|
حرف های در مورد کابل
از آصف آهنگ
اكثر مورخين مانند ابن اثير و طبري ولايت سيستان را از خراسان بزرگتر دانسته ونفوس آنرا هم بيشتر خوانده اند. سيستان بزرگ هم بولاياتي بنام كابلستان، زابلستان و نيمروز منقسم شده كه اين ولايات بازهم شهرها و ايالاتي داشته که وسعت فراوان داشتند. زمانيكه تيمورشاه پايتخت را از قندهار به كابل انتقال داد، شهر كابل مركز قديم كابلستان يكبار ديگر سر از خواب گران چندين قرنه بلند كرد و به جنب و جوش افتاد. كابل مركز كابلستان بيش از ولايات ديگر سيستان با ديوارهاي مستحكم و پايدارش در مقابل بيگانگان چون اعراب، مغولها و انگليسها پايداري و مقاومت نموده و بيگانه را از خود رانده است. ديوارهاي اطراف شهر كابل تا عهد تيمورشاه هم استوار بود. ولي رفته رفته به اثر خانة جنگيهاي داخلي و بيتوجهي دولتهاي وقت وتهاجم انگليسها از بين رفت كه نشانههاي آن در بلندي كوهها نمايان است ولي از اطراف شهر محو گرديده است. محلهها وگذرهاي شهر كابل در وقت تيمورشاه مجددا بوجود امد. نظر به خصوصيات قبيلوي و فيودالي طوري اعمار گرديده بود كه هرگاه مردان براي جنگ به خارج كشور اعزام ميشدند، ريش سفيدان و زنان شهر از محلهها وگذرها محافظت ميكردند. كوچهها و پس كوچههاي شهر طوري ساخته شده بود كه بيگانگان جراُت داخل شدن به محلات را نداشتند. كوچه ها و پسكوچهها تنگ و تاريك، كج و معوج بودند، تا انسان آشنايي بدان نميداشت راهش را گم ميكرد. خانههاي كابل از خشت خام و يا بعضاٌ پخته ساخته شده بود و همه چوب پوش بوده واكثر حويلي ها در چارطرفش خانههاي يك منزله و دو منزله اعمار گرديده بود و حويليها بيكديگر پيوست بود. منازل سرداراني ملي و قومي، مستوفيان، دبيران، قضات و شهزادهگان و كاركنان دولت، بهترين خانهها و منازل شهر در وقت و زمان شان بودند. دروازهها كندهكاري و ارسيها، از پارچههاي كوچك و ظريف چوب با مهارت خاص با هم پيوست گرديده بود كه از شهكارهاي صنعت بشمار ميآيد. همچنان سقف اتاقها همه گچكاري و پر از گل وبرگ بود. تاقها و تاقچههاي گچكاري وآئينهنشان و برنگهاي مختلف نمايشي خوبي داشت. بالاي رفها بهترين چينيهاي يشم، فغفور، جانان و قرمز قرار داشت. درهنگام زمستان بالاي تاقچهها و رفها، سيبتيرماهي و بهي گذاشته ميشد تا اتاقها را معطر كند. بازارهاي كابل ستايش انگيز بودند، مخصوصا چارچته كه توسط عليمردان خان اعمار گرديده بود از شاهكارهاي عصر خويش بود، همه گندهكاري و آئينه بندان بوده كه درزمستان از برف و باران در امان بوده و در تابستان اثري از گرما نبود چتههايي سرپوشيده و بلند كه از دو طرف آن روشني از لابلاي آئينه بدرون بازار ميريخت تماشايي بود. چوك كابل به اصطلاح نقطه پرگار شهر بود، هرگاه از شمال به جنوب و يا از شرق به غرب ميرفتند كوتاهترين راه و مركز شهر چوك كابل بود. در دامان اين شهر باستاني چون رستم قهرمان ملي تربيت يافته و مانند رتبيل شاهان