کابل ناتهـ،


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

( در مرز گور وگنگا ) نوشتهَ بر ديوارهاي دودي رنگ...

 

 

نعمت الله ترکاني

 

 

«...مرا ببخشيد که جهان را مانند شما نميبينم. براي من عبيرهاي همه جهان يکسان اند و نميتوانم آنها را دو دسته سازم: "عبير هاي بيگانه" و "عبير هاي ما". همينکه چشمم به قرباني بيفتد، بيدرنگ دست به کيسه هايش نميبرم تا نخست کارت هويت و يا تذکره اش را بيابم، آنگاه مليت وتبار و قبيله اش را بدانم...»

صبورالله سياه سنگ

 

***

 

کمتر کسي خواهد توانست که سرنوشت دختر چهارد ساله عراقي را چنانکه « صبورالله سياه سنگ » بيان کرده است جاودانه سازد. صبورالله از محدود نويسنده گان افغانستان است که مرز هاي جغرافيايي را شکستانده و شجاعانه براي جهاني فکر ميکند که در آن انسان از قله هاي معنويت پايين افتاده و در قرن بيست يک، قرن ديموکراسي، آزادي و حقوق بشرتجاوز ميکند، ميکشد، ميسوزاند و به بند ميکشد.

 

غمنامهَ « در مرز گور وگنگا» را نمي شود يک گزارش و يا يک خبر بد سياسي و اخلاقي پنداشت. اين نوشتهَ است بر محدودهَ سياه و زشت ديموکراسي امريکايي. اين نوشته ياداشتي است از کرده هاي اهريمن و اين نوشته پروتست قوي عليه ظلم، اشغال و استعمار.

 

بلي صبور الله سياه سنگ نويسنده است و شاعر و سياست را نميشناسد و آنچه در خور زشتي ها و پلشتي هاي جهان سياست است را شريفانه بازگو ميکند.

 

درين نوشته بوي تجاوز، بوي شقاوت، بوي نفت، بوي گناه، بوي معصوميت و بوي مظلوميت مشاهده ميشود. دختر چهارده ساله عراقي بيرحمانه هدف تجاوز نظاميان امريکايي قرار ميگيرد. بعد از تجاوز اعضايي خانوانده اش به رگبار بسته شده و نابود ميشوند، براي گم کردن رد جنايت خانهَ شان با کپسول گاز به آتش کشيده و بخاک يکسان ميگردد. اصل ماجرا از اشغال خاک عراق به وسيلهَ نيروي اشغالگر امريکا شروع شده و بنابرآن همه چيز روال عادي خود را از دست ميدهد. دختر بعد از تجاوز تفنگداران امريکايي به رگبار مرمي سپرده شده و خانواده اش هم بهمبن سرنوشت دچار ميشوند. بياييد کلماتي را که صبورالله براي تشريح اين حالات ميگويد بخوانيم:

 

« ايا گاهي انديشيده ايد که اگر زمين کرهَ چشم ميبود، اشک ها چه نام هاي خونيني ميداشتند: باميان، بيروت، بغداد و... ؟» آري برادر: اشک هاي انسان هيروشيما بم اتم، اشک هاي ويتنام نوپالم، و اشک هاي باميان تحجرو بنيادگرايي نام داشت...و بلي، سوگواران جهان سوم از امريکاي لاتين گرفته تا افريقا و آسيا، در جهاني که قانون آن استثمار و بهره کشي است چيزي جز خاموشي ندارند و محکوم به تسليم وسرفرود آوردن در مقابل زور اند.

 

اما در مورد عبير نپرس، عبير را چنانکه تو گفته اي من قبول ندارم .عبير يعني مظلوم عبير يعني بي سرنوشت، عبير يعني محکوم، عبير يعني مهتابي در هالهَ از ابر هاي سياه، عبير يعني پرنده اي در چنگال شاهين، عبير يعني آهوبرهَ اي در چنگال ببر کوهستان. و بلي: چنانکه تو گفته اي تا جهان است و تاريخ، عبير چهارده ساله ميماند. و نه تو تنها بلکه جهان و مردم اش بايد هر سال براي سالگرد چهارده سالگي اش در دوازدهم مارچ جهان را آيينه بندان کنند و شهر را چراغان کنند و خام و پخته نثار مستمدان کنند و آنچه زيبندهَ نام عبير است آن کنند.

