( بخش دوم)
پرنده ها و خزنده ها به ویژه پرنده ها چنان بیشه ها و آشیانه های زیبا ٬
مغلق و شگفت انگیز را آن هم به سبک و سیاق خود شان میسازند که معماران ٬
نقاشان ٬ دیزانر ها و ... از شگفتی طرح و تنظیم ٬ بافت ٬ ساخت و ساز و
زیبایی های شان انگشت به دهان میگذارند. اما آنچه انسان ها را از موجودات
دیگر متمایز می سازد همانا قدرت خیال ایشان است نه به گفته برخی از
پژوهشگران که اندیشه را قلمداد می کردند. امروز ما می فهمیم که حیوانات هم
قدرت اندیشه را دارند و از اثر همین اندیشیدن است که به تصمیم گیری متوصل
میشوند هر چند که توانایی تصمیم گرفتن به خوی و فطرت هر زنده جان دیگر نیز
فرق می کند. باید افزود که قدرت اتخاذ تصمیم ٬ اصلن ربطی به مغز ندارد ؛
ما حالا زنده جان هایی را می شناسیم که در حقیقت امر مغز ندارند ولی می
توانند به وسیله شاخک ها و یا دیگر عضوی از اعضا ؛ احساس نمایند تصمیم
بگیرند و عمل نمایند. محققین به این نتیجه دست یافته اند که مغز ٬ بسیار
بعد ها از اثر تغییر و پروسه تکامل وارد کره زمین شده است و از آنجایی که
انسان به شدت نیازمند به آموزش و پرورش است و هم آموخته های خود را که خودش
فرا گرفته است میتواند به نسل های بعدی انتقال بدهد. از اثر همین کنجکاوی و
روشن شدن ذهن ٬ نسل های پسین این آموزه ها را بهتر و بیشتر رنگ و بو میدهند
وگرنه به راحتی این دستاورد ها نیست و نابود می شوند.
گونه های منفی از آنچه تا حال گفته آمدیم و اگر خرافات وامانده از دین و
مذهب ٬ رسوم ناسالم ٬ عقبماندگی های ذهنی و در کل فرهنگ ناجور که دست به
دست هم داده اند ٬ نه تنها اشرف مخلوقات بودن انسان را زیر سوال می برد
بلکه محک بر غلط بودن این ادعا را نیز می زند. پژوهش های پایانی نشان داده
است که انسان در چندین هزار سال پیش دست به مهاجرت هایی در روی کره زمین
زده و سرانجام حضورش را در مناطق مختلف نشان داده است و با زاد و ولد شان
در همان مناطقی که برایشان مناسب بوده است متوطن شده اند و با این جابجایی
به حیث نیاکان و قدما عرض وجود کرده اند. ناگفته نباید گذاشت همه ی این
مهاجرت ها گروهی و دستجمعی بوده که با کمک و مساعدت همدیگر توانسته اند در
پناه همدیگر زندگی باهمی را سروسامان بدهند ؛ چون نیاز داشتند تا زندگی
کتلوی و اجتماعی را در پیش بگیرند.
در آن زمان انسان ها از قدرت و توان فزیکی بیشتری برخوردار بودند و در اثر
همین کار های شاق و طاقت فرسا بوده است که به مرور زمان دیگر آن چنگ های
قوی به دست های نه چندان قوی امروزی و ناخن های بزرگ شان به ناخن های کوچک
و نحیف تبدیل میشوند. به هر حال هر چه بوده است انسان به همکاری مشترک شان
آنهم از برای تآمین زندگی ٬ توانستند اند دست به دست هم بدهند و در همکاری
باهم فرهنگ جاه افتاده شان را با گذشت زمان رشد داده و با آموزش های مقطع
ای جایگاه شان را به حیث انسان های وابسته به هم تثبیت نمایند.
(پایان بخش دوم)
|