پس اززندانی شدن عده یی ا ز رهبران حزب وطن، برقرار نمودن رابطه با آنها چند روزی به طول انجامید. به گفتۀ مردم تا آبها از آسیاب افتاد واجازه دادند که به محبوسین لباس وکتاب داده شود، چندین روز را در برگرفت.
اولین مرتبه که من برای برادرهایم به زندان لباس بردم، برای مرحوم میرغلام محمد غبار هم کتاب فرستادم. یک هفته بعد که لباس شسته برادرهایم را بردم بازهم کتابی برای غبار فرستادم. در وقت انتقال لباس ها و کتابها، مامورین ومحافظین، لباسهای شسته را تا نیفه ها پالیدند؛ اما کتابها را چند ورق زدند وبردند. دفعۀ دیگرلباسهای قبلی و کتابها را پس آوردند. وقتی که به خانه رسیدم و کتاب را گشود، درچند جای با قلم پنسل درزیرخط ها، حروفی به قسم رمز کشیده شده بود. من همه حروف را جمع کردم و در پهلوی هم گذاشتم. در نتیجه یک شفر ساخته شد. به این صورت برای احوالرسانی بین زندانیان و اعضای بیرون زندان راهی پیدا شد.
چند وقت بعد آن شفر را تغییر داده وترتیبی دیگری از نوشتن به وسیلۀ شفر را به کار بردیم .
در اثرهدایت رفقای زندان، بایست تا رهایی آنها، یک عده رفقای که هنوز زندانی نشده بودند، مسؤولیت های را قبول میکردند. ما چند تن نشستیم وانتخابات صورت گرفت. نویسنده (محمد آصف آهنگ) به حیت منشی مؤقت انتخاب شدم. حاجی عبدالخالق خان، غلام حیدر خان پنجشیری، میرعلی احمد شامل، نادرشاه خان هارونی، که خداوند روح همۀ شانرا شاد داشته باشند، همه صادق وپاکباز بودند، به حیث اعضا تعیین شدند. محمد اسلم خان اخگر، شیرمحمد خان آسیابان، نورالحق خان همه اعضای فعال بودند و درجلسات شرکت مینمودند. وظیفۀ آنها گرفتن احوال وخبرهای داخل زندان وعملی نمودن آن وفرستدن معلومات اوضاع بیرون زندان به داخل زندان بود.
یکی از خدماتی که آن وقت این هیأت مؤقتی انجام داد، کمک رسانی به بعضی از خانواده ها بود. چون درمدت توقیف بزرگان فامیل ها ، معاشات شان قطع شده بود، و کسی دیگری هم به حیث کمک کننده وجود نداشت. پس ما تصمیم گرفتیم که به فامیل های مستحق کمک برسانیم . منبع این کمک حق العضویت ها وکمک های بعضی دوستان بود. مثلا ،ً محمد اسلام خان مهین که معلم بود، ماهوار ده افغانی کمک می نمود. آنانی که ماهانه بیشتر از یکصد افغانی کمک می نمودند، بطور مثال احمد موسی خان توخ وجمال آرتی زاده به ترتیب دوهزار ویک هزارافغانی کمک می کردند. در دورۀ استبداد از نام وکمک آنها یادی نشد، ولی اکنون و ظیفۀ خود میدانم که از اسم و کمک شان به نیکویی یاد نمایم .
کسانی که کمک های جمعیت را به منازل زندانیان میرسانیند، میر علی احمد شامل و نادرشا هارونی بودند. من هم برعلاوۀ وظیفه یی که به حیث منشی داشتم، درین قسمت سهم میگرفتم.
وقتی که دولت ازین ادامۀ کارما اطلاع پیدا کرد، منتظر فرصت بود. زمانیکه رابطۀ سردار محمد نعیم خان وعبدالملک خان وزیر مالیه به هم خورد، وقت مناسب برای توطئه رسید. عبدالملک خان وزیرمالیه نمیدانست که سنگ انداختن با صدای بلند با جباران تاریخ چه عقوبتی دارد. ملک خان که نام خوبی پیدا کرده بود، باید از بین میرفت. سرداران به این نتیجه رسده بودند که او را از میدان بردارند، در پهلوی او کسانی را که بر ضد استبداد ومدافع دیموکراسی وخواستار مشروطیت بودند، دریک شب جمع کرده واز راه رادیو اعلام کردند، که پولیس بیداراست و"خیانتکاران" را پیش از عمل شان گرفتار نمود .
به این ترتیب ما چهارنفرهم از سال1336 تا 1341 در زندان بسر بردیم.
چون پیشتردر سایر نوشته هایی اینجانب موضوعات بعدی واسباب گرفتاری ها و شکنجه ها آمده است، از شرح تکراری آنها خود داری نمودم. ولی یک موضوع را قابل یادآوری میدانم وآن موضوع گذاشتن نام وطن بجای نام حزب دمو کراتیک خلق افغانستان است.
محترم آصف آهنگ در هامبورگ . اکتبر 2007
خانم صاعقه جان احراری پس ازاهدأ دسته گلی به آقای آهنگ درحال صحبت پیرامون زنده گی وزحمات ایشان .