 

آري سياه سنگ عزيز، عبير دختر من هم هست. من هم او را دخترم خطاب ميکنم. زيرا اوست که در زواياي قلبم معصومانه لانه نموده ، زيرا اوست که در رگ رگ و احساسم شفقت وترحم ايجاد کرده است. زيرا او درد من درد تو و درد همه است زيرا اوست که از دور هاي دور چشم اميد به ما دوخته است.

 

صبور عزيز: قرن بيست يک از يازدهم سپتمبر2001 شروع نشد. قرن بيست يک را يقينا از اوايل قرن بيستم شروع کرده بودند. شيطان مرد بزرگي است و از قديم گفته اند براي رسيدن به مقصد شيطان صد سال راه مي پيمايد. لاله هاي دشت ليلي گاهي فکرنميکردند که تکه پاره هاي پيراهن خونين نواز، ميران، اجمل، اکبر... وصد ها جوان نورسيده ديگر سال ها همنشين شان خواهد گشت. بلي دشت ليلي ميداند و پروانه ها، آهو ها، پرستو ها وعابرين خستهَ که از آنجا ميگذرند. يکاولنگ زخم خونين خود را صد ها سال ديگر بايد با گوهر اشک مادران شستشودهد. وبايد با قيل و قال سازمانها و برنامه هاي دوستان و دشمنان. راديو، انترنت، و سايت هاي انترنتي موسيقي هيپاپ و اري بر ديوار هاي دودي رنگ نيويورک، برلين، لندن، پاريس و امستردام بايد نوشت، دوازدهم مارچ روزي است که بايد محکوميت جنس دوم را جشن گرفت و در پيشاپيش سرود خوانان آزادي زن، ستيفان دال گرين، پاول کورتس، جيمز بارکر، جيس اسپيلمن، براين هووارد، تفنگداران امريکايي را قرار داد تا ترانه هاي آزادي را بنام جنس دوم سر داده و بنام جورج دبليو بوش پيام شاد باش بخوانند.

 

آري صبورالله عزيز وقتي پايگاه هاي کثيف دزدان دريايي و کوباي هاي تکزاسي در هر کجاي دنيا بر پا شود نگاه هاي وحشي و شهوت آلود درکوي و برزن و با استفاده از آخرين دستآورد هاي علم و تخنيک ميسر است. نميشود به آساني از ديدباني آنان دور بود. در خانهَ همسايه، در مسجد وحتي در کعبه هم ترا پيدا ميکنند و آنگاه سرنوشت تو همانند قناري است که شاهيني او را تعقيب کند. ديگر سرنوشت ات نه بيک داستان و نه هم به يک گذارش خلاصه ميشود. آنان راهي براي رسيدن به مقصد انتخاب ميکنند و در خانهَ خودت، همسايه، مسجد و حتي خانهَ کعبه به تو دست ميابند. فرقي نميکند که بيست چند ساله اند هدف همان است که آنان در نظر گرفته اند. جاده ها، بيشه ها، پايگاه ها و خانه ها براي آنان ديده باني دارد. نقشه هاي آنان حسابي و بيخطر است. با تفنگ ميآيند و با مواد منفجره و حتي شيطان نميتواند به نقشه هاي آنان پي ببرد.

 

آري سياه سنگ عزيز: ديگر معياري براي سنجش و ارزشيابي انسانيت وجود ندارد عبير ديگر گل خوشبوي است که به اتش آنداخته ميشود. مثليکه ابراهيم را که در اتش انداختند، مثليکه عيسي را به صليب کشيدند، مثليکه، ژاندارک را سوحتاندند. کار چنين بوده است و به آنان آموخته اند. لطفا ارزش ها را پايمال کنيد. با ترحم بيگانه باشيد، با معيارها فانتيزي برخورد کنيد. و...

 

صبور عزيز: اگر من به جاي تو بودم اين سرگذشت غم انگيز را طور ديگر مينوشتم. من عبير را و خانواده اسير اش را در هفصد سال تاريخ امريکا دور ميدادم. در جنگ هاي داخلي شمال و جنوب از کشتار بومي هاي سرخ پوست گرفته تا برده گرفتن سياهان و درجنگ هاي تهاجمي و ريختاندن بم هاي اتم بالاي هيرو شيما و ناگاساکي، و در کشتارگاه هاي ميان مزارع برنج در ويتنام و در وقت بمباران بي رويه بالاي مردم لبنان، فلسطين، سومالي و افغانستان. انگاه به مدافعين ديموکراسي و حقوق بشر ميگفتم:... به بينيد اينست درک کودکي از هزارهَ سوم و ديموکراسي شما.

