925)

 

 

یکی از زنان حرم که حمل گرفته بود (احتمالاً از راه نامشروع. م) ، امیر او را داخل کیسه‎‌ای انداخته به تالار دربار آورد. در آن‎جا او را از دم شمشیر گذراند. دو مردی که گفته شده بود به بحث پیرامون موضوعات ممنوعه پرداخته بودند، دستور داد لب‎‌های‎شان را بدوزند تا دیگر نتوانند تخلف کنند. روزی مردی وارد دربار شد و با صراحت امیر را به شرارت و جنایت متهم کرد. امیر دستور داد: «زبانش را بکشید!» فی‌‎المجلس زبان مرد را از ریشه درآوردند. مرد بیچاره جان داد. در یک روز دیگر، امیر به سواری اسب از خیابان می‎‌گذشته است که گدایی راه او را می‌گیرد. امیر می‌پرسد: «کیستی؟» مرد می‌گوید: «گدا هستم.» امیر می‌پرسد: «چگونه امرار معاش می‎‌کنی؟» گدا می‌گوید: «از راه خیرات.» امیر می‌پرسد: «چه؟ یعنی که کار نمی‎‌کنی؟» گدا می‌گوید: «نخیر.» امیر می‌گوید: «حالا وقتش است که ما از شر تو خلاص شویم.» سپس به جلادش اشاره کرده بوده او را گردن بزند.

با وجود قایل‌‎نشدن حق فراقانونی و تبرئه میراثی به خودش، ستمگری‌‎اش‎ به اجرای مجازات ارتقا یافته بود. من مهمانش بودم و او با سزاواری با من برخورد می‌‎کرد، اما ادای احترام خودخواسته‎‌ای درباریانش را به یک خارجی تحمل نداشت. مردی را که در راه سفر به کابل مرا همراهی کرده بود دستگیر کرد و به زندان انداخت. مرد دیگری که در سفر من به کندهار اناری برایم تعارف کرد لت و کوب شد، به زندان انداخته شد، و جایدادش ضبط گردید.

با وجود همه‌ای این‌ها، فرمانروا در عین حالی که یک وطن‌‏پرست بود یک عفریت هم بود، یک مرد عالی‎قدر و یک شیطان؛ مردی که با تمام توان برای بهبود کشورش کار می‌‎کرد. او توانست مردمش را از منجلاب بدبختی، بی‌‌‎تفاوتی، و خون‎ریزی، شیوه‎‌ای مرسوم در کشورشان، نجات دهد و به یک ملت تبدیل کند. او قبیله‎‌های افغان را با هم متحد کرد و راهی استقلال کامل آن‎ها را هموار کرد، راهی که پس از او اخلافش پیمودند. او به تنهایی دولت افغانستان بود. خبری از دستور یک فرمانده ارتش و یا فرمان یک والی نبود؛ او از بُرش لباس عسکری تا ساخت فرنیچر را نظارت می‌‎کرد. او مغز و چشمان و گوش‎‌های تمام افغانستان بود. اما سوالی مطرح است که، آیا او در واپسین روزهای زندگی‌‎اش بیشتر مورد تنفر بود یا تقدیر؟ به دلیل ترس از قتل، سفرش به بیرون از کشور را متوقف کرده بود و شش اسب زین‎‌زده با ابزار نقره‎‌فام همیشه آماده‎‌ای فرار ناگهانی او بودند.