اعتراض به نامگذاری "حزب وطن"
زمانیکه گورباچف برببرک کارمل خرده گرفت و او را از ریاست حزب برطرف کرده و بجایش نجیب الله را تعیین کرد، ببرک را چند وقت بحیث رئیس دولت باقی گذاشت. اما ببرک کارمل که مثل بعضی های دیگر همینکه یکدفعه به رتبه های بالا عادت گرفت دیگر برتبۀ پایان قناعت نمیکنند، بلکه کینه هم میگیرند. بنأ ً ببرک کارمل ازینکه یک پسربچه وشاگردش بجای او مقرر شده است، هرلحظه که چشمش به چشم داکتر نجیب می افتاد، مرگ خود را از خدا طلب مینمود. چون در حزب طرفداران داشت واخلالگری میکردند، به خواهش نجیب الله روسها او را به به شوروی انتقال دادند.
نجیب الله دید که اضافه تر از نود فیصد مردم بی سواد . 99 فیصد مردن مسلمان بوده واز حزب دموکراتیک خلق افغنستان خاطره های تلخ به دل دارند، به اساس نسخۀ روسها ویا به پیشنهاد خود و قبولی روسها ویا به هدایت روسها اسم حزب خود را "وطن" گذاشت . جالب است که خوابی هم دید. درخواب مردی را دید که بر سر یک اسپ سفید سوار است و بدیدن او آمد، از اسپ پایان شد وکمر او را با دستمال بست.
به هرحال وقتی شنیدیم که نام حزب خود را وطن گذاشته اند، نویسنده که سمت منشی مؤقتی جمعیت وطن را محفوظ داشتم، با مرحوم داکتر فاروق اعتمادی نامه یی به روزنامۀ حزبی که بجای حقیقت انقلاب ثور برایش نام پیام گذاشته بودند، دادم که نام وطن مربوط ما میباشد. مدیر روزنامه آقای حمیدالله روغ وعده داد، که درین باره با شما مذاکره مینمایم. یکروز شخصی با یک موتر به منزل ما آمد وگفت که نزد آقای روغ بروم که درین باره صحبت میکند. برایش گفتم که اول شما به منزل فاروق خان اعتمادی بروید. وبا او باید حرف بزنید. آن شخص رفت. بعد تلفون فاروق خان اعتمادی آمد وگفت که بسیار مریض هستم به اندازه یی که از جای خود برخاسته نمیتوانم . داکتر فتاح نجم را خواسته ام که تا مرا معاینه کندو بنأ ً خودت برو.
آن شخص با موتر پس گشت وحسب وعــده آقای روغ انتظارداشت. تا دهلیز برآمد وبا عزت واحترام مرا به نشستن به یک چوکی دعوت نمود که خالی بود. درآنجا دیدم که محترم آقای ابراهیم عطایی وچند نفر دیگر هم حضور داشتند. آقای روغ به روی چوکی خود نشستند، واز نفر اول دست راست خود پرسیدند که رئیس صاحب نظر شما درین مورد چیست ؟ آن آقا یا رفیق گلو صاف نموده فرمودند، که بهترین نام را انتخاب کردند ، تأثیربسیار زیاد دارد. روغ از نفر دوم سوال کرد که نظر شما چه میباشد؟ نفر دوم را گفتند که توانا، رئیس "اتحاد ملی دهقانی" میباشد. او بیشتر از نفر اول توصیف کرد. نوبت من رسید. آقای روغ محترمانه پرسیدند که نظر شما چسیت ؟
گفتم که آقای روغ، دربارۀ اسم وطن باید بگویم، که مربوط به جمعیت وطن بود و درسال 1329 توسط اشخاص محترم بوجود آمد، جریده یی هم بنام وطن داشت که یکسال نشرات نمود. حزبی بود که دردورۀ 7 شورا در آنجا چندین عضو داشت. رهبران آن پس از چند سال وکالت و مبارزه به زندان رفتند. از زندان هم با اعضا بیرونی حزب دایم رابطه داشتند. حساب آن حزب معلوم است. اما شما گفته بودید که درین باره بصورت علیحده با ما یا اعضای آن حزب در بارۀ اعتراض ما مذاکره میکنید. زیرا مخالف گذاشتن آن نام بر حزب شما بودیم وهستیم . هرگاه می فهمیدم که شما به چنین جلسه یی مرا میخواهید هرگز اشتراک نمیکردم.
روغ گفت: شما نظرتان را بگویید. من به رئیس صاحب جمهورعرضه میدارم. از سخن او بر آشفتم. گفتم حزبی های شما در هر موسسه واداره آنقر خیانت کرده اند که از شنیدن نام آن پشت زن ومرد میلرزد. . . یکی را مثال میاورم. در موسسۀ نساجی منشی واعضأ حزبی شما . . . رنجی که ما برای حزب وطن کشیدیم ، شما حق ندارید آن نام را بر خود تان بگذارید.
بعد از آن کلمات از جایم برخاستم ومجلس شان را ترک گفتم.
فردایش در روزنامۀ "پیام" دیدم که حرف های مرا تکه تکه در مقابل سوال ساختگی نشر نموده اند. اما ان کلمات تند ومثالی را که از موسسۀ نساجی آورده بودم نشر نکرده بودند. جالب بود که در آن " مجلس" دو نفری نشسته بودند که در اخبار پیام عکسهای شان نبود. درجای عکسهای آنها عکس های آقای طاهر محسنی و بشیر شور چنان چاپ شده بود که گویا آنها هم بودند . اما من آنها را در مجلس ندیدم. ادامه دارد..... |