محمــد آصف آهنگ
|
شورش و
روزي برنس (1) كه وزير و آمر عدالت و انتظام شهر كابل تعلق بدو داشت در شهر به گردش درآمد. يك زن جوان و زيبايي را در بالاي بام خانهيي ديد و دلباخته او گرديد. همينكه به مسند خود برگشت، كوتوال شهر را خواسته وبه او امر كرد در فلان محل و فلان خانه برو و صاحب خانه را نزد من بياور. كوتوال رفت و صاحب خانه را كه جوان سپاهي و افغان بود آورد. برنس با او نهايت مهرباني كرده وعده هرگونه كمك را نمود و از او خواهش كرد كه همسرش را نزد او بياورد. جوان از اين حركت او نهايت خشمگين شده و به دشنام برنس پرداخت. برنس كه وضع را چنان ديد دست به لت و كوب جوان زد و اورا حبس نمود. از اين واقعه قوم افغان و سران قزلباش اطلاع يافته و به سرداران و شاه شكايت بردند. شاه شجاع كه از برنس ظالمتر و خداناترستر بود، دادخواهان را ازخود رانده و ناسزا گفت تا ديگر كسي جرأت نكند كه از وزير شكايت نمايد. مردم چون از شاه مايوس شدند، در خفا جمع گشته، حيله سنجيده و بمنزل برنس چندنفر از قوم سدوزايي و قزلباش به شكايت رفتند. برنس غافل ازموضوع انها شكايت كنندهگان را نزد خود طلبيده همينكه دادخواهان داخل شدند، برنس را از كرسياش بزير انداخته، قطعه- قطعه اش كردند، سرش را بريده و تراشيده در بازارها گشتاندند. انبوهي از مردم جمع شده و به قتل و كشتار انگليسها پرداختند. زندان را شكستند و محبوسين را آزاد ساختند. آن جوان راهم آزاد كردند و با خود يكجا ساخته به خزانه حمله بردند و آنرا غارت كردند . مكناتن و شاهشجاع چون آگاه شدند خواستند به حيله شورش را فرونشانند فايده نبخشيد. شاه تصميم گرفت تا تخم افغان و قزلباش را برچيند. اما آتش انقلاب خود اورا سوخت. پس از قتل شاه شجاع و خرابي اوضاع سران ملي وقومي جمع شده و فيصله نامه يی صادر كردند كه مشابه وثيقه ملي ما به شمار مي تواند رفت.
بسم الله الرحمن الرحيم «غرض از تحرير و تسطير اين كلمات خيرالدلالات اينست كه چون در اين آوان طايفه دراني و باركزايي بدون جهت بندهگان ثريامكان شجاعالملك را بدرجه شهادت رسانيدند. از وقوع اين واقعه نزاع كلي في مابين طايفه فوفلزائي، دراني و باركزائي اتفاق افتاد. كه طرفين بناء جمع آوري مردم را نموده و در فكر جدال و قتال شدند، جامعه مسلمين خيرانديش از جامعه كابلي سيادت پناه سلاله سادات العظام الكرام جناب ميرحاجي صاحب و شرافتپناه خواجه نصير و نائب حمزه خان و از سركردهگان لهوگرد عاليجاه معلي جايگاه حشمت و شوكت دستگاه عمده الخوانين العظام و زبده الكبري انضجام نائب امينالله خان و سرفرازخان و از سركردة گاه قزلباشيه عاليجاه رفيع جايگاه حشمت و شوكت دستگاه عمده الامر العظام سردار اميرارسلانخان جوانشير و قاضي نورمحمدخان و محمدباقرخان بيات و غلام حسن افشار واز خوانين غلجايي غلام رسول خان و ملك ظفرخان به تقويت دين محمدي رسالت پناهي جناب سرور كاينات و خذلان و خرابي طايفه كفار نصاري ملاحظه نموند كه هرگاه بالفعل دفع اين بلا نشود، چون كمك و استمداد