به رغم مزاج بی‎‌ثبات و زبان گستاخ امیر، من شرح کلی از او ارائه می‎‌دهم؛ مردی که رفیق و هم‎‌پیمان با ثبات برای بریتانیا بود. اختلاف او با دولت هند آشکارا بود، دوست داشت سرزنش کند و مزاحت ایجاد کند؛ زمانی هم می‌‎رسید که اختلاف‎‌ها شدید می‌‎شد. وقتی من نایب‎‌السلطنه شدم، او از تواضع و ادب متعارف با من خودداری می‏‌کرد؛ گاهی حتا در لبه‌ا‎ی بگو مگو قرار می‎‌گرفتیم. اما تردیدی نداشتم و ندارم که امیر در مسایل کلی سیاست امپراتوری آدم معتمدی بود. مانند تمام موارد دیگر، او [در روابطش با بریتانیا] با مصلحت برخورد می‎‌کرد. او می‎‌دانست که بریتانیا نه چشم طمعی به کشورش دارد و نه می‎‌خواهد مملکتش را به خاک خود ضمیمه کند. به عنوان یک پادشاه مستقل، او مجبور بود در انظار مردم خود خشن ظاهر شود که اغلباً توهین‎‌آمیز و غیرقابل تحمل می‌‌‎نمود. اما در شرایط اضطرار همیشه گوش به فرمان و در آغوش بریتانیا بود؛ همواره مطیع. نام او چه در سالیادهای مملکت خودش و چه در تاریخ امپراتوری هند همیشه رفیع خواهد بود.
از میان وسایلی که به واسطه‌ای آن امیر مردم را به وطن‌‎پرستی تهیج می‌کرد و برای سربازگیری آن را به کار می‌برد یک نقشه و یک اعلامیه بود که در مرکز شهرها، بازارها، و مسجدها نصب می‌‏گردید و خوانده می‌‎شد. این نقشه به هیچ نقشه‌‎ای که من تا آنوقت دیده بودم شباهت نداشت. من یک نمونه‎‌‌ای کوچک‎ نقشه‎‌ی امیر را این‎جا می‎‌‌گذارم. نسخه‎‌ای اصلی نقشه‎‌ی من در اندازه‎‌های پنج فت در چهار و نیم فت بر کرباس چاپ شده بود.

اعلامیه نسبت به نقشه بیشتر قابل‌ملاحظه بود و به توضیح نیاز داشت. پیش از آن که یک اعلامیه باشد، یک خطابه بود؛ دربردارنده‎‌ای فرمان شاهانه. در ذیل عباراتی از آن اعلامیه را می‎‌‌آورم.

(متن زیر رونویسی از متن نقشه‌ای اصلی امیر است، با حفط املا و انشا، نه ترجمه‌ای آن. م.)