سرداران ملي داشته، عياران، جوانمردان،كاكهها كه پرچم را در مقابل بيگانگان بلند داشته بودند، عارفين- فقرا، پهلوانان، دبيران، شاعران،خطاطان، هنرمندان، صنعتگران، مشروطهخواهان وغازيان را پروريده است كه از خود خاطراتي بجا گذاشتهاند. شهريان كابل كه در اول از اقوام و قبايل كشور بصورت جداگانه و بنامهاي مختلف ياد ميگرديدند، بمرور زمان چنان به هم آميختند و يكي از ديگري كسب هنر كردند كه از صدسال به اين طرف هيچ فرقي در عرف وعادات و رسوم آنها ديده نميشد، همه و همه چنان بهم آميختند كه يك ملت را تشكيل دادند. پس از جنگ جهاني دوم و بوجود آمدن ديموكراسي چندروزه وتاسيس بلديه ملي، جاده ميوند از دل شهر كشيده شد و بعد جاده ديگر از شمال به جنوب امتداد يافت. برعلاوه بعضي از آبدات تاريخي ما مانند گنبد كوتوالي و چوك ويران گرديد، قسمتي زيادي از منازل كهن و قديمي نيز از بين رفت. بلديه ملي در كارته چار، سيدنور محمدشاه مينه- شهر نو و كوتهسنگي به شهريان زمين توزيع كرد و خانههاي عصري اعمار گرديد، آهسته آهسته شهريان به زندهگي عصري خو گرفتند و به عادات و رسومات شهريان قديم كابل تغييراتي رونما گرديد. كه امروز اكثر جوانان ما از آنهمه عادات و رسومات نياكان ما اطلاعي ندارند. برادرم استاد آيينه كه از شعرا و نويسندهيي ممتاز و بالاتر از همه كه از عياران شهر ما بوده قسما ياري نموده و هم چنان از بزرگان ديگر درباره شهر قديممان كابل چيزهايي گردآوردهام تا باشد كه روزي آيندهگان ما از زندةگي اسلاف خويش و از رسم و رواجهاي آن اطلاع يابند و در زمينة برادر محترمم محمد يوسفبهروز هم زحمت كشيده و معلومات وافري دادند كه قابل يادآوريست. البته بسيار چيزها هنوز هم گفته نشده و بنوشته نيامده است كه از خوانندةگان گرامي تقاضا و تمني دارم تا كمك نمايند و يادبود نياكاشان را درخشانتر سازند.
سيستان
سيستان را گرشاسب بناكرد، بست، رخد زمينداور، كابل و سوادان، آنرا بود. اسفزار و بوزستان و غور را سام نريمان كرد. گرديز را حمزه بنعبدالله ثاري كرد و غزنين را يعقوب ليث كرد و اين همه شهرها به روزگار جاهليت اندر فرمان پهلوانان و مرزبانان سيستان بود و كشمير را رستم دستان كرد و خزاين مال خويش آنجا نهاده بود. حد سيستان از كشمير تا لب دريا و حد مغرب سيستان كرمان است، حد شمالي اسفزار و جنوبي سند و سيستان را شانزده ناحيت است كه معروفترين آنها كابلستان، زابلستان و نيمروز ياد ميگردد. (1) كابل در عهد مغوليهُ هند از شهرهاي زيباي كشور بوده و شكارگاه شاهان مغوليه و پايتخت تابستاني بابر مؤسسی دولت مغوليه هند بود. زمانيكه بنا بدعوت شاه مغول صايب تبريزي معروف به اصفهاني راهي هند بود از طريق كابل به آن سامان رفت و چندي در كابل مهمان بوده، قصيده غرائي در وصف كابل سروده است:
خوشا عشرت سراي كابل و دامان كهسارش خوشاوقتيكه چشمم برجبينش خوشه چين گردد چه موزون است يارب تاق ابروي پل مستان حصار مارپيچش اژدهاي گنج را ماند حساب مه جبينان لب بامش كه ميداند بروز عيد ميخندد گل رخسارهُ صبحش تعاليالله از باغ جهان آرا و شهر آرا نيمدانم قماش برگ گل ليك اينقدر دانم گلو سوز است از مي نغمههاي عندليب او فلك از آفتاب آيينه داري پيشه ميسازد كه ناخن بر رگ گل ميزند مژگان هر خارش شوم چون عاشقان وعارفان ازجان خريدارش خدا از چشم شوخ زاهدان بادا نگهدارش ولي ارزد به گنج شايگان هرخشت ديوارش دو صد خورشيد روافتاده در هر پاي ديوارش بشام قدر پهلو ميزند زلف شب تارش كه طوبي خشك برجامانده است ازرشك اشجارش كه بر مخمل زند نيش درشتي سوزن خارش چو آتش برگ ميريزد شرار از نوك منقارش كه گرم حرف گردد طوطي ملك شكربارش الهي تا جهان آرا و شهر آرا بجا باشد جهان آرايي و آرايش كشور بود كارش
پس از سقوط مغوليه و بعد از مرگ تيمورشاه به اثر جنگهاي داخلي بين برادران سدوزايي و بازبين سدوزايي و محمدزايي وتجاوز انگليسها وبيگانگان غارتگر و كشتار بيرحمانه ددصفتان شاعري بنام «دربندان كابل»شعري سروده بود كه بعضی مصراعهاي آن خوانده نشده در اينجا ميآورم.
خوشا كابل زمين و صف حالش به كابل آي و فيض را زند با پتك بر سر ديو قافش نيابي خشك از خون هرچه بيني هماي آسمايي رفته از كوه بچاهي سرنگون افتاده رستم فشاند بوي خون باد سحرگه درخت پير پست افتاده در باغ نه تاب جلوهُ ماه تمامي به بر زنهار كه گل از گل دميده خرامي در خياباني نه بينم به شه طاووس کرگس خانه كرده كنام اهرمن در باغ بالا نه درخواجه صفا هرگز صفايي نه سروي ماند آزاده به گلشن خراب از مارش، چوك و جاده و پل غم و درد و مصيبت رزق و روزش دريغ از دختران غرقه در خون نيابي در جهان جايي مثالشبجو از نو چه بيدنب و يالشدوال پايان نموده پايمالش جنوب و مغرب و شرق وشمالش عقاب كهساري خسته بالش به غار شاهپر، سيمرغ و زالشنواي مرگ خيزد از تلالش خميده بر لب جو نونهالش نه مهري بخشد از گردون هلالش كنون شرم آورد قال و مقالش شكسته گوييا پاي غزالش به شير پيشه ميخندد شغالش به بابر شاه ابليس است و آلش نه خضر چشمه را عين الكمالش نه قمري تاكند وصف جمالش بجان شائين و باز از كبر غالش به ماتم صرف گردد ماه و سالش فسوس از قتل و كشتار رجالش چه نازي بر ده افغانان كه بادا نه يك قطره بريزد از سحابش نگيرد كس به شور بازار كابل نيابد راه بار كج به منزل بجوي شير آب آيد دگر بار درين هنگامه گويد ناي حافظ ز بن بركنده بيخ بدسگالش نه يك لاله برويد در جبالش سمرقند و بخارا را به خالش كنندهر چاه كن آخر به چالش نه اهريمن بماند ني خيالش خداواندا نگهدار از زوالش
كابل
