کجا از که بوده است؟
یک بحث جنجالبرانگیز و ناگوار در میان ما ملل همسایه و همزبان که به نوعی به مفاخر ملی هم ربط مییابد، این است که کدام کشور از آنِ کدام کشور بوده است.
این به ویژه وقتی چالشبرانگیز میشود که ما اکنون بخواهیم به اعتبار این قاعده، مفاخر دانش و ادب را به خود وصل کنیم. اکنون بسیاری از دوستان ایرانی ما افغانستان را پارهای جداشده از ایران میدانند و هر آنچه از دانش و ادب در آن سرزمین بوده است را منتسب به ایران کنونی.
این بحثی است بسیار درازدامن و از جوانب گوناگونی قابل پیگیری است. من در کتاب «همزبانی و بیزبانی» بدین پرداختهام. در اینجا هم قصد اثبات چیزی را ندارم. فقط اشارتی میکنم تا دانسته شود که از جوانبی دیگر هم میتوان به قضیه نگریست.
پیش از این هم گفتهام که بسیار چیزها در اصل آنچنان نیست که به ما گفتهاند. در کتابهای درسی ایران میخوانیم که مثلاً «افغانستان در عصر قاجاری از ایران جدا شد.» ولی حقیقت این نیست. به واقع آنچه در آن زمان از ایران جدا شد، فقط هرات بود که آن هم در طول سالها بارها دست به دست شده بود. هرات پیشتر و در عصر درانیان، تحت سیطرة حکومت درانی افغانستان بود و نه تنها هرات، که مشهد و نیشابور و سبزوار نیز.
اما این سیطرة درانیان بر مشهد و نیشابور و سبزوار نیز مایة افتخار برای مردم افغانستان نخواهد بود، اگر بدانیم که باری احمدشاه درانی نیشابور را با خاک یکسان کرد، به خاطر این که مردمش در برابر او جنگیده بودند. بله، تاریخ بسیار تلخ است، البته اگر وقایع را از جوانب گوناگون آن بنگریم.
باری، شاید بسیاری از مخاطبان ایرانیِ این نوشته، هنوز هم بر آن باشند که «افغانستان، روزی متعلق به ایران بوده است». بسیاریها به این قضیه (که حقیقت هم ندارد) افتخار میکنند و البته بدان قسمت از آن افتخار میکنند که به سودشان باشد. حالا از این اشخاص میتوان پرسید که «در این صورت، پس سخن گفتن از تهاجمِ افغانان به اصفهان در آخر عهد صفوی و این را یک تهاجم بیرونی دانستن چه معنایی دارد؟» میشود که مولانا و سنایی که صدها سال پیش از محمود و اشرف هوتکی زیستهاند، ایرانی باشند، ولی این دو تن، افغان باشند و غیرایرانی؟
قندهار، یعنی خاستگاه محمود و اشرف هوتکی که به ایران کنونی بسیار نزدیکتر است از بلخ و غزنی زادگاه مولانا و سنایی. از جانبی دیگر، هوتکیان دقیقاً زمانی قیام کردند که قندهار زیر سلطة حکومت مرکزی ایران و به واقع بخشی از ایران آن روز به حساب میآمد، ولی در روزگار سنایی و مولانا، اصلاً حاکمیت این مناطق، در ایران کنونی نبود.
ملاحظه میکنید که وقتی قضیه یکجانبه طرح میشود، به تناقض برمیخورد. راه حل این تناقض چیست؟ آگاهی از تاریخ; این که بدانیم که این سرزمین وسیع زبانی و فرهنگی، همواره حاکمیتهایی متغیر با قلمروهایی متفاوت داشته است. داوری کردن دربارة تعلّق سرزمینها به همدیگر، امروز که مرزهای سیاسی کاملاً تغییر کرده است، قدری دشوار و خطاآفرین است و به تناقضهایی از آن گونه که دیدیم، میکشد.
دست به دست شدن متوالی این سرزمینها در میان سلسلههای پادشاهی و نیز تغییر دایمی پایتختها، مانع این است که به یک نتیجة روشن برسیم که کدام بخش از این سرزمینها جزء کدام بخش بوده است. اگر مرکز حکومت را ملاک بدانیم، مرکز حکومت گاهی در ماورأالنهر بوده است، گاهی در افغانستان و گاهی در ایران. اگر نام کشورها را ملاک بدانیم و مثلاً بگوییم هر آنچه از دیرباز به نام «ایران» شناخته میشده است، اکنون نیز بخشهایی جداشده از ایران کنونی به حساب میآید، به واقع همه نقشهای تاریخی و فرهنگی مردم این سرزمینها را به هیچ انگاشته و انتخاب نامهای جدید برای این کشورها در عصر حاضر را ملاک همه چیز دانستهایم.
اگر اتفاقاً در عصر جدید که نام این کشورها در سطح جهانی تثبیت شد، «افغانستان»، «ایران» نامیده میشد و «ایران» مثلاً «فارس»، قضایا فرقی میکرد؟ میگویید «چنین چیزی ممکن نبود»؟ خوب اگر افغانستان همانند ایرانِ کنونی بخشی از آن ایران قدیم بوده است، چرا اطلاق این نام برایش غیرممکن باشد؟
آن جملة طلاییِ بشریت را همیشه باید به خاطر داشت، جملهای که به نوعی در همه ادیان و گفتههای متفکران بشری وجود دارد که «آنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمیپسندی، برای دیگران هم مپسند.»
پس بیاییم و فرض کنیم که مناسبات سیاسی کشورها در حدود یکی دو قرن پیش، به گونهای رقم میخورد که مثلاً حکومتهای قاجار و پهلوی نامی دیگر برای این کشور برمیگزیدند و بر عکس، یک حکومت ملیگرای فارسیزبان در افغانستان کنونی، این کشور را «ایران» مینامید و آنگاه در نهادهای رسمی، رسانهها و مراکز آموزشی، حافظ و سعدی و فردوسی و همه این بزرگان را «ایرانی» میخواند. آیا این برای مردمِ ایران کنونی دلپسند و پذیرفتنی میبود؟ باری در عالم تخیّل هم که شده است، میتوانید این احساس را تجربه کنید، هرچند همواره واقعیت بسی بیرحمتر و آزاردهندهتر از تخیّل است.
اما اگر کسانی بخواهند بر این باورِ نادرست تأکید کنند که افغانستان تا عصر قاجاری جزئی از ایران بوده است، میباید بدین پرسش نیز پاسخ دهند که چرا در طول این سالها، آن حاکمان ایرانی در این پاره از قلمرو خویش (به زعم این گروه) حتی سنگی بر سر سنگ نگذاشتند و همه دارایی خزانه را در اصفهان و تهران و شیراز و کرمان و مشهد صرف کردند؟ شما حتی یک بنای ساختة صفوی در کابل و مزار و غزنی و بامیان نشان دهید، حتی یک بند خاکی یا آبانبار یا کاروانسرای محقر را. چطور ممکن است مناطقی جزء ایران بوده باشد که حتی یک بنای ساختة عصر صفوی یا قاجاری در آن نمیتوان یافت؟ پس ملاحظه میکنید که پایفشردن بر بعضی ادعاها، راه پرسشهایی را باز میکند که برایشان پاسخی نمیتوان یافت |