من که پادشاه افغانستان امیر عبدالرحمان خان می‌باشم، در این مدت سلطنت خویش هیچ ‌دم و هیچ فرصت از غم‎خورشی و خیرخواهی شما رعیت مردم افغانستان چشم‌‎پوشی نکردم و از کتاب‌های نصایح و اشتهارهای موعظه و دیگر اقسام رهنمایی‌ها به شما مردم گفته شده و می‌شود و در این اوقات چیزی نقشه‏ء دولت خود شماها و دولت‎های چهاردور شما را برای شماها ساختم که به چشم و نظر دیده و ملاحظهء آن را نموده و خیر خودها و راهی که موجب خوبی دین و دنیای شماست به چشم ببینید. هرگاه شما مردم خوب هوش کنید و نقشهء که برای شما نوشته شده کفایت است.
کار دین و دنیای شما را تفصیل این نقشه اینست که هرکس علی قدر مراتب و لیاقت و نصیبهء ازلی خود که از طرف پروردگار برای او حکم مقرر شده و در دل و خیال پادشاه انداخته و هر کدام شما را به یک درجه از این‎ها مقرر کرده از سپه‎سالار الی سایر سپاهی درجه دارید و بر درجهء خود مقرر ایستاده می‎‌باشید به عزت خود. پس شما را لازم شد که شکر خدای و شکر پادشاه خود را و قدر همین درجهء خود را بدانید و بر همین جا که ایستاده اید بالا را نبینید طرف پایان خود را نظر کنید که چقدر مردم از شما پایانتر می‎‌باشد. و قتی که شما از خود پایانتر را نظر کردید و بلندی خود را دیدید پس در این سه نعمت برای شما حاصل شد. اول رضا و خوشنودی پروردگار به فحوای این آیت: لئن شکرتم لازیدنکم. دویم خورسندی و مهربانی پادشاه بر شما می‌‎شود. سویم این مرتبه برای شما می‎‌ماند و امید ترقی را هم منتظر باشید. بنا به فرمودهء پروردگار که شکر نعمت را کردید نعمت برای شما زیاده می‌‏شود.
زیادی نعمت ترقی درجه است و دیگر نعمت‎های دنیایی هم معلوم و هویدا است که بسته به ترقی درجه است. وقتی درجه اضافه شد بلاشک دیگر نعمت‎ها به او بسته است و هرگاه شما بر درجهء خود که هستید و شکر آن را نکنید و از خود پایانتر را نبینید و از خود پایانتر را نظر کنید و طرف بالا نظر کنید که چرا فلان شخص از من بالاتر است بنای عداوت و حسد را بگذارید به چند بلاها گرفتار می‎‌شوید. اول به غضب پروردگار گرفتار خواهید شد و ایراد بر خداوند جل شانه گرفتید چرا هرکس را مقداریست و از طرف خدا برای او مقرر شده لامحال آن شخص را به راه‎های خوب می‎‌برد و از او اطوار نیک سر می‌‎زند. مثل راستی و صداقت و کارکنی و خدمت‎‌های خوب خوب. لامحال پادشاه را به سبب همین اطوار او بر او مهربان می‎‌کند و منزلت او را اضافه می‌‎کند. اول نعوذباالله ایراد بر خداوند گرفتن هم کفر است.
دویم به بلای ناشکری آدم گرفتار می‌شود که ناشکری‎‌کردن موجب کمی نعمت و عزتست. سوم، لامحال از همان مرتبهء که بر او هستید پایان می‌‎افتید. وقتی که افتادید در او دو کار است: اول که از این بلندجای افتادید احتمال گردن شکستن دارد. هرگاه گردن شکست، خسرالدنیا والاخره از دنیا رفتید و اگر گردن نشکست، به سال‎ها بی‎هوش و بی‎خود خواهد ماندید. بعد از آن که به هوش آمدید، جایی که داشتید دیگری آمده و به جای شما ایستاده خواهد بود چرا که کارهای دنیاداری معطل نمی‏‌ماند. یکی گر رود دیگر آید به جای - و بی‎‌آب و بی‎‌عزت در کوچه‎‌ها گشته کسی نام شماها را به زبان نخواهد آورد. و اگر به ایراد بیاورد بجز لعنت چیزی نخواهد گفت و به حماقت و نادانی مشهور می‌‎شوید و تا زنده باشید همان مرتبه و آب و عزت را نخواهد دیدید و این افعال را دیگر ثمری هم هست که خرابی کلی و بنیاد دین و دنیای شما برآورده می‌‎شود. آن این است که هرگاه شما به همین ناشکری‎‌های خود گرفتار شدید و پایان از خود را ندیدید و از خود بالاتر را نظر کردید و بغض و عناد و حسد را شعار خودها ساختید و به گریبان پارگی هم‎دیگر خورسند و فساد میان هم‎دیگر را شعار کردید همسایه‎‌هایی که در اطراف شما افتاده است بر این زندگانی شماها شب و روز دیده خنده می‎‌کند و تمام دولت‏ها بالای این قسم زندگانی شما ایرادها خواهند گرفت. بعد از آن چارهء بی‎فایدهء کار نخواهد کرد. شما باز نادم و پشیمان خواهید بود.