كابل يا كارورا و يا كابورا كه درعهد قديم خوانده ميشد پايتخت و مركز كابلستان از ناحيت بزرگ سيستان است كه در يكي از حوزههاي مسطح مرتفع جنوب هندوكش واقع و از نظر ژيولوژيكي موقعيت و ساختمان آن در اثر تحقيقاتي كه صورت گرفته به سلسله جبال هندوكش ارتباط ميگيرد. بعد از دوره يخچال كابل آهسته آهسته به فلات زراعتي تبديل گرديد، رسوبات مواد عضوي استعداد بيشتري را بنواحي كابل بخشيده است. سلسله كوهها و تپههاييكه نسبت يخچال سوم در شهر كابل بوجود آورده است، كوه آسهمايي و شيردروازه ميباشد. تپه مرنجان، تپه زمرد (بالاحصار) تپه قلعهُ بلند،تپة بيبي مهرو و تپة كلولهپشته تماما در عهد سوم ژيولوژيكي بميان آمده اند. به اساس دواير نصف النهار و عرض البلد موقعيت ان دايره 34 درجه و 33 دقيقه عرض البلد شمالي و 69 درجه و 12 دقيقه طول البلد شرقي گرنويچ از شهر كابل ميگذرد. در دوره ملوك الطوايف مانند بعضی ولايات ديگر، كابلستان هم امرا و شاهان مستقل و نيمهمستقل داشت كه به نام كابل شاهان، تركي شاهان و يا رتبيل شاهان ياد ميگرديدند كه مذهب برهمايي داشتند (1) البيروني اسم اولين شاه را بنام «برهاتگين» و آخرين آنرا بنام لكهتورمان يادكرده است. كابل پس از سقوط ساسانيان بدست اعراب فتح گرديد. اما رتبيل از در صلح در آمد و حاضر به دادن باج گرديد. دروقت خلفاي اموي شاه رتبيل از دادن باج سرباززد. عبدالملك (2) بن مروان به عبدالله والي سيستان نوشت كه با رتبيل نبرد كن و باز مگرد تا سرزمينش را غارت كني و قلعهها و حصارهايش را ويران نمايي و جنگ آورانشان را بكشي و زنان و فرزندانشانرا اسير كني. عبيدالله بن بكره چنان كرد و در و لايت رتبيل پيش رفت. از گاو وگوسفند و اموال هرچه بود گرفت و تاراج كرد. قلعهها و حصارها را ويران نمود و بزمينهاي بسيار دست يافت. عساكر رتبيل عقب نشيني كردندتا به هژده فرسنگي كابل رسيدند. رتبيل و ياران او گردنهها و درهها را بسته و مسلمانان را در روستاها رها كردند و پنداشتند كه به هلاكت رسيدهاند، چون اعراب اموي وضع خودرا خراب ديدند، عبيدالله كسي پيش شريح ابنماهان فرستاد كه من با اين قوم صلح ميكنم، تا مالي به آنها بدهم كه بگذارند بروم و كس فرستاد و هفتصدهزار دينار به رتبيل شاه داد و جان شانرا از خطر وارهانيدند و از آن وقت كابل مستقل بود. حجاجبن يوسف ثقفي مردخون آشام تاريخ بار دوم عبدالرحمن بن محمد بن اشعث را به تسخير كابلستان فرستاد و به او هدايت داد: پيش برو قلاع و مراكز دفاع را ويران كن و مردان نبرد را بكش زنان و كودكان را به اسارت آور و به مسلمانان دستور بده كه در آن سرزمين بمانند و آن وطن آنان خواهد بود. عبدالرحمن داخل كشور دشمن شد و غنايمي بدست آورد و قلعهها و سنگرها را گرفت و به حجاج نوشت، عقيده من اينست كه بدرون كشور پيش نروم تا خوب به راه و چاه آن كاملاٌ آگاه گردم و باج و خراج مانند سابق دريافت كنم. حجاج پاسخ داد: نامهُ تو مانند نامهُ كسي بودكه به ترك جنگ و ادامه آسايش مايل باشد كه با دشمن مدارا كند و با او مهلت بدهد. در حاليكه رتبيل قبل از اين لشگر مسلمين را نابود كرده است و سپاهيان دلير و آزموده را كشته بود تو تا با سپاهي كه من فرستادهام پيش برو، ورنه برادرت را بجاي تو انتخاب ميكنم. عبدالرحمن بن اشعت سپاه را جمع كردو فرمان حجاج را به آنها خواند و گفت: مي ميخواستم تا شناسايي از كشور رتبيل فرصت پيداكنم ولي حجاج قبول نكرده است، حال نظر چيست؟ سپاه فرياد برآورد كه نظر تو كاملاً صحيح است، حجاج ظالم و كافر است. ابوالطفيل عامربن وائله كنعاني بود كه او با پيامبر يك نوع صحبت و ياري داشت از جايش برخاست پس از حمدخدا گفت: حجاج باكي ندارد كه شما دچار بلا شويد، اگر پيروز شويد مملكتي را گرفتهايد و او ضميمه قلمرو خود ميكند و باج و خراج براي او حمل خواهد شد و موجب عظمت و قدرت سلطنت او خواهد بود. اگر دشمن بشما چيره شود، شما در نظر او دشمن خواهيد بود. شما دشمن خدا را كه حجاج باشد خلع و با امير خود عبدالرحمن بيعت كنيد. مردم همه قبول نمودند و با حجاج جنگيدند. عبدالرحمن شكست يافت و به عياضبن هشام حاكم بست پناه برد. هشام ميخواست اورا به نزد حجاج بفرستد. رتبيل شاه خبر يافت و بست را محاصره كرد وبه عياضبن هشام خبرداده گفت: بخدا سوگند، اگر به او آزار رساني و يا آسيب دهي و يا يك مو از او كم كني من از اينجا نخواهم رفت تا تورا نكشم و خانواده ترا اسير و اموال ترا غارت كنم. عياض امان خواست و عبدالرحمن را آزاد كرد. عبدالرحمن خواست تا عياض را بكشد. رتبيل شاه مانع قتل او شد و عبدالرحمن با رتبيل به كابل برگشت. كابل از آن پس تا خروج يعقوب ليث (3) مستقل بود و بدست يعقوب ليث سيستاني فتح گرديد و شامل قلمرو او گرديد و بعد از آن يعقوب يكايك شهرهاي خراسان را نير مفتوح ساخت. كابل بعد ازخواب قرون در عهد بابر رونق تازه يافت و پايتخت تابستاني او بود. با دختر سيدمهدي آتشنفس كه از زمره پيشوايان روحاني كابل بود ازدواج نمود و به كمك آن روحاني بزرگ با مردم كابل راهي هند گرديد و دولت مغوليه را تشكيل داد. بابر ديواره و حصار شهر كابل را ترميم نمود و در سرسبزي شهر توجه زياد داشت، برعلاوه باغهاي كابل دو باغ بزرگ بنام باغ جهانآرا و شهرآرا در عهد مغوليه بوجودآمد. كابل از حيث زيبايي از بهترين شهرهاي كشور بود و چنان كه ديديم، صايب تبريزي قصيدة معروفي در وصف آن د رهنگاميكه از طريق كابل به قصد هند ميرفت سروده است. كابل در زمان تيمورشاه پايتخت افغانستان گرديدو تيمور شاه هم به آبادي و عمران شهر كابل توجه زياد نمود. ولي پس از مرگ تيمورشاه كابل در جنگهاي داخلي بين برادران سدوزايي و بعد با باركزاييها خراب و ويرانه گرديد. و از تعرض و تجاوز انگليسها صدمات زيادي برداشت. امرا و شاهان نسبت گرفتاري هاي وقايع داخلي و خارجي نتوانستهاند آثار تاريخي و زيباي آنرا ترميم و حفظ نمايند. امروز قسمتي از آن دژ و ديوا رمستحكم شهر كابل كه در قرن پنجم ميلادي از طرف كابل شاهان اعمار گرديده بود تنها در حصه گذرگاه و بالاحصار كابل بجا مانده است و بس. كشور ما از زمانةهاي قديم مورد نظر جهانگشايان بوده و موردتجاوز اقوام بربر و قبيلهها قرار گرفته است تا از اين طريق به