طايفه كفره فجره از سمت پشاور و قندهار بعزم تسخير ولايت اسلام و خرابي دين احمدمختار (ص) كمر بسته آمدند و عنقريب خواهند رسيد. خير و صلاح باين دانستند كه آنچه طايفه باركزايي ميباشند لاكلام به طرف جلالآباد بيرون شوند و مقدمه كفاري كه در جلالآباد موجود و يا از راه پشاور به كمك بيايند به عهده آنها ميباشند كه عليه آنها جهاد نموده در دفع آنها بكوشد. و آنچه خوانين و كلانتران وباقي طايفه فوفلزايي هستند يك قلم به همراه يكنفر شهزاده و الاتبار روانه قندهار شوند و به همراهي طايفه كفار كه در قندهار ميآيند وياآمده باشند جهاد كرده در فكر قلع و قمع آنها شوند و بندهگان دارا دربان سگندرشان فقير پاسبان فتح جنگ پادشاه كه به شرط شريعت نبوي صعلم پادشاه اسلام مقرر شده است، پادشاهي مفوض ما در كابل بالا حصار باشد. سركردهگان كابل و بندهگان امينالدوله و خوانين قزلباشه به خدمت حاضر باشند و از خوانين كابل و قزلباش و غلجايي وغيره به اختيار خودند كه همراه قوم باركزايي بطرف جلالآباد يا همراه فوفلزايي به طرف قندهار ميروند مختارند. هرگاه اين دو طايفه قبول اين سخن را نكنند مايان را به عهد خدا و رسول او وچهار يار كبار سوگند است كه اتفاق كنيم و اورا به سزا برسانيم. هركدام از اين دو طايفه با طايفه فرنگي متفق شوند و در خرابي اسلام بكوشند، همه بلاكلام دشمن مال و سروجان او باشيم و هركس از اين اشخاص معضله فوق از اين قرارداد تمرد و عدول كند دشمن خدا و رسول و چهاريار كبار باشد. اين چند كلمه به طريق عهدنامه قلمي شد في شهر صفر المظفر ختمالله و بالاخره 1258. مكرر اينكه فرنگي هايي كه درخانه نواب محمدزمان خان ميباشند بايد سپرد سيادت پناه سلاله دودمان مصطفوي ميرحاجي صاحب نمايند. هرگاه عذر نمايد و به شرايط فوق و به اتفاق از دست نواب موصوف بيرون نموده سپرده ميرصاحب موصوف كنيم. »(2) اين بود مختصر يادي از مردمان كابلستان و شهريان كابل در حالیکه مذهب برهمني داشتند اما در مقابل بيگانه از كشورشان به پايمردي جنگيدند و مقاومت كردند و تسليم بيگانه نگرديدند. زمانيكه اسلام آوردند، بازهم ميبينيم كه شهريان كابل با شش گروهي آن كه فشرده مرز كابلستان عهد قديم است در مقابل تجاوز انگليسها به سرداري چون نايب امين الله لوگري، غازي محمدجان وردكي، ميرمسجدي خان، عبداللهخان اچگزي وديگران از خود رشادتها نشان دادهاند. مهمتر از همه همبسته گي اقوام اين مرزو بوم است كه هرگاه درحالت آرامش به تحريك مردمان فروخته شده باهم درنزاع بوده اند ولي درحالاتي كه خطر از بيرون تهديدشان كرده است، كينه و دشمني خود را فراموش كرده و متحدانه در مقابل تهديد بيگانه بپاخاسته اند تا دشمن را نابود نكرده عقب ننشستهاند. زمانيكه تيمورشاه كابل را پايتخت خويش قرار داد خوانين و سرداران ملي و مردان جنگي انها را در شهر كابل جاي داده و محلهها و گذرها را بنام آنها مسما نمود. اين اقوام و طوايف كه نمايندهگي از مردان كل كشور ميكردند بمرور زمان و آهسته آهسته، خلق وخوي