هوش و عقل خود را برجا کنید، من که پادشاه شما مردم افغانستان می‎باشم به گوش دل بشنوید و تمیز کنید که چه می‌‏گویم. کار شده را پشیمانی سود ندارد و این نصیحت از برای اعلی و ادنای شماست، از سپه‎سالار تا سایر سپاهی و رعایا که به آخر درجه ایستاده و تفنگ بر شانه دارد. گفته می‌‎شود که سپاهی را از خود پایانتر که رعیت است نظر کند که من هم یکی از این اشخاص بودم. از مقدر الهی و نظر پادشاه خود به این مرتبه رسیدم و همین مردم که هم‏جنس شماست شب و روز کشت کرده و بیل زده و درو کرده و خرمن نموده و کوبیده و کاه را از گندم جدا ساخته و از برای تجارت در شب و روز زحمت نموده و حاصلی پیدا نموده چیزی را از آن خود خورده و چیزی را به جهت مصارف دولت خود به خزانه رسانیده و من که پادشاه شمایم و همان نقد و جنس را که از آن‎ها گرفته ماه به ماه به مصرف شما مردم لشکری می‎‌رسانم پس اعلی و ادنی سرکرده و سپاهی و رعیت را شکر این لازم که هرچه به پادشاه دولت خود می‌‎دهید باز برادران و فرزندان و قوم خودشان صرف خود می‎‌‌کنند مثل این که آید خودشان به دولت خودشان و برادران خودشان صرف می‌‌‎شود. به این هم خدا راضی و هم دین آباد و هم ناموس برجا می‌‎ماند. پس شکرانهء این را رعیت مدام باید داشته باشد تا نظر مرحمت پروردگار روز به روز بالای‎شان در زیادت باشد.
بنا بر وعدهء و لئن شکرتم لازیدنکم شکر خداوند و پادشاه‎‌شان لازم شد که شب و روز کمر خدمت خود را به راستی و صداقت و خیرجویی دین و دولت خود بسته داشته باشد به جز خیر دین و دولت و امر پادشاه خود دیگر منظور و مدنظر نداشته باشد. امر پادشاه را به جان و دل شنیدن و بجاکردن امر خدا و رسول را اطاعت کردنست به فحوای این آیهء کریمه که اطیعوالله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم. پس لازم شد شکر این نعمت و اطاعت بر اعلی و ادنای شما علی قدر مراتب. پس اصل مطلب که دانستن آن از لازماتست اینست که رحم و مروت و مهربانی پادشاه بر رعیت خود چون رحم و مهربانی پدر بر پسر است. مثلی که مهربانی پدر بر پسر طبیعی است، هم چنان مهربانی پادشاه بر رعیت خود هم طبیعی می‌‌‎باشد و حکم از خداوند بر جانب پادشاه همین است مگر وقتی که پدر از پسر خود اعمال و اطوار بد ببیند به زجر و توبیخ اصلاح او را می‎‌کند و این زجر و توبیخ نه موجب نامهربانیست بلکه از عین شفقت است بر پسران که به اعمال زشت او روادار نمی‌‎باشد. پس پادشاه را با رعایای خود همین معاملهء پدر با فرزند است و پادشاه به جز خوبی و نیک‏نامی و آسودگی و خوشی رعیت خود چیزی منظور ندارد. پس تا فرزند طفل و جاهل است از اقوال و افعال و نصایح پدر متنفر و گریزانست و چون صاحب عقل و فهم شد از پدر دیگر عزیز و مهربانتر بر خود کسی را نمی‌داند و جز امر و فرمان پدر دیگر کاری و آرزویی ندارد. پس منظور من که پادشاه شما مردم افغانستان می‌باشم همان رحم و مهربانی و خواهش و نیک‏نامی پدر با فرزندانست و اگر صاحب هوش و عقل شدید آسودگی دین و دنیا را خواهید دید.
 