سرزمين هند برسند. مانند اسكندر، كوشانيها، يفتليها، اعراب، تركها، مغولها و غيره. احمدشاه ابدالي با وجودي كه پايتختش در قندهار و پيوست سرزمين هند بود، اما هميشه لشگركشي هايش به هند از طريق كابل صورت مي گرفت. تيمور شاه را ميگويند كه بخاطر نفوذ فيودالان پايتختش را از قندهار به كابل انتقال داد، اما به عقيده ديگران موضوع اصلي انتقال به كابل بخاطر حفظ سرزمين هند بود كه بكشور ما ملحق شده بود، و از كابل ميتوانست به زودترين فرصت جلو تجاوز را بگيرد. استعمارگران بريتانيا كه بخاطر جلوگيري از اشغال هند كه آنرا به تصرفت آورده بودند، چشم به سرزمين ما داشتند؛ شاهان و شهزادگان سدوزايي و بعد محمدزايي را بجان هم انداخته و آهسته آهسته گاهي بجنگ و زماني به دسيسه مواضع سوقالجيشي و مهم را از پيكر كشور ما جدا نموده و ضميمه خاك هند كردند. اما با وجوديكه امرا وبعض عناصر فيودالي را به پول و رشوت وعده و وعيد درتحت سيطرهُ خود آورده بودند نتوانستند كه كشور ما را تماما بلع كنند. انگليس ها از انواع دسيسه و نفاقاندازي در بين مردم دريغ نكردند ولي با همه دسايس موفق نشدند وبا وجوديكه اميران را در دست داشتند و با وجوديكه نفاقهاي خاينانه را توسط مردمان فروخته شده تبليغ ميكردند، بايد گفت كه بمرام ناپاك خويش موفق نشدند. زيرا مردمان اين سرزمين هرچند اختلافاتي داشته باشند، اما وقتيكه پاي بيگانه درميان آيد ديگ دشمني را چپه نموده و متحدانه درمقابل خصم و بيگانه دريك سنگر و براي طرد دشمن جمع ميگردندو اين يكي از خصوصيتهاي ملي و آب و هواي اقليمي اين سرزمين است. بطور نمونه يكي از وقايع بزرگ تاريخي را كه بنام [قيام و شورش مردم] كابل آمده است تذكر ميدهم.
رويكردها:
1- البيروني كابلشاهان را بنام تركي شاهان كه مخلوطي از اقوام كوشاني و يفتلي ميباشد، ميداند چنانكه فردوسي بزرگ هم كوشانيها و يفتليها را ترك ميداند. وسلسله ديگر كابل شاهان را برهمن شاهان ميخواند كه داستاني دارد. چون وزير تركي شاهان يك نفر برهمني و از باشندهگان بومي كابل بود دارايي بسيار پيدا كرد. چون «لگه تورمان» شاه ترك مردظالم و خشن بود مردم از او آزرده شده و با وزير همدست شدند و در «كلر» (الكه تورمان) را گرفتار و زنداني نمودند و پادشاهي تركي شاهان سقوط كرد برهمني و برهمن شاهي بوجودامد. (ص 20 كتاب افغانستان در پرتوتاريخ ) 2- تاريخ طبري جلد 8 صفحه 2624 چاپ بنياد فرهنگ ايران 1353 . ص 15 تا ص88 تاريخ ابن اثير (الكامل) ترجمه عباس خليلي چاپ ايران 3- رتبيل شاهان و برهمن شاهان و ديگر رايان كابل هردو دسته اين سلاله با اعراب جنگهاي شديد نمودند و مدت دو قرن مقاومت كردند تا چهلهزار نفر از قشون عرب را نابود كردند. اما يعقوب ليث با حيله و فريب بنام مصالحه در حوالي 258 هجري 879 م رتبيل شاه را گرفتار كرد و كشورش را فتح نمود. (ص 198 افغانستان در پرتو تاريخ – كهزاد)
|
---|
سال اول شمارهً هفتم جون 2005