 

حتي کودک هنگام تجاوز از خود دفاع ميکند چه رسد به ملتي که هزاران سال سردي و گرمي زمانه را ديده و مهد تمدن و فرهنگ بوده است. البته براي توجيه تجاوز ميتواند دلايل زيادي ارايه شود. مستي، غفلت، محروميت ولي خسته گي از جنگ قويا زشت و متکبرانه است.

 

کودکي که هنوز در زوايايي خيال اش معصوميت پرميزند. گرمي روان و تن اش از محبت خانواده، پدر، مادر و برادر و دوستان نزديک بهره ميگيرد، چرا نازنين باقي نماند؟. چرا بلندتر از توبا ايستاده نباشد؟ چرا از پدر، مادر، برادر ودوست اش روي بگرداند؟ و چرادست افشان و پاي کوبان به سوي پدر مادر، برادر و دوست اش نيايد؟ مگر پيراهن اش بوي يوسف نمي دهد؟ مگر اندامش به رنج هاي مسيح نمي ماند؟. چرا دستان کوچکش را نبوسيم ؟ و چرا برايش شرشک نريزيم؟

 

عبير چرا ايميل ميفرستد؟ عبير با طعنه و آن هم چقدر زيبا مينويسد. شما يانکي ها که ديگر تنها حرف ايميل را ميدانيد. شما که افتخارات خود را با آفريدن کمپيوترو انترنت بر رخ همه ميکشيد و شما که فرعون وار بر قله هاي قدرت خدايي نشسته ايد. بشنويد که کودکي چهارده ساله از آنسويي، از جاييکه معنويت، انسانيت و شرافت را ميشود به درستي محاسبه کرد با زبان شما چه ميگويد و چه مينويسد... من عبير استم. هماني که دوازدهم مارچ 2006 چهارده سالگي اش را بابيست هشت مرمي جاودانه ساختيد... پدر بزرگم از ستاره ها و نوار هاي روي پرچم تان ميترسد... تنها کسي که نمي ترسيد همان ديوانهَ تکريتي بود که باور داشت شما دروغ ميگويد. بلي ديوانه حرف راست ميگفت... آري حرف هاي او را کسي باور نکرد ولي حرف هاي دبليو بوش را همه باور کردند. با وصف آنکه هر جايي سرزديد و هر جايي را خواستند پاليديد ولي جنگ افزار هاي کشتار همگاني را نيافتيد و آب از آب نجنبيد... آري شما براي جستجوي جنگ ابزار هاي کشتار جمعي هر جايي را ميخواستيد اجازه داشتيد بازجويي کنيد. لعنت به شيطان.

 

شما به دنبال نفت و گاز خانه ام را زير و رو کرديد. با نفت مرا آتش زديد و با گازخانه ام را منفجرساختيد. من گناه شما را ميبخشم زيرا سواحل شهر شما را تنديس آزادي تزيين داده است. بلي ما آزاد نبوديم، فرمانروايي ما آدم پررو و بدي بود. او هرگز ندانست که بايد حرف فرمانروايي کاخ سپيد را باور داشته باشد. اما شما باور او را به آنچه بايد ميداشت با خالي کردن مرمي هاي اتشين ميان شقيقهَ من و خواهر پنج ساله ام يکسره ساختيد. مادرم را هم کشتيد وپدرم را هم. خوب شد که خواهر پنج ساله ام را هم کشتيد در غير آن از نداشتن همبازي خواهر چهارده سالهَ ديق مرگ ميشد و اگر کشته هم نمي شد وقتي قامت اش رنگ و روي چهارده ميگرفت بايد کشته ميشد. از رستگاري و ديموکراسي که برسر ما ريختيد تشکر و يقين دارم نسل هاي آينده به پاس آزادي و ديموکراسي شما بايد شما را گل باران کنند. اري سرنوشت ما چنين است که با نفت بسوريم و با گاز منفجر. ولي شما گلباران شويد.

 

***

برای مطالعه در مرز گورو گنگا اینجا کلیک کنید.

 

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٩             سال سوم                     مي ۲۰۰۷