و عادات واخلاقشان چنان بهم آميخت كه يك ملت و زبان واحد را قبول كردند و با وصلتهايي كه بهم نمودند يك مليت را ساختند كه جداييناپذير گرديدهاست. البته درآينده آنچه درباره رسوم وعادات كابليان تذكر ميدهم واضح ميگردد كه اين مردم همه يك ملت هستند. ديوارهاي اطراف كابل يكي از خاطرههاي قديمي كه اهميت شهر كابل را مخصوصا از نظر ترتيبات تدافعي ثابت ميسازد وجود ديوارهاي قديمي است كه خوشبختانه هنوز گوشههايي از آن روي تيغههاي دو كوه شيردروازه و آسه مايي باقيمانده است. كوه بچههاي آسهمايي و شيردوازه كه يكي مقابل ديگر يكي افق جنوبي و ديگري افق شمالغربي شهر قديم را محدود ساخته درروزگاران پيش از اسلام ودر قرون اوليه هجري نفس شهر كابل را بحيث حدود طبيعي محدود ساخته و مدافعان شهر از جدارهاي طبيعي كوهها كار گرفته وديوارهاي مستحكم شهر را روي تيعههاي آن برپا كردهاند. كابل فعلي قراري كه به دوطرف رودخانهاي بنا افتاده كه بنام رود كابل شهرت دارد. وا ين رود از سلسله جبال كوه پغمان سرچشمه ميگيرد. ديوارهاي كابل در اطراف شهر و بر تيغهاي كوه آسهمايي و شيردروازه در قرن پنجم ميلادي از طرف كابلشاهان در مقابل تجاوز اعمار گرديده بود و بالاحصار كه بربالاي تپه زمرد قراردارد، مقر فرماندهي و ارگ شاهان كابل بود. درقسمت اعمار حصار قصهيي هم بوجود آمده كه تا امروز مادران بصورت افسانه براي فرزندان خودحكايت ميكنند: ميگويندكه شاه كابل كه مردخشن و جبار بود ديوارها را به جبر وزور ذريعه شهريان كابل بنانهاده و زنان براي مردانشان نان و آب ميرسانيدند. هر شخصي كه از كار شانه خالي ميكرد، توسط شاه و ميرغضبهاي او زنده در بين ديوار مدفون ميگرديد. روزي مردي كه عروسي كرده بود و نوبت كار او بود بايست با تازه عروس خويش به خدمت ميرفت تا مورد غضب شاه قرار نگيرد. درهمان روز شاه جبار بيشتر از هرروز بالاي مردم غضب مينمود. عروس كه اين حال و احوال را ديد با مردم به صحبت شد و عرق غيرتشانرا تحريك كرد و اولتر خودش بر شاه تاخت و مشتي گلي را بروي او افكند و بعدا مردم با فريادها بر شاه و دژخيمان او حمله بردند وهمه را مانند ديگران در زير ديوارها مدفون كردند مردم را از ظلم چنين شاه جبار و دژخيمان او نجات دادند. به هر حال ديوارهاي قديم كابل يك نمونه بسيا ركوچك از ديوارهاي عظيم چين است كه امروزه در جهان شهرت دارد و در قرن 250 قبل از ميلاد استوار گرديده است . شايد هونها و يفتليها از وجود چنين بنا آگاه بوده باشند چه كوشانيها و يفتليها يكي بعد از ديگري از سرزمين همجوار آن به كشور ما سرازير شدهاند و براي دفاع از شهرشان دست به چنين كاري زدهاند كه از نظر سبك عمراني ميان اين دو ديوار چندان مغايرتي نيست. در تعمير ديوارهاي كابل از سنگپارچه، خشتهاي بزرگ خام و پخته كارگرفته شده و كنگره و تيركشها و برجهاي آن هنوز بخوبي تشخيص ميشود و انتخاب محل تعمير ديوار مخصوصا دردامنه كوهها كه درتنگي دهمزنگ بهم مقابل ميشوند، كمال مهارت مهندسان را در شناسايي نقاط