چنانچه قبلاً شرح داده شد، عبدالرحمان خان عادت داشت عشق پدرانه به مردمش را در مباحث خود به نمایش بگذارد؛ ادعایی که اگر یک در هزار هم با خلق و خوی امیرشان سازگار بود، با گوش‌دادن به این سخنرانی‎ها زهرخند می‌‌‎زدند.

یکی از موضوعاتی که امیر از جانب خود و به نمایندگی از مردم خود ادعا می‎‌کرد وابستگی به قبیله‎‌های گم‎شده‌ی اسرائیل بود. من نظریه‌ای این ادعا را شنیده بودم و به همانندی برجسته‌‎ای بسیاری افغان‏ها به نژاد سامی اشاره کرده بودم. اما وقتی جویای نظر امیر در این مورد شدم، او بدون درنگ چنان افسانه را پذیرفت. امیر گفت که افغان‎ها نام‎شان را از افغانه گرفته اند که فرمانده کل سلیمان پادشاه بوده؛ بعضی از نسل او و بعض دیگر فرزندان ارمیای نبی، فرزند ساوول. ( این گزارش در کتاب معتبر تاریخ پشتو، تذکره الملوک، ذکر شده و احتمال می‌رود افسانه در اوایل حاکمیت درانی‎ها ابداع شده باشد. کرزن.)
در فرصت دیگر پسر بزرگ امیر، حبیب الله، کسی که دانش نژادشناسی‎ ضعیفی داشت، گفت که افغان‎ها اصالتاً یهود بوده اند که بخت‌‌النصر (Babu-Nassar یا Nebuchadnezzar) در عصر یزدگرد آن‎ها را شکست داد و به ایران تبعید کرد؛ جایی که برای سال‎ها آن‎جا زندگی کردند. بعد از مهاجرت به افغانستان در اطراف کوه سلیمان پناه گرفتند و خود را [افغان] نامیدند.

درواقع، دانشمندان معتبر در مورد رد و قبول عبری‌‌نژاد بودن افغان‏ها مناقشه‎‌‌ای دامنه‎‌داری داشته اند. مدافعان این نظریه به مشخصات یهودی افغان‎ها اشاره می‌‎کنند و به شمار قابل ملاحظه‌ا‎ی نام‎های یهودی و مسیحی: ابراهیم=ابراهام، ایوب=جاب، اسماعیل=اشمایل، اسحق=اساک، یحیی=جان، یعقوب=جاکوب، یوسف=جوزف، عیسی=جیسس، داود=دیوید، سلیمان=سلومون، و بسیاری دیگر. تجلیل عید فصح در میان قبیله‌‌‎ی پشتونِ یوسفزی و وجه تسمیه‎‌‌ی کابل را دلایل دیگری برای این ادعا می‎‌‌آورند. در کتاب عهد عتیق، فصل نهم، (1 Kings IX. 13) آمده است: زمانی که سلیمان بیست شهر را در سرزمین الجلیل در بدل طلا و چوب سدر به حیرام شاه بخشید تا عبادتگاه بنا کند، حیرام بیرون رفت تا شهرها را ببیند، اما منزجر شد و آن‎ها را کابل Cabul نامید که در این روزگار به عبری کثیف و منزجرکننده معنی می‎‌‌دهد.

به باور من این استدلال دروغ محض است. نام‎هایی که افغان‏ها از روی کتاب مقدس به آن‎ها استناد می‌‎کنند، در اشکال عربی بعد از پیامبر اسلام رایج گشته اند. ذکر کابل در کتاب عهد عتیق بجز یکسانی طرز نگارش آن، کابل به عبری و کابل به افغانی، هیچ مقارنت دیگری ندارد. روی‌هم‎رفته، نظریه‌‎ی سامی‎‌بودن] افغان‎ها [به کلی مردود است و این ادعا که قبیله‎‌های افغان‏ از سرزمین آشور وارد سرزمین پارس شده اند و به زبان محلی تکلم می‎‌کرده اند اثبات‌‎شدنی نیست. به این موضوع بیشتر از این نمی‎‌پردازم چون به آن‎چه اشاره کردم اظهار نظرهای امیر بود.
اکنون که نمای کلی از شخصیت و عمل‎کرد این مرد ارائه کردم، اجازه بدهید از سیل‌‎آسایی سخنان جالب و غیرسیاسی او هم بگویم. او که به زبان فارسی و به کمک یک مترجم صحبت می‎‌کرد، گاهی عبارات را با گسستگی اجرا می‌‎کرد و زمانی هم شش تا هفت دقیقه بی‌وقفه گپ می‎‌زد.

ادامه دارد

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۴۰۴    سال هــــــــــژدهم                حوت/حمل۱۴۰۰                       هجری  خورشیدی         شانزدهم مارچ   ۲۰۲۲