دشوار گذار نشان ميدهد. شبههيي نيست كه اين حصار از خود دروازههايي داشته و يكي از همين دروازهها درهمين حدود دهمزنگ قرارداشت. از امكان بعيد نيست كه وجه تسميه شيردروازه از همين جا نشأت كرده باشد. گرچه كلمه گذرگاه دال برين است كه دروازه دخول شهر بوده و بنام گذرگاه ياد ميگردد و شيردروازه جانب ديگر بوده كه بالاحصار را با كوه شيردروازه متصل ميسازد. شايد دروازه درگردنه بين كوهشير دروازه و بالاحصار بوده باشد. از ديوار هاي شهر كه درهمواري بوده نشاني از آن بجا نمانده است و همچنان ديوارهاي كوه آسهمايي كه تا چندي قبل نمودار بود امروز بكلي ازبين رفته است كه تنها درقسمت گذرگاه و بالاي كوه شيردروازه و بالاحصار نشانيهاي از آن قلعه مستحكم و دژ استوار باقيمانده است كه آنهم روز بروز رو بويراني ميباشد. هرچند كه بالاحصار و ديوارهاي تيغهكوهها و ديوارهايي كه بروي زمين هموار بنا يافته بود، در عهد مغوليه هند ترميم گرديده است و بعدا توسط احمدشاه و مخصوصا تيمورشاه بارديگر ترميم شده بود، ولي بعد از تيمورشاه درزمان سلاطين سدوزايي تا عصر اميرشيرعليخان، تنها بالا حصار كه پايتخت و ارگسركار بوده بارها ترميم و آباد و اعمار گرديده است كه در اثر حوادث داخلي و جنگها با انگليسيها ويرانه گرديد. پس از آن كه امير عبدالرحمن خان پايتخت را تغيير داد، ديگر از يادها فراموش گرديد. در دوره سلطنت محمد نادرشاه تعميري در آنجا بنا نمودند كه براي تدريس محصلين اردو بود. (3) امروز مردمان جهان به آثار و آبدات گذشتگان خويش سخت معتقد و پايبند هستند. حتي موسسات بينالمللي از هيچگونه كمك و مساعدت دريغ نميكنند. اما مسؤولين كشورما نه خود در پي اعمار مجدد و ترميم اين بناي تاريخي كه از افتخارات پدران ماست افتيدهاند و نه جلب توجه موسسات بينالمللي را نمودهاند. روزي خواهد رسيد كه در اثر بي توجهي بالاحصار تاريخي و شكوهمند مانند نقارهخانه و چارچته و كوتيلندني و ديگر بناهاي تاريخي محو و نابود گردد.
پانويسها: 1- از كتاب شورش كابل صفحه 65 ، تاليف منشي عبدالكريم چاپ هند 2- اين فيصله جرگه سرداران ملي كه با درك اوضاع وخيم آن وقت به همت سرداران قومي بوجود آمده است ارزش آن رابيش از لويهجرگهها بوده است كه وكلا را حكام و مامورين دولت بخواهش حكومت تعيين وانتخاب ميكردند. وآنچه نظر حكومات بوده تصويب ميكردند و اين جرگه به كوشش دولت نبوده بلكه به درك مردم و به همت سران قومي بدون جبر و زور بعمل آمده است. اين جرگه در مسجدي درگوشه باغنواب بوده كه امروز آن مسجد بصورت مخروبه هنوز باقيمانده است و دو درخت توت آن ا زهمان زمان حكايت ميكند كه با قامت خميده تا حال زنده هستند و مسجد موصوف را بنام مسجد غازيان ياد ميكنند ومردم شهرقديم مانند اهالي عاشقان عارفان باغ نواب و اچكزاييها وچنداول به آن مسجد حرمت زياد ميگذارند. 3- از افغانستان در پرتو تاريخ و از پنجاه مقاله عبدالحي حبيبي و از اثر صديقي يادداشت گرفته شده است.
|
---|
سال اول شماره پنجم ماه می 2005